بزار تو این شبا بعد اینکه ساعت از دوازده گذشت بیام دنبالت و ببرمت شبگردی. هنزفریو بزاریم تو گوشمون و اهنگ die for you رو پلی کنیم، از تمام خیابونای شهر بگذریم و زیر تمام چراغای خیابون دور بزنیم، با دستات محکمتر دستامو بگیر، بریم غذا بخوریم و بعدش انقدر دور بزنیم که حسابی خوابت بگیره و سرتو بزاری رو شونم و زیرگوشم زمزمه کنی اونوقت وقتی افتاب دراومد تازه میریم خونه و اروم میگیریم.
من خیلی دور از توام، از دستات برای گرفتن و بلند شدن. من خیلی دور از توام، از شونه هات برای اشکام. من خیلی دور از توام، خیلی دور. به اندازه ی فاصله ی ستاره ها تا زمین و شاید هم به اندازه ی فاصله ای که قوی سفید قبل از مرگش از جفتش میگیره تا تنهایی برای مرگ برقصه. من خیلی دور از توام، روی زانوی خودم.
دلم داره میمیره. تو نمیای.
برفا آب شدن و هیچکس نامهای از راه های دور برام نفرستاده. از پشت پنجره زندگی رو میبینم که میدرخشه میخنده و زیباست اما شیشههای خونه خیلی وقته که کدر شده. زندگیم کدر شده، بیرنگه، تنها، خسته، خسته، خسته. من هیچوقت اونقدر قوی نبودم که روز های بدون تو رو بتونم زندگی کنم. میدونی و نمیای. میدونم و نمیگذرم. دلم به اندازه برف و بارونایی که باریده و میخواد بباره تنگ شده برات.
اگه تو دوباره اون نگاه های پر عشقت رو با من شریک نشی، زمستون من حتی با برف هم قشنگ نمیشه.