بادام
اولین و مهمترین عیب انسان ⏪☝️🏻 اولین قدم برای اینکه کسی با خدا عشق بازی کند و برای اینکه کسی بصیرت
وقت اذان
⏪ به نظر شما آیا بهتر نبود که «وقت اذان» برای هر یک از ما با دیگران فرق داشت و هر یک از ما متناسب با نیاز روحی خودش، اذان دریافت میکرد؟ ⏰🤔
مثلا بهتر نبود، وقت نماز برای ما این جوری تعیین میشد که خداوند به شرایط هر یک از ما در طول روز، نگاه میکرد تا ببیند ما کی نیاز داریم نماز بخوانیم، کی نیاز داریم از دنیا ببُریم، همان موقع برای ما اذان میشد.🤔
...
آیا وقتی می بینی که برای همه اذان میگویند، فکر میکنی خداوند وضعیت و شرایط تک تک افراد را در وقت اذان، در نظر نگرفته و رعایت نکرده است؟ 🫢
فکر کردهای وقتی اذان عمومی میگویند شرایط و حالات خصوصی تو در وقت اذان در نظر گرفته نشده است؟ 🧐
...
👇🏻👇🏻👇🏻
هر موقع اذان گفتند، مشغول هر کاری که بودی، کارت را تعطیل کن و برو نمازت را بخوان.
🖐🏻چون موقع اذان هر کسی در یک وضعیت یا حالت خاصی قرار دارد که خدا آن شرایط را قبل از اذان برای او طراحی کرده است. وقتی در آن شرایط قرار گرفت، ملائکه را صدا میزند که «اذان بگویید. این بنده، اگر الان برای نماز بلند شود، آدم میشود.»
...
اگر هر موقع که اذان گفتند، بلند شوی و نمازت را اول وقت بخوانی، آن لحظه گوشه یکی از صفات بد یا یکی از عیوب تو زخمی می شود یا از بین می رود. 🥲👌🏻
⏩
#با_کتاب 📖
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 📗۱۴
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 پاداش بی نظیر نماز اول وقت
#بشنویم از حجتالاسلام حسینی قمی
#نماز
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
جان زهرا مادرت بنما قبول از من اخا
این دو قربان مرا
🎤 مسعود پیرایش
#نوای_عزا
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت چهارم) دیشب به پیشنهاد یکی از دوستانم، با همدیگه رفتیم هیئت. نرگس، دوست
مادر، کودک، محرم... 🖤
(قسمت پنجم)
تجربه همراهی با دوستم نرگس در هیئت، برای من و او، تجربه خوبی بود.
همین باعث شد دیشب که همسرم خونه نبود، با خانواده دوستم برای رفتن به هیئت همراه بشیم.😌
علیرضا پسر بزرگم با همسر نرگس خیلی راحت نیست و برای همین راضی نشد همراه او به هیئت مردانه بره، پس من و نرگس با ۵ بچه به سمت قسمت قسمت خانمها رفتیم.😊
خدا رو شکر مشکل فضای مهد کودک هیئت حل شده بود و موقع ورود، خادمها مادرهایی که بچه کوچک داشتن رو به مهد کودک راهنمایی میکردند. 👶🏻👧🏻👦🏻
خیلی خوشحال شدیم، من علیرضا و ریحانه رو به مهد سپردم و نرگس هم دختر بزرگش لیلی رو.
اسامی و شماره موبایل رو به مسیولین مهد دادیم و با دو تا فسقلی وارد مراسم شدیم.🤌🏻
کمی نگذشته بود که شماره ناشناسی تماس گرفت. با خودم گفتم حتما ریحانه نخواسته مهد کودک بماند ولی مربی گفت که پسرتون اصرار داشتن که تماس بگیریم، به مهد کودک رفتم و با پسرم صحبت کردم.😕
بازیها و فضای دخترانه اونجا براش خسته کننده بود، از طرفی هم دوست نداشت به داخل قسمت خانمها بیاید.🙁
مانده بودم جلوی در مهد کودک به چه کنم چه کنم. 😣
کمی فکر کردم و ۳ تا انتخاب برایش گذاشتم:
۱. مهد کودک
۲. قسمت مردانه به همراه همسر نرگس
۳. همراه خودم، قسمت زنانه
گزینه تنها مردانه رفتن را هم کلا برداشتم.🙅🏻♀
در همین زمان که علیرضا در حال فکر کردن بود، از کل دنیا عصبانی بودم!😤
چرا نباید امشب همسرم با ما باشد؟
چرا علیرضا از همسر نرگس خجالت میکشد؟
اصلا این چه مهد کودکی هست که نتوانسته یک پسر ۸ ساله را یک ساعت سرگرم کند؟!
ادامه در دست بعد...
ادامه از پست قبل...
بالاخره علیرضا گزینه ۲ را انتخاب کرد.😮💨
نرگس زحمت تماس گرفتن با همسرش را کشید و علیرضا یه سمت مردانه روانه شد.
برگشتم پیش نرگس و بچهها، وسط سخنرانی بود و من دلم پیش علیرضا در مردانه و ریحانه در مهد!❤️🩹
بالاخره مراسم تمام شد، بچهها رو از مهد برداشتیم، خوشحال بودند و راضی... و بعد منتظر ماندیم تا همسر نرگس به همراه پسر من بیایند.
وقتی علیرضا رو دیدم نزدیک بود کنترل خودم رو از دست بدم و همون جا دعواش کنم!
چون بعد از سینه زنی که حسابی عرق کرده بود، همونطوری اومده بود بیرون.
میخواستم بگم چرا یادت رفته عرقت رو خشک کنی، چند بار گفتیم با عرق بیرون نیا؟!
حالا بابات نیست بهت بگه خودت نباید یادت باشه؟!🫢😠
از همسر نرگس خجالت کشیدم و خودم علیرضا رو بردم زیر چادرم تا یخ نکنه.
خودش فهمیده بود که اشتباه کرده
ولی چه فایده!😒
امیدوارم این بار حداقل تب نکند.... 😑
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🏴🏴🏴
🥺برای خیلی از ما مهمه که بچههامون از همین کودکی با هیئت، روضه و عشق ائمه (علیهمالسلام) و به خصوص سرور و سالار شهیدان، مأنوس بشن و در همین فضا رشد کنن.
✋🏻برای علاقهمند شدن بچهها به هیئت، لازمه که ما والدین یه نکات ساده و مهمی رو رعایت کنیم تا از این ایام خاطره خوشی برای بچهها بسازیم.
اینفوگرافی هیئت رفتن با بچهها، نکات کوتاهی از تجربه واقعی مادران هست و میتونه در این زمینه به شما کمک کنه...
#اینفوگرافی
#کودکان
#محرم
#بازنشر
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
اِنْ تَنْکُرونی فَاَنَ ابْنُ الْحَسَن...
🎤محمدحسین حدادیان
#نوای_عزا
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت پنجم) تجربه همراهی با دوستم نرگس در هیئت، برای من و او، تجربه خوبی بود.
مادر، کودک، محرم...🖤
(قسمت ششم)
شب قبل، وقتی علیرضا رو اونطور با لباس و صورت عرق کرده دیدم که اومده بیرون، طبق شناختی که ازش دارم حدس زدم که قراره یک دوره مریضی رو سپری کنیم.
هر چند سعی کردم به قول قدیمیها نفوس بد نزنم.🫢
نیمههای شب دستم رو روی صورتش گذاشتم، داغ داغ بود!
تب کرده بود.🤒
صبح، پدرش که تازه از سرکار برگشته بود، بردش درمانگاه و دکتر هم براش ضمن دارو ،چند روز مراقبت نوشت تا بقیه مریض نشن.😕
وقتی برگشتن، با دلخوری گفتم، امشب نمیتونیم بریم مراسم...😔
از دست پسرم دلخور بودم، میتونست مراقب خودش باشه تا اینطوری نشه،
از پدرش که نبود،
از مهد کودک؛
و حتی از خودم که دل به دل پسرک دادم و نیاوردم قسمت خانمها تا مراقبش باشم.😖
اما دلخوری من چیزی رو عوض نمیکرد.
پسرک مریض شده بود و مراقبت میخواست.
براش دستمال خیس بردم تا کمی تبش کم بشه.🤕
بغض کرد و گفت: با بچههای هیئت قرار گذاشته بودیم بریم ایستگاه صلواتی
نگاهش کردم.🥹
پسرم بچه بود ولی توی هیئت امام حسین، بزرگ شده بود، دلم غوغا شد.
این چه حال عجیبیه که محرم برای مادرها داره؟ همه چیز روضه میشه...😭
پسرم میخواهد برود ولی نمیتواند ...
خدایا گاهی فکر میکنم محرم رو برای دل نازکی مادرها آنقدر زنانه و مادرانه کنار هم چیدی... 😓💔
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
با اشکهایی که حالا حلقه زده بود توی چشمم سوپ نذری درست میکنم.
نذر رقیه و علی اصغر و قاسم
نذر میکنم برای شفای پسرم.🥺
امشب البته کار بیشتری دارم
باید به ریحانه نشان بدهم که مادرها میتوانند خانه را هیئت کنند برای عزاداری امام حسین. 🏴
چای دم میکنم و با خرما و کمی بيسکوئيت در ظرف میچینم. ☕️🍪
لباس مشکی بچهها را میپوشانم و با تلویزیون مشغول عزاداری میشویم.🖤
دیشب هم خودم عزادار و سینهزن امام حسین بودم و هم پرستاری عزادارش را کردم...
انشالله که قبول باشد...
#مادارن_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
ای سند غربت آل علی
آیینه ی جاه و جلال علی
🎤 محمود کریمی
#نوای_عزا
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... با اشکهایی که حالا حلقه زده بود توی چشمم سوپ نذری درست میکنم. نذر رقیه و عل
مادر، کودک، محرم... 🖤
(قسمت هفتم)
دیروز، از صبح، حالم خوب بود و مهربونتر از همیشه بودم.🥰😉
احتمالا تاثیر هیئتداری دیشبمون هست.
تب پسر ارشدمون، پایین اومده ولی برای مراعات حال دیگران، امشب هم هیئت نمیریم.
ولی امان از حسرت... 😔
دیدن لباسی که برای محمدرضا خریده بودم تا در مراسم شیرخوارگان بپوشه، چنگ میزد به قلبم، چقدر موقع خریدنش ذوق داشتم و قربون صدقه اش رفتم.
چقدر دعا کرده بودم با پوشوندن این لباس، زندگیاش هم شبیه خاندان امام حسین (علیهالسلام) بشه.🥲
روضه دیشب با بچهها توی خونه خوب بود، ولی رفتن به هیئت و بودن کنار آدمهایی که ارزش و غم مشترکی بین تون هست، یه حال و هوای دیگهای داره.🥺
غروب، زودتر از هر روز زنگ در به صدا در اومد. همسرم بود. تا رسید گفت: "حال علیرضا چطوره؟"
میخواست مطمئن بشه که از پسِ نگهداریاش بر میاد یا نه، وقتی خیالش راحت شد که دیگه تب نداره گفت:
"به جبران پریشب که نبودم و علیرضا مریض شد، امشب شما و محمدرضا دوتایی برید هیئت، من و علیرضا و ریحانه توی خونه هیئت میگیریم. 🙂"
و اضافه کرد که: "با نرگس خانم و همسرش برو، داشتم میومدم باهاشون هماهنگ کردم."
از ذوق حتی بدون اینکه کوچکترین تعارف الکیای کنم و از دهنم بپره بیرون که: "نه بابا، تو برو، من میمونم، مشکلی نیست و این حرفا..." سریع قبول کردم و چون و چرا نگفتم!😍
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
بالاخره لباس زیبای علیاصغر را تن کودک کوچکم کردم و راه افتادیم.
وای از شب علی اصغر، وقتی بچه شیرخواره هم داشته باشی... 😭
بعضیها میگن در روضه علی اصغر خجالت میکشیم به بچهمون شیر بدیم، چون مادری در کربلا بود که ...😭
ولی من میگم نه!
من حس میکنم هربار که کودکی در روضه علی اصغر از مادرش شیر میخورد، حضرت رباب خوشحال میشود،
دل خوش میشود،
میگوید بخور ...
خجالت نکش ...
به منِ مادر میگوید که به علی اصغرت با عشق شیر بده... 🤍
یک روضههایی حتی زنانه هم نیست، مادرانهست ...
روضه علی اصغر مادرانهترین روضه تاریخ است...
😭😭😭
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🌿خانم فائضه غفارحدادی، از نویسندههای خوب کشورمون، مدتی هست در صفحه و کانال شخصی، بخشی از گفتگوهاشون و تمرینهای نویسندگی در کارگاهی که با گروهی از نوجوانها دارن، رو منتشر میکنن.
🖐🏻این یادداشتها با موضوع شبیهسازی احساسات جاری کربلا در زندگی امروز ماست.
😌ما امروز با اجازه خودشون یکی از این نوشتهها رو منتشر میکنیم که میتونه برای والدین و مربیان در توضیح مفاهیم عاشورا، الهامبخش باشه...
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
هدایت شده از دیمزن
موقعیت خیالی امروز را این طور به بچه ها توضیح دادم. «اتوبوسی که با آن به اردوی تابستانه می رفتید به گاردریل جاده خورده و در یک موقعیت خطرناک به صورت معلق در لبه پرتگاه مانده. راننده بیهوش است. موبایل ها آنتن نمی دهد. بچه ها زخمی و شوک زده اند. مسئول اردو حاج آقایی است که به سختی چکش پلاستیکی روی سقف اتوبوس را برمی دارد و یکی از شیشه ها را می شکند. با احتیاط از اتوبوس خارج می شود. با هر تکانی اتوبوس تلو تلو می خورد. بچه ها جیغ می کشند. با مصیبت چندتا از بچه ها را از همان شیشه شکسته خارج می کند. شما هم جزو آنها هستید. اتوبوس هر لحظه ممکن است سقوط کند و راننده و بچه های دیگر را به ته دره ببرد. اما دیگر کاری از دست شما برنمی آید. باید منتظر کمک بمانید. سر ظهر است. کسی از آن جاده رد نمی شود. گوشی یکی از بچه ها صدای اذان پخش می کند. حاج آقا می گوید خدا خیرت بدهد. نماز را یادم انداختی. بیایید یک نماز جماعت بخوانیم. واکنش شما چه خواهد بود؟» چشم های بچه های حتی از تصور موقعیت گرد شده. کاغذ های مربعی کوچک را بین بچه ها پخش می کنم و منتظر پاسخ هایشان می مانم. پاسخ هایی که دور از تصورم نیستند. چه بنویسندشان و چه ننویسند.
ـمن عصبانی می شوم و می گویم: الان چه وقت نماز خوندنه. واقعا که از شما انتظار نداشتم این قدر بی فکر باشید.
ـ من می گویم حاج آقا هنوز وقت هست. صبر کنیم اگر تا غروب زنده ماندیم می خوانیم!
ـ من می گویم حاج آقا ما که وضو نداریم. بدون وضو هم که نمی شود.
ـمن می گویم حاج آقا اصلا نماز با این همه استرس و ترسی که ما داریم نمی چسبد و قبول نمی شود. بعدا قضایش را در آرامش می خوانیم.
با لبخند برای هر جوابشان سرتکان دادم. بعد گفتم: «ولی اگر زهیر بن قین و سعید بن عبدلله توی اتوبوس شما بودند، نه تنها حاج آقا را تشویق می کردند، که جلوی نماز جماعت تان می ایستادند که اگر خطری هم بود، نماز شما به هم نخورد.» بچه ها توی گوشی هایشان اسم زهیر و سعید را جستجو کردند. همین را می خواستم.
#داستانک
#خیالبازی
#روز_چهارم
#روضه_اصحاب
#یکی_جلوی_تاریخ_را_بگیرد
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
علی اکبر خود ذوالفقار است
بهر حرم مایه ی افتخار است
#نوای_عزا
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... بالاخره لباس زیبای علیاصغر را تن کودک کوچکم کردم و راه افتادیم. وای از شب ع
مادر، کودک، محرم... 🖤
(قسمت هشتم)
امروز ظهر به دعوت نرگس رفتیم منزلشون روضه خانگی.😌
خوشبختانه زمانش با کلاس ورزش پسر بزرگم یکی بود، پس علیرضا رو فرستادم ورزش و با ریحانه و محمدرضا راهی روضه شدیم.
کمی زودتر رفتم تا به نرگس کمک کنم.🕰
خونهشون حال و هوای خیلی خوبی داشت، پرچم سیاه، صندلی روضهخوان و بوی چای هلدار و ... 🏴☕️
نرگس از وقتی خودش بچهدار شده، توی روضههاش بیشتر حواسش به بچهها هست، برای همین یه سری وسایل کوچولو برای سرگرم شدن مهمون کوچولوها تهیه کرده بود که من و ریحانه با هم اونها رو بستهبندی کردیم.🧩
اتاق لیلی و کیانا هم برای بچهها آماده بود.
وسایل خیلی خاص و شکستنی رو برداشته بود و وسایلی مثل مداد رنگی، خونهسازی، توپ و عروسکهای ساده رو گذاشته بود برای بازی. 🧸🏐
مهمانها یکی یکی رسیدن و وقتی خانمِ سخنران اومد، من رفتم کنار نرگس توی آشپزخونه نشستم و گوش دادم.
ریحانه توی اتاق پیش بچهها مشغول بازی بود و محمدرضا رو کنار خودم نگه داشتم.
مثل همیشه با خودش مشغول بازی بود ولی فرقش این بود که در مراسمهای هیئت، بازیِ بچهها در قسمت خانمها، حواس سخنران رو پرت نمیکنه، ولی در روضههای خانگی چون جمعیت کم هست و سخنران همونجاست باید سکوت رو بیشتر رعایت کنیم.🤫
هر چند خود خانم سخنران و بقیه معمولا کلی هم قربون صدقه بچهها میرن🥰، ولی خب ما مادرها هم باید حواسمون باشه.
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
سعی کردم محمدرضا جوری بازی کنه که صدا نداشته باشه، ولی دوست داشت آواز بخونه🫢😅
برای همین تصمیم گرفتم ببرمش اتاق بچهها.
خدا رو شکر همچنان صدای سخنران رو میشنیدم.🙂
محمدرضا هم با بقیه بچهها سرگرم شد و تلاش میکرد با مداد، نقاشیهایی که نرگس برای بچهها گذاشته بود رنگ کنه.✏️
من که دیگه پیش بچهها مونده بودم، سعی کردم به زبون خودم و در حد فهم بچهها درباره روضه و عزاداری براشون بگم.
و آخرش ازشون خواستم دعا کنن همه ما مثل امام حسین و خانوادهشون بشیم تا خدا ما رو بیشتر دوست داشته باشه.🥹🤲🏻
وقتی روضه تموم شد دیدن حال خوب نرگس و رضایتی که تو صورتش بود برام حس غبطه داشت. 🥲
میگفت با بچه کوچک روضه گرفتن براش سخت بوده، ولی همه چیز رو آسون برگزار کرده، حتی زمان سخنرانی رو هم کم گذاشته که نه خودش اذیت بشه نه مادرهای بچهدار.👌🏻
چه فکر خوبی کرده بود.
دارم فکر میکنم که ما هم یکی از همین روزها یک روضه کوچک خانگی داشته باشیم...
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
ای علم افراشته در عالمین
اکشف، یا کاشف کرب الحسین
#نوای_عزا
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
مادر، کودک، محرم... 🖤 (قسمت هشتم) امروز ظهر به دعوت نرگس رفتیم منزلشون روضه خانگی.😌 خوشبختانه زمان
مادر، کودک، محرم... 🖤
(قسمت نهم)
دیشب یه ماجرای جدید برای هیئت رفتن داشتیم!🫢
وقتی به نرگس زنگ زدم تا برای هیئت با هم هماهنگ کنیم، گفت: "نمیام امشب"
● چیزی شده؟ حتما خونهتون روضه داشتین خسته شدی.😕
○ نه بابا، لیلی میگه نریم، میگه حوصلهام سر میره!😒
● خبریحانه که هست، بگو با هم بازی میکنن.🙃
○ نمیدونم. 🤷🏻♀میگه دیگه بازیها تکراری شده.
ولی به نظرم مشکل اصلی دیر شام خوردن و دیر خوابیدنه. صبحها هم که دیرتر بیدار میشه، کلا بداخلاق میشه.😣
● خب پس بیا امشب شام رو ببریم که تو راه برگشت بخورن، توی ماشین. 🌯یک کمیهم زودتر از مراسم میایم بیرون.
○ ما این همه هواشون رو داریم ولی آخه کِی میخواد یاد بگیره محرم چیه؟ کی میخواد دیگه بفهمه روضه همهاش بازی نیست؟😓
● یاد میگیره نرگس! اینطور نگو. بچه به این خوبی... علیرضا هم بعضی وقتها اینطور میشد، همین که این بچهها تو روضه هستن خود امام حسین راه رو بهشون نشون میده انشاءالله. سخت نگیر که دلزده نشن...😌
○ باششششه... ولی حالا چطوری راضیاش کنم بیاد؟🫠
● به ریحانه میگم یکساعت دیگهزنگ بزنه باهم حرف بزنن شاید راضی شد.
ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل...
☎️با تماس ریحانه، لیلی راضی شد.
قرارشد برای شب ساندویچ کوکو سیب زمینی درستکنیم و همراهمون ببریم.
بالاخره رفتیم هیئت. لیلی از اول مراسم بیحوصله بود، زیاد با ریحانه بازی نکرد و هر چند دقیقهای هم غُر میزد که بریم.
نرگس به من نگاه کرد و گفت: "نباید میومدم!😭"
آرومش کردم و گفتم: "یکم دیگه صبر کن، شاید برنامه شام ساندویچی امشب و زودخوابیدن حالش رو بهتر کنه."
زودتر از هیئت بلند شدیم و همونطور که قرار بود شام رو توی ماشین خوردن و تا برسیم خونه، خوابشون برده بود.😴
ماه محرم ماه دلدادگی ماست و هرچی برای امام حسین، از توان جسم و روحمون بذاریم کمه، چون امام، از همه چیزش به خاطر ما گذشت.😭
اما تغییر ساعت خواب و بیداری و غذا خوردن بچهها، ممکنه اذیتشون کنه.
همین تغییر عادت، سطح طاقت بچهها رو میاره پایین و برای همین ممکنه چند روزی بداخلاق باشن.
پس بهتره ما به عنوان مادر، حواسمون به عادت و طاقت بچهها باشه...🤍
اما...
همه این رعایتها، در کنار ایجاد حال خوب برای مادر و کودک، قلب مادرها رو هم آتش میزنه... 😭
چون یادشون میاد توی کربلا به بچههای امام حسین (علیهالسلام) چه گذشت...
😭😭😭
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
رسالت بزرگ.mp3
7.22M
هنوز برات سواله که چرا امام حسین (علیهالسلام) خانواده رو با خودش همراه کرد؟!
این پادکست میتونه به پاسخ این سوال، کمک کنه... 🖐🏻
#پادکست
#محرم
#امام_حسین (علیهالسلام)
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد..
قربان آن آقا که انگشتر ندارد..
✨ صلَّ الله علیک یا حسین ابن علی
آجرک الله یا صاحب الزمان عج 🖤
#نوای_عزا
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
🍂 فروتنی را امام شهیدمان، امام حسین (علیهالسلام) بیاموزیم...
عاشورای حسینی، بر همه عاشقان تسلیت باد.
🖤💔🖤
#امام_حسین (علیهالسلام)
#عکس_نوشته
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam
بادام
ادامه از پست قبل... ☎️با تماس ریحانه، لیلی راضی شد. قرارشد برای شب ساندویچ کوکو سیب زمینی درست
مادر، کودک، محرم... 🖤
(قسمت دهم)
از صبح که صدای دستهها و ایستگاه صلواتی توی محله پیچیده، توان خونه موندن نداشتم...
همسرم و بچهها رو بیدار کردم
صبحانه مختصری خوردیم، لباس مشکیها رو تن کردیم و رفتیم بیرون.
نماز ظهر عاشورا رو در خیابان جلوی مسجد خوندیم، به یاد نماز حضرت ارباب...
مدام از ایستگاههای صلواتی و خونههای مردم شربت و آب تعارف میکردن و من هربار که بچهها میخوردن بغض میکردم. 😓
حالا عصر شده
چه عصر سختی... 😭
روضهها تموم شده
ولی من میگم تازه شروع شده
تازه کار حضرت زینب شروع شده
تا آخر شب، داغ دیده اینور و اونور میرم...
ساعت رو نگاه میکنم و از خودم میپرسم، یعنی الان توی این لحظه، کربلا چه خبره؟😓
شب که میشه برخلاف همیشه یک پتوی نازک روی زمین پهن میکنم و میگم برید بخوابید
هرکسی یه جای خونه...
تعجب نمیکنن چند سالی هست این رسم دلی رو توی خونهمون داریم...
به یاد کودکان کربلا، شب شام غریبان، بچههای من هم روی تشک و تخت نرم نمیخوابن... 😞
حالا نصفه شب شده 🌙
دلم طاقت نداره 😭
میرم براشون بالش میارم و پتو ميندازم روشون...
همین برام میشه روضه
یه مداحی توی گوشی برای خودم میذارم و از غصه زار میزنم...
شاید سهم من از شام غریبان همین هقهقهای شبانه بالا سر بچههام باشه...
#مادران_حسینی
#کودکان
#محرم
🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام
@lifestyle_badam