ٻسمـِࢪَبِڂالِقِالنۅرِوخَلقاڶمَہـد؎✨💛
تَرسِدٌشمَناَزحِجـٰابِدُشمَناَست
حِفظِچـٰادُراِنقِلـٰابِزِینَباَست••!"
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #چادرانه_رفاقت
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #اللهمعجللولیکالفرج
.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞@life_tayebeh.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞
کارایی که اینور داریم شوخی شوخی انجام می دیم، اونور دارن جدی جدی تو پرونده اعمالمون مینویسن!
حواسمون هست؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتظار به معنای نشستن و دست روی دست گذاشتن و چشم به در دوختن هم نیست ؛
انتظار به معنای آماده شدن است ،
به معنای اقدام کردن است ؛
به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که میشود به آن دست یافت
که برای رسیدن به آن عاقبت بایستی تلاش کند.
#امام_خامنهای ۹۹/۱/۲۱
شاید گناه کردی اما...
تو هنوز زنده ای، داری نفس میکشی، هنوز اختیار داری، می تونی برگردی...
پس برگرد تا دیر نشده همین امروز، با اولین گام
#توبه تولدی دوباره اس
رَبَّنا لا تُواخِذنا اِن نَسینا اَو اَخطَانا
بقره/۲۸۶
پروردگارا! اگر فراموش کردیم یا مرتکب اشتباه شدیم، ما را مؤاخذه مکن.
خدایا
ببخش اگر کسی رو سرزنش کردیم...
دل کسی رو شکوندیم و به کسی بی احترامی کردیم...
حواسمون نبود اگه چپ به بنده هات نگاه کنیم پای خودمون گیره...
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...
توبه/۱۱۱
همانا خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده.
خدایا شکرت معامله باهات همش سوده...
چی بهتر از این که آدم همه دار و ندارش رو به صاحبش بفروشه
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...
توبه/۱۱۱
همانا خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده.
خدایا شکرت معامله باهات همش سوده...
چی بهتر از این که آدم همه دار و ندارش رو به صاحبش بفروشه
ٻسمـِࢪَبِ النّۅرِوالذی خَلقاڶمَہـد؎✨💛
#سلــام_بر_ابراهیـــم
#قسمت23
با هم رفتيم سمت بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم
و بر ميگشتيم. تقريبًا تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
يکــي از مجروحين نزديك پمــپ بنزين افتاده بود. مأمورهــا از دور نگاه
ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم:
آنها مجروح رو تله کردهاند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي
به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش.
صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقب تر رفته بودند. ابراهيم
خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد
هم دســت مجروح را گرفت و آن جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به
حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.
بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت
کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد.
من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت.
خيلي ناراحت بوديم. آخر شــب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال
شــدم. با آن بدن قوي توانســته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم
بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم
شهريور هر شب خانه يکي از بچهها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
در اين جلســات از همه چيز خصوصًا مسائل اعتقادي و مسائل سياسي روز
بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به ايران باز ميگردند.
☆☆☆
اوايل بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيم هاي حفاظت
حضرت امام(ره) به ما سپرده شد.
گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي(منتهي به فرودگاه) به
صورت مسلحانه مستقر شد.
صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. ابراهيم پروانه وار به
دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد.
بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به
سمت بهشت زهرا رفتيم.
امنيت درب اصلي بهشــت زهرا از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد.
ابراهيم در کنار در ايســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که
حضرت امام مشغول سخنراني بودند.
ابراهيم ميگفت: صاحب اين انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه
امام بگويد همان اجرا ميشود.
از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشــت. در ايام دهه فجر چند
روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت.
تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم.
بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.
ادامه دارد...
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #کتاب_رفاقت
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #اللهمعجللولیکالفرج
.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞@life_tayebeh.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞
ٻسمـِࢪَبِ النّۅرِوالذی خَلقاڶمَہـد؎✨💛
#سلــام_بر_ابراهیـــم
#قسمت24
مكثــي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوســتم تلاش ميكرديم تا
مشخصات شهدائي كه گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت
شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه.
٭٭٭
شــب بيســت و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانــان انقلابي براي
تصرف کلانتري محل اقدام كردند.
آن شــب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل
بوديم.
صبح روز بعد، خبر پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد.
ابراهيــم چند روزي به همراه امير به مدرســه رفاه ميرفــت. او مدتی جزء
محافظين حضرت امام بود.
بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين
مدت با بچه هاي کميته در مأموريت هايشان همکاري داشت، ولي رسمًا وارد
کميته نشد.
☆☆☆
در زندگي بســياري از بزرگان ترک گناهي بزرگ ديده ميشود. اين كار
باعث رشــد ســريع معنوي آنان ميگردد. اين کنترل نفس بيشتر در شهوات
جنسي است. حتي در مورد داستان حضرت يوسف خداوند ميفرمايد: «
هرکس تقوا پيشه کند و در مقابل شهوت و هوس صبر و مقاومت نمايد،
خداوند پاداش نيکوکاران را ضايع نميکند.» که نشان ميدهد اين يک قانون
عمومي بوده و اختصاص به حضرت يوسف ندارد.
از پيروزي انقلاب يك ماه گذشت. چهره و قامت ابراهيم بسيار جذابتر شده
بود. هر روز در حالي که کت و شلوار زيبایی ميپوشيد به محل كار ميآمد. محل
کار او در شمال تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر
حرف ميزد، تو حال خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام
چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده.
گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمي سکوت کرد. به آرامي گفت: «چند روزه كه دختري بي حجاب، توي
اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم!»
رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب ســرش را بلند کرد و
پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟
بعــد نگاهي به قد و بالای ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که توداري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست.!
ادامه دارد...
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #کتاب_رفاقت
ًِِـُِِ✿َُِِِِِِّ͜͡🌸🕊❥ِِّـٍِِ #اللهمعجللولیکالفرج
.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞@life_tayebeh.̶⃖̅͜͞.🌸꜀̅⃗⃟̶̶̶̶̲ৣ̲̅͞♡͞