eitaa logo
لـذتِ یادگیـرے📝
3.2هزار دنبال‌کننده
411 عکس
90 ویدیو
3 فایل
👤حمید نوروزی 📚معلم_درمانگر اختلالات یادگیری. 🔷️اهداف کانال؛تقویت دقت و تمرکز. 🔷️تقویت حافظه،بازی و سرگرمی. 🔹️اینستاگرام 🆔️instagram.com/noruozi_hamid 🔹️ایتا 🆔️https://eitaa.com/lezzateyadgiri 🔹تلگرام 🆔️ t.me/lezzate_yadgiri ادمین👇 @h_noruozi
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از بازی‌ها که به افراد و کمک می‌کند، بازی با افزایش کلمات است. 🔻 بازی به این ترتیب است که نفر اول یک کلمه می‌گوید، نفر دوم کلمه دیگری به آن می‌افزاید(اگر خواستید بازی سه نفره باشد، نفر سوم نیز کلمه دیگری می‌افزاید) به شکلی که ترکیب معناداری پدید آید و اگر کسی نتواند این کار را بکند یا کلمات قبلی را فراموش کند باخته است. مثلا: نفر اول : خرگوش نفر دوم: خرگوش باهوش نفر اول: خرگوش باهوش بازیگوش نفر دوم: خرگوش باهوش بازیگوش مهربون نفراول: خرگوش باهوش بازیگوش مهربون رفت. نفر دوم: خرگوش باهوش بازیگوش مهربون رفت مدرسه. و این بازی را تا حد حفظ و نگه داری 7 تا 10کلمه ادامه می دهیم و سپس بازی جدیدی شروع می کنیم👌 https://eitaa.com/lezzateyadgiri
باسلام و احترام. دوستان جدید، به کانال لذت یادگیری خوش آمدید🙏🌹 📚 ڪانال لـذتِ یادگیــرے؛ کانالی برای تقویت مهارتهای پایه، دقت و تمرکز، حافظه، درک مطلب،قصه و بازی. تمرینات مناسب دانش آموزان پیش دبستانی،دبستان و اختلالات یادگیری می باشد. ارادتمند؛ نوروزی ✔️ کانال واتساپی لذت یادگیری : https://chat.whatsapp.com/HJ0NFvwR9i0Kb9FLOSTdwG ✔️ کانال تلگرامی لذت یادگیری : 👉 https://t.me/lezzate_yadgiri ✔️ کانال ایـتا لذت یادگیری : https://eitaa.com/lezzateyadgiri ✔️ پیـج اینستاگرام : https://Instagram.com/noruozi_hamid
✏️ چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.» https://eitaa.com/lezzateyadgiri
مثل شکل بالا در پایین صفحه در بیست ثانیه پیدا کن @lezzateyadgiri
4_368990888191329196.mp3
6.65M
صوتی برای کودکان (این قسمت: مرغ چاق و چله)👆 قصه رو با دقت گوش کن و بعد بگو چی ازش فهمیدی.. @lezzateyadgiri
باسلام و احترام. دوستان جدید، به کانال لذت یادگیری خوش آمدید🙏🌹 📚 ڪانال لـذتِ یادگیــرے؛ کانالی برای تقویت مهارتهای پایه، دقت و تمرکز، حافظه، درک مطلب،قصه و بازی. تمرینات مناسب دانش آموزان پیش دبستانی،دبستان و اختلالات یادگیری می باشد. ارادتمند؛ نوروزی ✔️ کانال واتساپی لذت یادگیری : https://chat.whatsapp.com/HJ0NFvwR9i0Kb9FLOSTdwG ✔️ کانال تلگرامی لذت یادگیری : 👉 https://t.me/lezzate_yadgiri ✔️ کانال ایـتا لذت یادگیری : https://eitaa.com/lezzateyadgiri ✔️ پیـج اینستاگرام : https://Instagram.com/noruozi_hamid
📚 آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم. https://eitaa.com/lezzateyadgiri https://t.me/lezzate_yadgiri