زندگی من مثل کابل شارژیه که دو ساله گمشده، همیشه دنبال یک راهی بودم که بهش برسم، اما حالا از وسط پاره شده.
تو نبودی، ولی من کلبه ای که باهم ساختیمو نگه داشته بودم، خرابش نکردم، هر روز تمیزش میکردم و بهش سر میزدم، من تورو اونجا حس میکردم.
رفتم اما برگشتم. ترسیدم نکنه در خونه ای که منتظر هم بودیم درخت شده باشیم، هرکدوممون یه سمت. چون درخت همیشه میمونه، میمونه تا دوباره فصل بهارو ببینه.
تو میدونستی که که دیوونهم، میدونستی برمیگردم. اره برگشتم و این بار بجای تمام چیز هایی که منو اذیت میکردن و مانع موندنم میشدن تو نگهم نداشتی. کاش همونجا میموندی. من برگشتم و دیدم تو، حتی بخاطر من، بخاطر بهار اونجا متنظر نموندی.
و تو هروقت به ستاره ها نگاه کنی، میفهمی یک جایی از دنیا یک کسی هست که وقتی به تو فکر میکند ته قلبش گرم میشود.