امیدوارم بتونم اخرش تو رو فراموش کنم، مثل آخرین لقمه ی نون پنیر گردوی دبستان.
اومدم بگم دلم برات تنگ شده یادم افتاد من اون دختری که هرکاری کنه بازم میبخشیش و میدونی از بچه بازیاش بوده و دراخر تورو دوست داره نیستم و اونقد برات ارزش ندارم.
میبینی آدم؟ اولش فقط تویی و خیالِ کاپیتان شدن ولی یهو به خودت میای و میبینی یه ماهی کوچولوی قرمزی که با دریا یکی شدی. رها.