🌼الهی درهای مهربانی
🌼همیشه به روی دلهاتون
🌼باز باشه
🌼الهی نسیم عشق
🌼نوازشگر لحظهاتون باشه
🌼الهی همیشه خدای مهربون
🌼هواتونو داشته باشه
🌼👉 @Lifepnd89
🌼👉 @Lifepnd89
ســــلام دوستان 🌸
🌸 روزتون
🍃پر از مهر خدایی
🌸 غم هاتون کوتاه
🍃عمرتون بلند
🌸 آرزوهاتون دست يافتنی
🍃لبتون خندون
🌸 و دلتـون شـاد
🍃یکشنبه تون عالی
🌸 دست مهربون خدا همراهتون
✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾
◍⃟🍃♥️ @Lifepnd89
زیباترین سلفی دنیا
کاش باز هم خوشی های کودکیمون بود
😍😍😍😍😍😍
✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾
◍⃟🍃♥️ @Lifepnd89
بوی عطر عجیبی داشت
نام عطر رو که می پرسیدیم جواب سر بالا می داد
شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود:
به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم
هر وقت خواستم معطر بشم از ته دل می گفتم:
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
شماهم خودتونو معطر کنید😉
شهید #حسینعلی_اکبری🕊🌹
✾࿐༅🍃🌹🍃༅࿐✾
◍⃟🍃♥️ @Lifepnd89
#ضرب_المثل
#برو_کشکتو_بساب
حکایت کرده اند که: مرد کشک سابی بود که برای خودش آرزوهای دور و درازی می کرد و دوست داشت به هرچه که دلش می خواهد برسد. از این رو نزد شیخ بزرگی که ب اهل معنا معروف بود رفت و از او خواست اسم اعظم خدا را به او یاد دهد. زیرا اگر کسی این اسم را داشته باشد میتواند هرچه را که می خواهد بدست آورد.
شیخ که مرد را می شناخت و میدانست که اهداف مادی و دنیوی دارد، برای اینکه امتحانش کند ابتدا دستور پخت فرنی خاصی را به او یاد داد و گفت: فرنی را بپز و بفروش ولی شاگردی برای خودت نگیر و دستور پختش را هم به کسی نگو. مرد قبول کرد و رفت.
بعد از مدت کوتاهی که از پخت و فروش فرنی هایش می گذشت، کم کم کار و بارش گرفت و مشتریانش بسیار گشت و سپس برای دکانش شاگرد گرفت و دستور پخت فرنی را به او آموخت.
مدتی گذشت و شاگردش که در پخت فرنی ماهر شده بود، در جای دیگری مشغول به کار شد. و چون بین مردم شناخته شده تر از اوستایش بود، کار و بارش رونق گرفت تا جایی که کار و بار مرد کشک ساب که استاد او بود، کساد شد.
ناچار و درمانده به سوی شیخ رفت و از ورشکستگی اش شکایت کرد و دوباره برای بهبود اوضاعش خواستار اسم اعظم شد. شیخ هم که از ماجرای او خبر داشت گفت: تو راز یک فرنی را نتوانستی نزد خودت حفظ کنی و فاشش کردی آیا می خواهی اسم اعظم را یادت دهم؟ برو همان کشکت را بساب و خدایت را شکر کن!
🌼👉 @Lifepnd89
🌼👉 @Lifepnd89