چایی میریزی، یادت میره و سرد میشه.
میدویی تا از غروب عکس بگیری، دیر میرسی و شب میشه. شوت میزنی، میخوره به تیرک و گل نمیشه. میخندی، همه چیزو یادت میاد بلند تر میخندی اما چشمهات دیگه نمیخندن. یادت میاد که هیچوقت هیچ چیز درست نبود.
میدونی، شاید نفس کشیدن اون قدر ها هم مسخره نبود. مهم این بود که تو با چه چیز هایی شگفت زده میشدی.
یادت باشه که لازم نیست همه چیز رو کنترل کنی. گاهی فقط کافیه قدمهای کوچیک برداری و بقیه رو به زمان بسپری. اگه چیزی برات اهمیت داره، تلاش کن. و اگه یه روزایی سخت بود، به خودت یادآوری کن که این هم بخشی از مسیرته.