eitaa logo
"زمزمه های یک نویسنده
168 دنبال‌کننده
697 عکس
21 ویدیو
0 فایل
صدای درون یک برونگرا ؛ ___
مشاهده در ایتا
دانلود
I would choose you in every lifetime.
هدایت شده از 
نادیده گرفته شدن توسط کسایی که فکر میکنی بهت اهمیت میدن خیلی دردناکه<<<
No matter how many fights we go through, I will never let you go.
بین اون لحظه هایی که میدوییدم، کتاب میخوندم،قدم می زدم ، آهنگ گوش میدادم ، می خندیدم؛ من تنها بودم . منِ تنها بدون تو هم خوشحال بودم منِ تنها ، تنهایی هم تونستم شاد باشم. اونجا بود که فهمیدم هیچ نیازی به تو ندارم، اونجا بود که فهمیدم هیچ خلاء ئی در من وجود نداره که قرار باشه تو پرش کنی ، اونجا بود که من مزه لبخند تنهایی رو چشیدم ، فهمیدم که تنها ی تنهام می تونم ارامش داشته باشم. من هیچ نیازی بهت ندارم! اونجا بود که فهمیدم بدون نیاز بهت، دوست دارم، فهمیدم بدون احتیاج بهت دوست دارم! من تشنه محبت نیستم ، چون از قبل تامین شدم . اونجا بود که فهمیدم من تورو بخاطر خودت دوست دارم نه بخاطر نیازم! کاش تو هم بفهمی که دوست دارم، فقط بخاطر وجود خودت! :)
یه روزی ، یه جایی ، یه سنی ، میفهمیم که هیچ وقت زیر ذره بین کسی نبودیم و الکی خودمونو تغییر دادیم تا شبیه چیزایی بشیم که فک می کردیم بقیه دوس دارن ! یه روزی بالاخره میفهمیم که توی یه جنگیم با توهماتمون!....
___ به نقطه ای خیره شدم و همه چیز را به یاد آوردم؛ تلاشهایم برای او، برای خوشحالی اش ، برای راحتی اش، برای بودن در کنارش و برای سرد نشدن قلبش.. به یاد آوردم که چگونه بهترین فرصتهایم را بخاطر او رد کرده بودم و چگونه در ناراحت ترین حالت ممکن خود؛ سعی میکردم اورا بخندانم.‌.. (مردمک های چشمش ثابت روی ترکی از دیوار مانده بود ، اما با به یاد آوردن آخرین حرفهای "او" پرده ای از اشک جلوی چشم هایش را گرفت،دیدش را تار کرد و دختر در صدای هق هق گریه اش گم شد.) _ _شاید یک ساعتی میشد ، متوجه نبودم ، یکدفعه، صدای گریه ام قطع شد، به طرز عجیبی سکوت و فقط سکوت، خودم نمی خواستم که گریه نکنم، شاید هم یکجورهایی دلم میخواست همینطور تا ابد ناراحت بمانم، میخواستم تا ابد برای او گریه کنم و منتظرش باشم ، ولی چیزی مرا متوقف کرده بود، مانند یک شوک از عالم خیال و درون گریه بیرون کشانیده بود و اشک زیر چشمانم را پاک کرده بود ، وجودم را گرم کرده بود . و این باعث شد دیگر نتوانم گریه کنم، حتما این هم اشتباه من در زندگی بود که دنیایم را با یک نفر عوض کنم ، من دنیا را با او عوض کرده بودم و بخاطر همین وقتی که رفت ، دنیایم به پایان رسید . زمزمه های یک نویسنده
زیباییش:
I can't explain how bad i need to see you and hug you so tight. نمی‌تونم توضیح بدم چقدر به دیدنت و بغل کردنت نیاز دارم.
هدایت شده از 
خونه رویایی من نه کاخه نه قصر؛ خونه رویایی من یه کلبه چوبیه وسط جنگل با بارون و مه @maghaze_jadoooiy
هدایت شده از 
هدایت شده از Speak
وارد کتابخانه شد از میان کتاب ها، کتابی توجه او را جلب کرد دستش را دراز، کتاب را برداشته و با ملایمت لمس کرد؛ کتاب به نظر کهنه می‌رسید معلوم بود چندین بار استفاده شده صفحه ی اول کتاب را باز کرد. متوجه نوشته ای بالای صفحه شد - و من شاید به صفحات کتاب خیره بودم اما سال‌ها تو را پنهان نگریسته و می‌پرستیدم - همینطور که کتاب را ورق می‌زد گل های زیادی میان آن میدید؛ به آخرین صفحه که رسید نوشته ی کوتاهی بود - آری این گل ها قرار بود به دست تو برسد اما می‌سپارمشان به این کتاب؛ امیدوارم روزی این کتاب را بخوانی بانوی دست نیافتنی من - [ مرد سایه ] لقب مرد سایه برایش بسیار آشنا بود؛ آری شاید او همان بانوی دست نیافتنی است! از طرف My world به "زمزمه های یک نویسنده