داستان منتشر نشده از #شهید #ذوالفقار_عزالدین
شهید #ذوالفقار را خیلی از ایرانی ها می شناسند. نوجوان هجده ساله #حزب_الله که در #سوریه به دست #تکفیری ها مجروح و #اسیر شد و سرش را بریدند و بعد هم انکار کردند.
داستان خواب وی مشهور است و شاید آن را خوانده باشید. یک هفته قبل از شهادتش وقتی نزد خانواده اش بود خوابی می بیند و به مادرش می گوید خوابی دیده ام. اما مادر می ترسید آن را بشنود. برای همین ذوالفقار گفت برای دوستم تعریف می کنم تا بعدا برایت تعریف کند. و چند روز بعد آنچه در خواب دیده بود تفسیر شد.
دوستش آن خواب را چنین تعریف کرد: خواب دیدم صحنه شهادتم است و مرا تشنه #ذبح می کنند. حضرت #سید_الشهدا #امام_حسین علیه السلام در خواب به من فرمودند سر مرا ملائکه در میان گرفتند و من سر تو را به دست میگیرم.
در میدان نبرد وقتی تیر خورد و نتوانست حرکت کند، تکفیری ها محاصره و اسیرش کردند. فیلم اسارت و بدرفتاری با وی موجود است. از آنها آب خواست و ندادند. مثل مولایش تشنه لب ذبح شد.
اما جدای این داستان که قبلا منتشر شده بود، یکی از دوستان از مادرش شنیده است که ذوالفقار از کودکی ارادت ویژه ای به امام حسین علیه السلام داشت. وقتی هفت سالش بود یکبار از خواب بیدار شد و نزد من آمد و گریان گفت خواب دیدم در #کربلا هستم و روز #عاشورا است. امام حسین بی سر بود. این را می گفت و مثل ابر بهار می گریست. چه دیده بود کودک هفت ساله، نمی دانم.
@libaniran