خاطرات هیچوقت فراموش نمیشن، فقط یه جایی تو ذهنت میمونن ولی با یه تلنگر، آهنگ، فیلم کوتاه یا حتی یه حرف دوباره همه چی تو ذهنت برمیگرده جای اولش و همه تلاشت برای اینکه یاد اون خاطرات نیوفتی به باد میره
گاهیم باید دور خودمون یه دیوار تنهایی بکشیم، نه بخاطر اینکه بقیه رو از خودمون دور کنیم بلکه بخاطر اینکه ببینیم چه کسایی برای دیدنمون این دیوارو خراب میکنن
میگفت نجات دهنده داخل آینه است ولی بیاید قبول کنیم نجات دهنده گاهی خانواده است، رفیقه، یه کتابه، یه پادکسته، یه مهارته، یه پیاده رویه، یه حمومه، گاهی یه نقاشیه، شاید ی فیلم یا سریاله، موسیقیه، تراپیسته، همیشه دنبال نجات دهنده تو آینه نگرد، اون هم گاهی خسته میشه و از پس خودش بر نمیاد
چه اشکالی داره چایی بریزه رو زمین، چه اشکالی داره زیر بارون بدون چتر باشیم، چه اشکالی داره صدای اهنگ رو تا اخر زیاد کنیم، چه اشکالی داره از خنده رو زمین بیوفتیم، چه اشکالی داره برای هم اهنگ بفرستیم، چه اشکالی داره تو مدرسه گریه کنیم، چه اشکالی داره بزاریم همه برنجا تهدیگ بشه، چه اشکالی داره اگه دیوونه باشیم، چه اشکالی داره اگه کسی بهمون بگه عجیب