یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی...
نه به دغدغه ای فکر کرد
نه غصه ای خورد
نه نگرانِ چیزی بود.
یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید
و برایِ خود زندگی کرد
#صبح_بخیر
صبح هایی هست ؛
سپید ،
دلچسب ،
عطـرآگین ،
مثلِ صبح امروز
کہ فقط با تـو بخیر میشود ....
صبحت بخیر دلخوشیِ زندگیم♥️
#صبح_بخیر
به چشمان ِتو سوڪَند
ڪه زندڪَی زیبا نخواهد شد ،
مڪَـر در اعماق چشمانِ زیبایت
دریاها و آسمان ها را تماشا ڪـردن...
محو رویا بودن و ندای
قلب تو را با ڪَـوش جان شنیدن...
سوڪَند به ؏شـق
ڪـه هیچ چشمی
جز چشمان تو نخواهد توانست
بلرزاند قلب شڪیباب مرا...
#دوستتدارم......
سوڪَـند به خداوند احساسهای پاڪـ
سوڪَند به عظمت ِ؏شـق ِنهفته
در احساسی ڪه با دوستت دارم
ڪَـفته میشود، #دوستتدارم....!!
من درشعبده بازی روی طناب
راه رفته ام
و میدانم چقدر این کار
دشوار است
اما به جرات به تو میگوییم
که آدم بودن و روی زمین راه رفتن
از این هم سخت تراست!
#چارلی_چاپلین
☽︎جهـٰانمباٰش✨☾︎
بهچرخشِچندهزارسالنوری
درمنظومهِنگاهَت،
بههرآنچهِدرتــُوستجاذبهدارَم ... ❤️
مرا بخاطرت بسپار ..
که پروانه وار دورِ دلت گشتهام
مرا که از جان بیشتر خواستمت ..
که رگِ خوابم
در دستهای پر مهرِ توست ..
که همچون خونی
در شریانِ دوست داشتنم ..
مرا که هنوز و همیشه
در سرم هوایِ دیدن توست ..
که نخواستنت را بلد نشده ام
که حالِ خرابم
از پاییز خرابتر است و از شب تارتر
مرا به خاطرت بسپار ...
❤️❤️
تو را دارم ...
و از هیچچیز غمم نیست...
از صفر که هیچ، از منهای بینهایت...
شروع خواهم کرد و از هیچچیز نمیترسم...
من در آستانهی مرگی مأیوس ،
در آستانهی...
"عزیمتی نابهنگام" تو را یافتم؛
وقتی تو به من رسیدی
من شکست مطلق بودم،
من مرده بودم.
پس حالا دیگر ...
از چه چیز بترسم؟
#شاملو
❤️❤️
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی
رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی
تو روح نقره یی چشمه های بیداری
تو نبض آبی دریاچه های خواب منی
سیاه و سرد و پذیرنده ، آسمان توام
بلند و روشن و بخشنده ، آفتاب منی
مرا بسوی تو جز عشق بی حساب مباد
چرا که ماحصل رنج بی حساب منی
همیشه از همه پرسیده ام ، رهایی را
تو از زمانه کنون ، بهترین جواب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطه پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی
💜💜
به دنبال جایی برای "زندڪَی" بودم...
ڪه در آغوش" تو "پیدایش ڪردم؛
در ڪنار رود های روان و سر زندهای
به نام چشمانت......
بر بلندای ِ دشت های سر سبز دستانت ،
زیر طاقِ آسمان آبی قلب مهربانت....
آری تو یعنی سرزمینی
به وسعت تمام آرزوهـایم.....!!
❤️❤️