تنها چیزی که تو جیبم یه عالمه ازش دارم امیده، نه پول نه آدامس و شکلات نه هیچی، فقط امید
امیدوارم هروقت چشمت به آسمون شب افتاد، ببینی که یک ستاره داره بهت چشمک میزنه و حس نکنی تنهایی.
چایی میریزی، یادت میره و سرد میشه.
میدویی تا از غروب عکس بگیری، دیر میرسی و شب میشه. شوت میزنی، میخوره به تیرک و گل نمیشه. میخندی، همه چیزو یادت میاد بلند تر میخندی اما چشمهات دیگه نمیخندن. یادت میاد که هیچوقت هیچ چیز درست نبود.
میدونی، شاید نفس کشیدن اون قدر ها هم مسخره نبود. مهم این بود که تو با چه چیز هایی شگفت زده میشدی.