▪️السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاس
🍃آموخته ایم از تو وفاداری را
✨خون تو نوشت معنی یاری را
🍃ای کاش که آب کربلا می آموخت
✨آن روز زچشمت آبروداری را
🏴 تاسوعای حسینی
روز قمر بنی هاشم تسلیت باد
@life401
دوستان به احترام این شب های عزیز فردا و پس فردا فعالیت زیادی ندارم دراین شبها برای همه گرفتارها و بیماران دعا فراموش نشه بنده حقیرم ازدعاهاتون بی نصیب نکنید.
التماس دعا🙏
شبتون درپناه حق.
@life401
اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبح بخیر🖤
@life401
📸 یکی از قدیمیترین عکسهای موجود از کربلا
حدود ۱۱۰ سال قبل
@life401
دوستان اگه دوست داشتید عکس عزاداری ها تون را برام بفرستید تا داخل کانال بزارم بقیه دوستان هم استفاده کنند
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن (ع)
▪️حسین علیه السلام ثابت کرد که پیروزی به زنده ماندن در میدان نبرد نیست. پیروزی به زنده ماندن قرنها پس از صحنه و میدان نبرد است.
زندهتر و محبوبتر از امام حسین علیه السلام چه کسی را میتوان نام برد …♥️
🏴عاشورای حسینی بر شما تسلیت باد
@life401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای من از عاشورا🏴
@life401
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآء
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّیَّتُهُ الاَْزْکِیآءُ
سلام بر ساکنِ کربلاء
سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند
سلام بر آن کسى که خاندانش پاک و مطهّرند
عزاداری هاتون قبول حق🖤🦋
@life401
به امیدی خدا فردا مجددا با روزمرگی هام درکنارتون هستم .
شبتون بخیر.
﷽
✨ یا حی یا قیوم ✨
ای زنده و ای پاینده
🌱🌸 سلام صبح بخیر 🌸🌱
✨چهارشنبه✨
💫 ۲۷ تیر ۱۴۰۳
💫 ۱۱ محرم ۱۴۴۶
💫 ۱۷ ژوئیه ۲۰۲۴
@life401
♥️🍃
این موارد میتونه خودمراقبتی محسوب بشه:
👈همهچیز رو به همهکس نگفتن
👈مدتی کمرنگ شدن و کارکردن روی اهدافت
👈جواب ندادن به آدمای سمی
👈حد و مرز قائل شدن برای روابطی که داری
👈پاک کردن، آنفالو کردن یا بلاک کردن افراد و چیزایی که انرژیت رو میگیره
👈بخشیدن یه عده در سکوت
👈بالا بردن آگاهی و دانشت
👈تمرین برای رسیدن به خودتنظیمی و کنترل هیجاناتت در موقعیتهای مختلف
@life401
هر وقت بارون میباره، بالاخره بند میاد.
هر وقت ضربه میخوری، بالاخره خوب میشی.
بعد از تاریکی، همیشه روشنایی هست.
هیچی همیشگی نیست.
پس اگر اوضاع زندگی خوبه ازش
لذت ببر، چون همیشگی نیست.
اگر اوضاع بده نگران نباش، چون
این شرایط هم همیشه نمیمونه.
فقط به این دلیل که در این لحظه
زندگیت سخت شده، به این معنی نیست که
نمیتونی بخندی و از گذر عمر لذت ببری.
فقط به این دلیل که چیزی اذیتت میکنه،
به این معنی نیست که نمیتونی خوش باشی.
هر لحظه برای من و تو یه شروع تازه و پایان
تازه هست و هر لحظه فرصت جدیدی
به ما داده میشه.
فقط باید از این فرصت بهترین استفاده رو بکنیم،
چون اون لحظه که بره، دیگه برنمیگرده!
@life401
📗 مادرجون و اوشین...
مادرجون یکی از زنهای مسن فامیل بود
که ما زیاد میدیدیمش.
در میانسالی از هر دو چشم نابینا شده
بود و حسرتش این بود که نوهای را که
همه میگفتند خیلی زیباست نمیتوانست
ببیند.
عاشق سریال اوشین بود.
از جمعه روزشماری و حتی لحظهشماری
میکرد برای رسیدن به شب یکشنبه، برای
صدای مجری که شروع سریال را اعلام
کند و برای صدای پرطنینی که میگفت
"سالهای دور از خانه."
وقت سریال، مینشست کنار تلویزیون و
تکیه میداد به همان دیواری که تلویزیون
به آن پشت داده بود.
و اوشین را گوش میداد، رادیویی، با
ششدانگ حواس.
یکشنبه شبی همه دور هم بودیم.
هندوانه وسط، سماور کنار و تلویزیون
روشن.
موسیقی شروع شد. مادر جون صاف
نشست. میخواست هیچچیز را از دست
ندهد، حتی موسیقی تیتراژ را...
ناگهان سکوت شد و مادر جون ندید که
همزمان با سکوت، تاریک هم شد.
یکی گفت؛ "عه! برق رفت."
بقیه خندیدند و مناسک شبهای بیبرقی
شروع شد:
یکی بچهی کوچک را از وسط برداشت تا
زیر دست و پا نماند. یکی گردسوز آورد، آن
یکی کبریت زد، این یکی شیشه را
برداشت. فتیله آتش زده شد، شیشه سرِ
جایش برگشت، گردسوز گذاشته شد روی
میز وسط و تازه همه دیدیم مادرجون دارد
گریه میکند.
پیرزن بیصدا اشک میریخت، انگار که
بالای مجلس عزای عزیزی نشسته باشد.
برای او، اوشین فقط سریال هفتهای یکبار
نبود که پی بگیرد ببیند بالاخره زنِ اون
یارو پولداره شد یا نه، بالاخره تاناکورا به
سود افتاد یا نه، بالاخره دختره که رفته
بود برگشت یا نه...
برای مادرجون، اوشین شنیدن، حکم درد
دل با خواهری داشت که هفتهای یک بار،
یک ساعت فرصت دیدارش فراهم میشود.
برای او اوشین دیدن، تنها تفریح کل
هفتهاش بود، سبک کردن دل بود، دلیلی
بود که هفته را به هفته برساند و خیال
کند که هفتهها از یکشنبه شروع میشوند.
از گریهی مادر جون، بزرگترها هم زدند زیر
گریه و یکی که سبیلش کلفت بود و دلش
نازک، ماشین را روشن کرد...
ماشین را روشن کرد و مادر جون را
اورژانسی سوار کرد و رساند دو محله آن
طرفتر، خانهی یکی از آشناها که برق
داشتند.
گاهی، یک چیز کوچک، دم دستی، هله
پوک میشود دلخوشیِ بزرگ یک انسان.
گاهی آدم با چیزی میشکند که برای
دیگری کمارزش است.
دل به دلِ دیگری دادن، چندان سخت
نیست، فقط کافیست که دلخوشیهای
کوچکش را بزرگ ببینی.
هنوز صدای دعای مادرجون برای کسی که
فهمیده بود که اوشین برای او بیشتر از
اوشین است و گاز داده پیش از تمام
شدن سریال او را به سریال برساند توی
گوشم هست.
"الهی هرچی از خدا میخوای بهت بده مادر..."
#داستان
@life401