eitaa logo
REDAL
130 دنبال‌کننده
20 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
- گفتم ببخشین میشه من مرد قصه شما باشم؟! گفت یعنی چی؟! گفتم نگاه کن بعضیا میخوان زن قصه‌های من باشن . . میشه من مرد قصه شما باشم؟! گفت نویسنده‌ای؟ گفتم نه بابا، دیوونه‌ام . گفت خوبه که دیوونه‌ای . . نشست یه قصه نوشت که توش یه دیوونه خواب میبینه یه نفر بغلش میکنه . جوری که انگار دوستش داشته‌ باشه . بعد از خواب میپره و میبینه برف اومده و تموم کوچه سفیده . . و یه ردپا رفته و ناپدید شده تو پیچ . گفتم این قصه منه؟! گفت نه . . این قصه‌ی مردیه که بغلش کردم . گفتم چرا رفت؟! گفت مردها همینجورین . . عین زن‌ها . فقط دیوونه‌ها خوبن . . گفتم پس بغلم کن . خندید . . گفت تو که دیوونه نیستی . تو فقط داری خواب میبینی . . گفتم نویسنده‌ای؟! ‌± گفت نه . فقط غمگینم . از خواب پریدم دیدم جای رژ لب مونده رو گردنم . . تو آینه . یه مردی خوابش برده‌ بود . گفتم چه خوابی میبینی؟! گفت دنیا سه روزه . . روزی که یه نهنگ جوونی و پادشاه دریایی . روزی که یه نهنگ میون‌سالی و میفهمی دریا به اون بزرگی نیست که به نظر میاد . روزی که یه نهنگ پیری و تو ساحل میپوسی از بس واسه همه‌چی دیر شده . . بعد از آینه اومد بیرون . لباس پوشید ؛ از پنجره پرید پایین . . رفت تو کوچه . برف میومد . رد پاهاش تو پیچ کوچه گم شد . از خواب پریدم و یادم اومد کسی تو زندگیم نیست که نگران باشم ترکم کنه . خنده‌م گرفت . . چه آرامش محزونی . بلند گفتم ببخشید میشه مرد قصه‌ی تو باشم؟! کسی جواب نداد . چشمامو بستم و وانمود کردم دارم خواب میبینم . مث همیشه . . )
۲۸ تیر ۱۴۰۲
من بارها و بارها تورو از پشت گوشی بوسیدم
۲۹ تیر ۱۴۰۲
ولی میدونی من همون دختری ام که حاضرم تنهایی دهنم زیربارمشکلاتم سرویس بشه ولی ازتوکمک نخام
۲۹ تیر ۱۴۰۲
REDAL
- اومد دستش شیرینی بود ؛ گفتم مناسبت؟! گفت فراموشش کردم . گفتم عه؟! مبارکه چندوقته حالا؟! گفت از همو
- یه توییت خوندم حس میکنم از بهترین توییت هاس : سرباز بود میرفت رو برجک هردو ساعت یبار پنج ساعت پست میداد ! وقتی میرسید بدون استراحت ، لباسشو عوض میکرد میرفت اسنپ کار میکرد بعد . . میرفت بارای مغازهِ پدرش و جا به جا میکرد ! ساعت یازده شبم ك‌ کارش تموم میشد تا دو شب با من ویدیوکال میکرد و چهارِ صبح میرفت پادگان هربار بهش میگفتم چرا اینو میگفت : ‹ عزیزِ دلِ من . . چون میخوام بیام توعه لوسو بگیرم :)!♥️'🦦 ›
۲۹ تیر ۱۴۰۲
وقتی کسی رو که خیلی وقته داره شمارو اذیت می‌کنه ترک می‌کنید؛ اسمش رها کردن و بی‌معرفتی نیست، محافظت کردن از خوده! شما مجبور نیستید بخاطر عشق یا وفاداری و معرفت زیر بار هر رفتاری و هر توهینی و هر آسیبی برید. آدم تا یه جایی و یه نقطه‌ای باید تلاش کنه که رابطه رو درست کنه و با خودش و طرف مقابلش بجنگه! اما از یه جایی به بعد شما فقط خودتون دشمن خودتون میشید . . . 💙!
۳۰ تیر ۱۴۰۲
بیا نجنگیده نبازیم خب ؟
۳۱ تیر ۱۴۰۲
بله من منطقی تصمیم می‌گیرم و با احساساتم برای تصمیمی که گرفتم عزاداری می‌کنم
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دلم راه رفتنو میخاد؛ کنارِت شب چقد خوبه .!
۳۱ تیر ۱۴۰۲
REDAL
- گفت بیا منطقی باشیم ؛ ما واقعا به درد هم نمیخوریم و شرایطمون جور نیست . گفتم بعد این‌همه مدت فهمید
- یه آقای فهمیده‌ای یه موقعی گفت : اگه زمانی‌ که به دخترِ نگاه می‌کنی احساس خاصی بهت دست نمی‌ده، پس اون مال تو نیست که بخوای نگهش داری . [ اون متعلق به یه مرد دیگه‌ست .] با احساساتت روراست باش و عمر اون آدم رو هدر نده . همه‌ی ما باید دست از وقت تلف کردن با نیمه‌های گمشده‌ی بقیه برداریم : )!💗'🦈!'
۳۱ تیر ۱۴۰۲
REDAL
میب‍.‍وسم از دور من ل‍.‍باتو:)🤍"
ل‍،‍.‌.بامو بزارم‌‌رو ل‍،‍بات نب‍.‍.وسمت دیوونه‌شی>>
۱ مرداد ۱۴۰۲
تو جمع ازش دفاع کن ؛ تو خلوت اشتباهش و بهش بگو! این قانونِ رابطست ، این قانونِ رفاقته!
۱ مرداد ۱۴۰۲
REDAL
کاش پسر بودم تا بهتون نشون میدادم یه دختر رو چطوری باید دوست داشت
± گفت : براش مهم نیستی دیگه ؛ ‹ دوستت نداره . › ك اگه دوستت داشت ، نمیذاشت اینطوری عذاب بکشی . اذیت بشی ، اشک بریزی ، اینطوری غرورتو له نمی‌کرد ، تورو دور نمینداخت ، یکی دیگه رو به تو ترجیح نمیداد ، حتی نمیذاشت کسی فکر کنه می‌تونه بهش نزدیک بشه . دوستت نداره ك اشکتو درمیاره تا یکی دیگه رو بخندونه . دوستت نداره ك اجازه میده شبو غمگین بخوابی ، دوستت نداره ك براش مهم نیست چقدر دلتنگشی ، دوستت نداره ک سراغتو نمی‌گیره . . دوستت نداره ك حرفاشو یادش میره ، تورو یادش میره . . اتفاقاتِ بِینتون رو یادش میره ، ‹ دوستت نداره ك می‌بینه افتادی و از روت رد میشه . › دوستت نداره ك جلوی چشمت دست یکی دیگه رو می‌گیره با اینکه میدونه تو، قلبت می‌سوزه . گفت : براش اهمیت نداری ، مهم نیستی . اون توجه نمیکنه به اینکه تو چقدر اذیت میشی و یا چه عذابی رو میگذرونی این روزا . . هر کسی هم برای اون مهم باشه ، تو فاقد اهمیتی . چون اگر غیر از این بود ، الان تو حالت این نبود . ‹ همه‌ی اون مدت ك حرف میزد ساکت بودم و داشتم به حرفاش گوش می‌کردم ، داشتم به تک تک جمله‌هایی ك . . پشت سر هم می‌گفت فکر میکردم ؛ راست می‌گفت ، راست می‌گفت . بعد شنیدن این حرفاش ، من تازه فهمیدم برات اصلا مهم‌ نیستم . قبلش فکر می‌کردم وقتی میگی ؛ ‹ دوستت دارم › برات مهمم ، اهمیت دارم؛، بخاطریه لبخندم دنیا رو به هم می‌ریزی ، راست میگی ک با من آرامش داری . . اما درواقع تو اصلا هیچوقت منو دوست نداشتی و همه‌ی حرفات دروغ بود . . ')!🖤
۴ مرداد ۱۴۰۲