فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 این پزشک عرب زبان می گوید؛ بزودی ۸۰ درصد از اهل سنت عرب، شیعه خواهند شد!!🤔
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💬توییت استاد رائفی پور
⛔️در خصوص خیانت جدید ظریف
⚠️در این بزنگاه حساس و تاریخی
#اصلاحات_مهره_اسرائیل
#طوفان_الاقصی🌪
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استاد رحیم پور ازغدی
🔻خاطره شنیدنی از مشاجره با هیئت حقوق بشر غربی که زمان اصلاحات به ایران آمده بود...
برای شناخت هرچه بیشتر غرب وحشی و غربزدگان ذلیل داخلی
#دشمن_شناسی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔰 گناه وقتی #مخفی است، باید #ستار بود و پوشید!
وقتی #علنی شد، باید #قهار بود و خروشید!
🔹آنهایی که دکتر جمشیدیها را دعوت به سکوت میکنند، چه توجیهی برای #برخورد_سخت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در مقابل جوانی که علناً چشمچرانی میکرد، دارند؟
🔸کانال اخبار عفاف و حجاب کشور
https://eitaa.com/goharshad1_ir
🚨شبکه «منوتو» پس از ۱۴ سال رسما اعلام تعطیلی کرد
🔺براساس اطلاعیه صادر شده، این شبکه از اول ژانویه سال جدید میلادی به دلیل مشکل در تامین نیازهای مالی فعالیتش را متوقف خواهد کرد.
همیشه حق بر باطل پیروز است
الحمدلله...
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️کاهش شدید میزان رشد جمعیت کشور
معاون مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت:
🔹در بدترین حالت پیشبینی شده بود میزان رشد جمعیت در سال ۱۴۲۰ به عدد یک برسد، ولی حالا میزان رشد جمعیت ایران ۰.۶ است.
🔹در سال ۱۳۶۵ هر زن ایرانی در سن باروری نرخ باروری ۶.۳ فرزندی داشت ولی حالا نرخ باروری کل کشور به عدد ۱.۶۵ رسیده است.
#فرزندآوری
https://eitaa.com/Tebiranii
هفت سالِ سومِ تربیت.mp3
8.02M
نحوهی رفتار صحیح با فرزندان در گروه سنی نوجوان و جوان
🎙استاد شجاعی
🎙استاد عباسیولدی
#تربیت_فرزند
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
حتی اگر تو بازار سرزمین اسلامی باشه!
چرا هست؟
چون کلی نقص و مشکل و کارشکنی دیگه هم تو جمهوری اسلامی هست. چون جمهوری اسلامی، جامعه ایده آل اسلامی نیست هنوز؛ راه در پیش داریم هنوز.
چون همه مسئولین جمهوری اسلامی که انقلابی و دلسوز نیستن. چون نفوذ وجود داره از بهائی و منافق و...؛ و با این حال چهل ساله جمهوری اسلامی داره جلو میره با وجود همه کارشکنیها و خیانت ها.
چون #مطالبه و فهم خود مردم مهمه. چون مردم باید به بلوغ برسن و جامعه رو به بلوغ برسونن.
از #انقلاب اسلامی تا #دولت اسلامی، و بعد تا #جامعه اسلامی و بعد #تمدن اسلامی، کلی راهه.
که به عنایت خدا و بصیرت و همراهی مردم و رهبری ولایت فقیه، داره پیش میره.
خلاصه نگیم پس چرا هست. چون اینهمه پوشاک غیراسلامی هم هست! چون #ما باید بخوایم که نباشه. در حکومت اسلامی مردم نباید بشینن بگن پس مسئولین کجان!
مسئولین باید مدام مورد سوال و مطالبه مردمِ بیدار و آگاه باشن.
تک تک سلول های جامعه اسلامی، برخلافِ جامعه سکولار، زنده و مطالبه گره.
نشه که بگیم خون دادیم انقلاب کردیم تموم شد حالا مسئولین باید دین و دنیای مارو بسازن و مراقب باشن!
#بیتفاوت_نباشیم
@hejrat_kon
40.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻زیر اسمت مینویسن:در تعجیل ظهور ڪوشید...
🎙استاد رائفی پور
#امام_زمان
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوزستان نیستا ؛ لندنه :) 🇵🇸🇵🇸🇵🇸
✍#پیشبهسویبیداریجهانی
#پیشبهسویظهور
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوزستان نیستا ؛ لندنه :) 🇵🇸🇵🇸🇵🇸
✍#پیشبهسویبیداریجهانی
#پیشبهسویظهور
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ ظهور منجی از نظر مسیحیان پروتستانی چگونه صورت میگیرد؟
⭕️ چرا صهیونیزم، درصدد تشکیل دولت اسرائیل در منطقه فلسطین است؟
🎙 حجت الاسلام محمد شهبازیان
#امام_زمان #طوفان_الاقصی #فلسطین
📍برای مشاهده کلیک نمایید👇
🌐https://mahdaviat.ir/mrozeh-tofan-alaghsa-moghadame-zohor/
💠ذکرحَوقَلَه🧐
حَوقَلَه( لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ)،
یکی از گنج های بهشت است
که نود و نه بیماری را درمان می کند که
کمترینش همّ و غم است🌿
📚الجعفریات، ص۱۸۸
⭕️برای شفای مریض ۱۴۶مرتبه
⭕️سایر حاجات روزانه ۱۰۰۰ مرتبه
#به_وقت_نیاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙋♂آزمایش ساده مزایای روغن های طبیعی🙋♂
روغن های حیوانی وارد بدن شوند براحتی حرکت می کنند (دنبه گوسفند و کره گرفته شده از ماست)
اما روغن های صنعتی مایع و جامد بازار که متاسفانه مورد تایید دکترهاست و حتی علامت استاندارد هم دارند در بدن رسوب می کنند.
تمام اطبای طب ایرانی و کارشناسان مربوطه تاکید دارند، از روغن های حیوانی یا روغن ارده کنجد یا زیتون استفاده کنند
لطفا آزمایش ساده را با لوله آزمایشگاه
و دمای بدن (۳۷ درجه) را مشاهده کنید.
نکته: متاسفانه الان کره گرفته شده از ماست حداقل ۲۰۰ هزار تومان است همچنین روغن کنجد و زیتون .
حال که برخی ها مجبورند از روغن های صنعتی بازار که با تبلیغات زیاد صدا و سیما هم همراه است استفاده کنند، لااقل از مصرف زیاد روغن خودداری کنند، در خصوص سرخ کردن نباید مواد غذایی در روغن غوطه بخورد، بلکه اندکی کف قابلمه را بگیرید.
اونیکه در تلویزیون برای سرخ کردن تبلیغ می شود، مصرف زیاد جهت جیب شماست، که لاجرم برای رفع سلامتی🤔 شما نقشه کشیدند
که داروخانه ها (مافیای دارو و پزشکان بیمار بیشتری داشته باشند😔) » ۱۴۰۲/۸/۱۴
@mhg12871338
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۶۱ و ۶۲
حاج یوسف که در راهروی بیماستان ظاهر شد، دوشادوشش مسیح با قدمهای استوار و ابروهایی در هم کشیده پیش میآمد. ارمیا و محمد پیش رفتند ،
و مشغول صحبت شدند. آیه نگاهش را به زمین دوخت و
سایه رفت تا به محترم خانم کمک کند تا کنارشان بنشیند.
ارمیا ادامه داد:
_هنوز که دکترا بیرون نیومدن، منتظریم ببینم چی میشه؛ پلیسا هم اومدن، باید به صدرا بگم بیاد و پیگیر کارای شکایت بشه!
محمد: _معلوم بود که برنامهریزی کرده بودن؛ کاملا با هم هماهنگ بودن.
حاج یوسفی: _خدای من... آخه چرا؟!
مسیح: _محمد! بهتر نیست ببریمشون تهران؟
گرهی ابروهای مسیح باز که نشده بود هیچ، بیشتر هم شده بود.
محمد: _منتظرم دکترش رو ببینم اگه لازم بود حتما انتقالش میدیم!
مسیح: _میرم به صدرا زنگ بزنم!
چند قدمی دور شد و تلفنش را برداشت و شمارهی صدرا را گرفت.
صدرا: _چیشد مسیح؟ حالش چطوره!
مسیح: _سلامتو خوردی؟
صدرا: _سلام؛ حالا چیشد؟
مسیح: _علیک سلام، به یه وکیل نیاز دارم!
صدرا: _برای چی؟ چیشده؟
مسیح: _چندتا زن بهش حمله کردن و بعد از ضرب و جرح اسید پاشیدن رو صورتش!
صدرا: _خدای من... چی میگی مسیح
مسیح: _به کمکت نیاز دارم، میای؟ باید یکی پیگیر کارای کلانتری و شکایت بشه!
صدرا: _باشه میام، آدرس بده!
مسیح: _جبران میکنم!
صدرا: _تو چرا؟
مسیح سکوت کرد و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_آدرس رو برات میفرستم، خداحافظ.
و تماس را قطع کرد. صدای باز و بسته شدن در آمد و محمد که پرسید:
_چیشد دکتر؟
مسیح برگشت و قدمهایش شتابان شد و تمام وجودش گوش که دکتر گفت:
_خدا رو شکر از اسیدی استفاده کردن که زیاد قوی نبوده! آسیب جدی نیست، اما شدیده. اینکه سریع صورتش رو با آب شستشو دادین باعث شد که کمتر آسیب ببینه. پلکهاش آسیب دیده و به هم چسبیده و پوست صورتش سوخته. نیاز به جراحی پلاستیک داره.
محمد: _همینجا انجام میشه یا باید ببریمش تهران؟
دکتر: _اگه توانایی انتقالش رو دارید ببرید تهران بهتره!
محمد: _آسیبدیدگی جدی دیگهای نداره؟بدجوری کتک خورده بود.
دکتر: یکی از دندههاش شکسته و خونریزی داخلی داره که الان دارن آماده عملش میکنن؛ ما به این مشکلات رسیدگی میکنیم تا کارای انتقالش رو انجام بدید. بهتره هر چه زودتر عمل بشه!
محمد تشکر کرد و تلفن همراهش را برداشت تا با چند نفر از همکارانش تماس بگیرد، باید سریعتر اقدام میکرد.
مسیح کلافه بود؛
" خدایا... این چه بازیای است که آغاز شده؟ مگر گناهش چه بود؟ "
ارمیا خطاب به مسیح گفت:
_باید سریعتر جمعوجور کنیم که بریم. زودتر برسیم تهران بهتره؛ با هلیکوپتر انتقالش میدیم که زود و راحت برسه، این کارا برای محمده؛ صدرا هم بمونه بعد از انجام کارا با هواپیمایی، قطاری، چیزی بیاد... تا با زن و بچه راه بیفتیم طول میکشه، بهتره بریم، زودتر حرکت کنیم!
مسیح گفت:
_باشه! بریم؛ اما به محمد بگو هرچی شد بهمون زنگ بزنه، هنوز تو اتاق عمله.
ارمیا دست روی شانهی برادرش گذاشت:
_توکلت به خدا باشه!
مسیح نگاه گنگش را به ارمیا دوخت و لبخند روی صورت ارمیا که اطمینان میداد که انتخاب خوبی کردهای برادر!
مسیح کلافه دست روی صورتش کشید و گفت:
_خدا بخیر بگذرونه!
**********************
وقتی وارد بزرگراه گرمسار شدند،
همه خسته بودند. محمد اطلاع داده بود که عمل تمام شده و کارهای انتقال و گرفتن هلیکوپتر انجام شده و حرکت کردهاند. صدرا به شکایت رسیدگی کرده ،
و با یکی از دوستانش که در مشهد وکالت میکند صحبت کرده بود که پیگیر کارها باشند؛ آنها هم تا ساعتی دیگر برای تهران پرواز داشتند.
عجب ماه عسلی شده بود این ماه عسل... عجب زیارتی شده بود این زیارت...
خدایا دیگر چه قصهای را شروع کردهای؟! چقدر شبیه آن سفر شمال شده بود که سیدمهدی رفت و ارمیا آمد...
****************
مریم که هوشیار شد، درد داشت؛ چشمانش باز نمیشد و صورتش میسوخت؛ قفسهی سینهاش درد داشت و شکمش میسوخت...
درد داشت و یاد مادر و بچهها بود. محمدصادقش چه می کرد؟ زهرای کوچکش کجا بود؟ چقدر خوابیده بود؟ غذا چه میخوردند؟ باید برایشان غذا میپخت، باید به حاجی یوسفی کمک میکرد! چرا اینقدر درد داشت؟ چه شد آن روز در کوچه؟
نالهای از دهانش بیرون آمد که صدای زنی را شنید:
_مریم جون، بههوش اومدی عزیزم؟ درد داری؟
مریم به سختی گفت:
_آب...
خودش هم نفهمید که صدایش را شنیده و فهمیده بود چه میگوید یا نه اما چند قطره آب در دهانش ریخته شد.
هوشیاریاش بالاتر میآمد و
دهنش به کار افتاده بود. سعی میکرد.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۶۳ و ۶۴
سعی میکرد با بیحالی کنار بیاید و زودتر
هوشیار شود. به سختی مغزش را بیدار نگه داشته و سعی میکرد موتور آن را روشن کند.
مریم: _تو کی هستی؟
+من سایهام! منو یادت میاد؟
مریم: _سایه؟
ُ _آره! خونهی حاج آقا یوسفی؛ اون شب تب کرده بودی، برات سرم وصل
کردم، یادت میاد؟
مریم: _یادمه، چیشده؟ چرا چشمام بستهست؟
+الان دکتر میاد باهات صحبت میکنه!
مریم: _درد دارم!
_الان بهشون میگم!
صدای پا آمد و بعد دری که باز و بسته شد. خدایا چه شد؟ ذهنش بهتر فعالیت میکرد و خاطرات به ذهنش میآمد....
زنانی که به او حمله کردند، حرفهایشان، کتکهایی که خورده بود و در آخر دستی که موهایش را کشید و چیزی که بر صورتش ریخته شد و سوزش عجیب صورتش...
خدایا... چه بر سرش آمده بود؟
ترس و اضطراب ضربان قلبش را بالا برده بود؛
در که باز شد صدای اعتراض دکتر بلند شد:
_چرا اینجوری میکنی؟ ضربان قلبت چرا اینقدر بالاست! خانم چی بهش گفتی؟
صدای سایه آمد:
_هیچی؛ من حرفی نزدم!
مریم: _اون چی بود ریختن رو صورتم دکتر؟ چرا چشما و صورتم بستهست؟ چه بلایی سرم اومده؟
دکتر: _یه آرامبخش براش تزریق کنید؛ ضربان قلبش خیلی بالا رفته، یه کم آروم باش! چیزی نیست، به موقع رسوندنت بیمارستان! صورتتم بستهست چون روی صورتت جراحی پلاستیک انجام دادیم؛ نگران نباش! ده روز از اون روز گذشته!بدنت رو به بهبوده و دیگه مشکلی نیست!
آرامبخش در رگهایش که جریان یافت، دوباره ذهنش به تاریکی رفت و صداها دور و دورتر شد...صدا میآمد. هنوز تاریکی بود اما صداها همه جا بود. در سمت چپ،
راست، دور، نزدیک، همه جا بود.
صدای نالهای آمد که گویی از دهان خودش بود.
-انگار بیدار شده!
+آره؛ مریم خانم، بیدارید؟
_کی اینجاست؟
+سایهام! ساعت ملاقاته و کلی ملاقاتی داری؛ محمد هست، آیه، رها، همسراشون، آقا مسیح و آقا یوسف، همه هستن!
در تاریکی چشمان مریم، مسیح نگاهش به آن باندپیچیهایی بود که تا ساعاتی دیگر باز میشد و دل در دلش نبود برای آثار باقیماندهی
هجوم ناجوانمردانه!
***************
حاج علی استکان چایش را در دست گرفت و لبی تر کرد:
_چه سفر پر دردسری؛ اما باباجان، من از تو انتظار بیشتری داشتم. اینجا جلوی شوهرت بهت میگم، کاری نکن که من و سیدمهدی شرمنده و سرافکنده بشیم.
ارمیا به دفاع از آیهی این روزهایش برخاست:
_نه پدرجون، تقصیر من بود. شرایط برای آیه خانوم سخت بود و بهش فشار اومد. من پیش سیدمهدی شرمنده شدم. حال اون روز آیه خانوم و زینب جانم به خاطر درست مدیریت نکردن من بود؛ پیش شما و سید روسیاه شدم.
ارمیا سرش را پایین انداخت و با پشت دست صورت غرق در خواب زینبش را نوازش کرد.
رها دست آیه را در دستش گرفت:
_دنبال مقصر نکردید؛ الان حال زینب مهمه. شما هر مشکلی با هم دارید، یار کشی نکنید. زینب بچهایه که پدر نداشته و الان داره با پدرش پازلهای خالی شخصیتش رو پر میکنه. زینب رو وارد بازی "بچهی تو، بچهی من" نکنید. آیه جانم، همینطور که همه چیز تو سیدمهدی بود، الان همه چیز زینب آقاارمیاست. درسته نمیتونی فراموشش کنی، ما هم نمیخوایم فراموش کنی، اما زندگی کن آیه! سیدمهدی تو رو گذاشته تا آینده رو بسازی، نه اینکه زندگی نازدونه و عزیزکردهاش رو خراب کنی؛ تو خودت راضی شدی، دلیلش هم مهم نیست! تو ذهنت بهونه نیار و رفتار اشتباهتو توجیه نکن، اگه واقعا به خاطر زینب راضی شدی، الان به خاطر خودت زندگی کن! آیه عاشقی کن... دوباره جوونه بزن و سبز شو... آیه، عزیز دلم، سیدمهدی هم به این کارت راضی نیست.
آیه با پر چادر گلدارش، اشک چشمانش را ربود، نفس گرفت و گفت:
_دیشب مهدی اومد به خوابم.
ارمیا لب گزید و زیر چشمی به آیهاش نگاه کرد. دلش میخواست دستهای همسر کمی بیوفا شدهاش را بگیرد و بگوید :
"اشک نریز جانکم!بخواهی میروم، جوری که انگار از مادر زاده نشدهام"
اما دریغ که نه اجازهی گرفتن دستهایش را داشت و نه توان رفتن از زندگیاش را.
حاج علی افکارش را برید:
_خیر باشه بابا جان!
آیه: _خواب دیدم مهمون داریم و کلی غذا درست کردم و سفره انداختم؛ همه بودن.وسط اون شلوغی، دیدم سیدمهدی دست آقا ارمیا رو گرفت و برد اتاقمون. من تو پذیرایی ایستاده بودم اما اونا رو میدیدم. دیدم که سید مهدی کلاه سبزشو گذاشت رو سر آقا ارمیا و اسلحهشم داد دستش. بعد زد رو شونهش و گفت یا علی! لبخند زد و از خونه رفت بیرون.
حاج علی لبخندی زد و گفت:
_خودت تعبیرشو میدونی بابا جان، سیدمهدی هم تو رو دست آقا ارمیا سپرده و رفته.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
خـدایـا
امـروزمان را نیـز
با نـام تـو آغـاز میکنیم
ڪه روشنگـر جانی
امـروز قلبمان مالامال از
شکرگزاری برای موهبت زندگیست
الهـی
کمکمان کن تـا داستـان زندگیمان
را بہ همـان زیبـائی بیافرینیم ڪه
تـو جهـان را آفـریدی
🌸الهـی بـه امیـد تـو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دست بر سینه
ادب حڪم ڪند
وقت قیــام
رو به ارباب دو عالــم
دهے هر صبح #سلام
سلام ارباب خوبم✋🌸
#صلیاللهعليڪیـاابــاعـــبدالله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قطرهایم اما کماکان وصل دریا نیستیم
چون نمیمیریم ز دوری، مسیحا نیستیم
غصه ی یک لقمه نان داریم و درد یار، نه
چون در این دنیا به غیر از عبد دنیا نیستیم
وقت را بیهوده صرفش میکنیم
حق بده آنقدر پایینیم و بالا نیستیم
چشم گریان داشتیم افسوس آن هم خشک شد
ما برای یوسف زهرا زلیخا نیستیم
نه بیابان میرویم و نه گدایی میکنیم
مثل مجنون نیستیم و فکر لیلا نیستیم
دید مرحوم فشندی غربت ارباب را
قدر ظرف آب هم مشتاق آقا نیستیم
کربلا رفتن که باشد عرش رفتن راحت است
در حرم در حسرت عرش معلی نیستیم
در تمام عمر صبح و شام اگر گریه کنیم
ما حریف گریهی یک روز #زهرا نیستیم
#حـسـین_جـان
گرچه دوریم، به یادِ تو سخن میگوییم
بُعد منزل چه بلاها به سرِ ما آورد
#روزيتون_زیارت_كـربلای_مـعـلـی
🥀به یاد شهیدمدافعحرم سیداسدالله حسینی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
سه شنبه ✨
دلم در آرزوی دیدنت گیرد بهانه😔
به سوی جمکرانت می شود هر دم روانه🕌
چه می شد که ز کویت یابن الزهرا💚
تو می دادی به ما قدری نشانه😔
💔 #سه_شنبه_هاى_جمكرانى
🌷 #اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa