فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا جاپارکی خواهم یافت یا جاپارکی خواهم ساخت😳😳😳
😂👌😂👌
🎒 مجله کوله پشتی 🎒
@lml0000
.
🔴سجده شکر چیست و طرز بجا آوردن آن چگونه است⁉️
❣امام زمان ارواحنافداه می فرمایند:
«سجده شکر از واجب ترین و الزامی ترین مستحبات الهی است»
بهترین اوقات برای بجا آوردن سجده شکر بعد از نمازهای پنجگانه است.
⭕️حضرت آیت الله کشمیری استاد اخلاق و عرفان بعد از نماز سر را به سجده میگذاشتند و میگفتند:
«الحمدلله» ،سپس گونه ی راست
را بر مُهر میگذاشتند و سه مرتبه می گفتند:
«شکرا للّه»
و سپس گونه ی چپ را بر مُهر می گذاشتند و سه مرتبه می گفتند:
«استغفرالله»
🔻از وی سؤال شد این چه سجده ای است⁉️
پاسخ دادند:«حضرت ابراهیم به یاری این سجده خلیل اللّه شد.»
📚روح و ریحان ص۱۷۰
#رزق_معنوی 🌸 🍃
@lml0000
"مـــ🌙ـــاهِعسل☺️
ماه رمضان،
قطعهای از بهشت است که خدا،
وسط این جهنمی که برای خودمان ساختهایم واردش میکند.
و به ما فرصت میدهد
خودمان را بهـــشـت کنیم.
#ماه_رمضان
@lml0000
#عراقیها_فکر_میکردند_ژاپنی_هستم!
🌷عدهای از رزمندگان كربلای ۴ مظلومانه مجروح، شهيد و اسير شدند. بر حسب تكليفی كه داشتند، وارد عمليات شدند. من آيه «اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولی الامر منكم» را به عينه مشاهده كردم. بچهها به آيه عمل كردند. همه چيز در آنجا اطاعت از فرمانده و ولايتپذيری نيروها بود. ما وارد نهر خين شديم، نهر با عراقیها ۲۵ متر فاصله داشت. عراقیها در نهر، مين كار گذاشته بودند، بچههای تخريب مينها را پاكسازی كردند و فرمانده از من خواست در جلو حركت كنم.
🌷من اطاعت كردن را از رزمندههای ايرانی ياد گرفته بودم. ديگر به اين فكر نمیكردم كشته میشوم يا مجروح يا اسير، رفتم برای شهادت. به پشت حركت كردم. تنها بودم. يكی از سنگرهای عراقی تيراندازی میكرد و برای خاموش كردنش شروع به تيراندازی كردم. خدا را شكر عراقی را به هلاكت رساندم. ناگهان يكی ديگر از آنها تيراندازی كرد كه از ناحيه صورت مجروح و به عقب پرت شدم. ابتدا فكر میكردم تير به سرم خورده و به زودی شهيد میشوم. شهادتين را گفتم و شروع به خواندن ذكر كردم....
🌷بچهها فكر كردند كه شهيد شدهام. در همين هنگام بود كه يك تير به كتف و تيری ديگر به پايم خورد. تا صبح بيهوش آنجا افتاده بودم. بچهها هم رفته بودند. صبح كه عراقیها آمدند به ناچار به خاطر جراحت اسير شدم. عراقیها كه اسير بچههای ما میشدند شروع میكردند به التماس كردن، ولی ما اسارتمان نيز قهرمانانه بود. رزمندگانی كه در عمليات كربلای ۴ اسير شدند، اكثراً مجروح بودند. عراقیای كه من را اسير گرفته بود، به خاطره سن كم و چهره ظاهریام، فكر میكرد ژاپنی هستم. خيلي تعجب كرده بودند.
🌷به فرماندهانشان بیسيم زدند كه ما يك ژاپنی را اسير گرفتهايم. من را به عقب بردند، آنقدر حالم بد بود كه میخواستند تير خلاص بزنند اما اين كار را نكردند. خيلی مسرور بودند و هلهله میكردند كه ما اسير ژاپنی در نيروهای ايرانی دستگير كردهايم. آنها بارها مرا مورد شكنجه قرار دادند كه از من اعتراف بگيرند كه ژاپنی هستم. در مدت چهار سال اسارت، عراقیها متوجه نشدند كه من افغانی هستم بچههايی هم كه میدانستند لو ندادند. اگر میفهميدند خدا میدانست چه بر سرم میآمد.
🌷شكنجههايشان خيلي وحشتناك بود. همه آنها را به خاطر خدا تحمل كرديم. كنار من شهيد محمدرضا شفيعی بود. او انسان وارستهای بود. به من میگفت من فرار میكنم. عراقها لياقت ندارند كه ما دست اينها اسير باشيم. عكس صدام كه در اتاق بود پايين آورد و شكست. با بعثیها بحث میكرد. بعثیها میخواستند كه ما به رهبر توهين كنيم. شفيعی اصلاً اين كار را نمیكرد. يكبار به من گفت كه تو بر میگردی و من شهيد میشوم، تو به خانوادهام بگو كه من چطور شهيد شدم. با خودم گفتم خدايا او كجا و ما كجا... اينها همه معجزات سربازان خمينی (ره) بود.
🌷بعد از شكنجههای زياد محمدرضا شهيد شد و بعد از ۱۶ سال پيكر مطهرش به رغم تلاش رژيم بعث برای از بين بردن او، سالم به آغوش گرم خانوادهاش بازگشت. اين حقانيت نظام جمهوری اسلامی و رشادت بچههای خمينی را میرساند و از معجزات انقلاب اسلامی ايران است. بچهها در دوران اسارت همه سختیها و مشكلات را با افتخار تحمل كردند و خم به ابرو نياوردند. عراقیها بارها خودشان اعتراف میكردند كه شما اسير ما نيستيد، بلكه ما اسير شماييم. آنها در مقابل توان و ايمان بچههای ما كم آورده بودند. زمانَ كه اسارتمان بعد از چهار سال تمام شد و قرار شد به كشور باز گرديم، گريهام گرفت گفتم خدايا سفره اسارت نيز جمع شد.
راوی: آزاده جانباز محسن ميرزائی از رزمندگان قهرمان افغانستانی
#خاطرات
@lml0000
#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : اجتماعی، طنز
انتخابات!
روزی یک سیاستمدار معروف، درست هنگامی که از محل کارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و یک فرشته از او استقبال کرد.
فرشته گفت:«خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم.
به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سیاستمدار گفت:
«مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت: «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده،شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید.
آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سیاستمدار گفت:«اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
فرشته گفت:«می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند.
پایین ...
پایین...
پایین...
تا اینکه به جهنم رسیدند.
در آسانسور که باز شد، سیاستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار
آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری ازدوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند.
آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند وحسابی سرگرم شدند.
همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند وشام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.
شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند.
به سیاستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.در بهشت هم سیاستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد،به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند.سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت،گرچه به خوبی روز اول نبود.
بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سیاستمدار گفت:
«خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم..
حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.
وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سیاستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید،
پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند
هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سیاستمدار با تعجب از شیطان پرسید:
«انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟
آن سرسبزی ها کو؟
ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود... امروز انتخابات تمام شده»
#داستان
#طنز
@lml0000
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤
💠آغاز یک روزی نورانی با یاد و ذکر #یا_ارحم_الراحمین
و عرض سلام وادب به پیشوایان
روز سه شنبه💫
🦋 السّلامُ علیکُم یا اهلَ بیتِ النّبوة
#یا_سیّد_السّاجدین
#یا_باقر_العلوم
#یا_صادق_آلِ_محمّد علیهم السلام
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
💠 اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ و التّنَبیهَ
💠 و باعِدْنی فیهِ من السّفاهة و التّمْویهِ
💠 و اجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ
💠بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. "
✅ خدایا روزی کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهی را
✅ و دور بدار در آن روز از نادانی و گمراهی
✅ و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزی که فرود آوردی در آن
✅ به بخشش خودت، ای بخشندهترین بخشندگان
#ماه_رمضان
@lml0000
#باخداحرفبزنیم📿
فَأَعْطِنِۍمِنْعَفْوِكَبِمِقْدَارِأَمَلِي🌷
پسبہاندازهآرزويمازعفوٺ بہمنببخش
#دعاۍابوحمزهثمالۍ
#ماه_رمضان
@lml0000