eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
497 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
7هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روزگار یتیمی که هر روز غمی تازه آرامشم را نشانه میرود من آهویِ دلم را به رأفت شما آرام میکنم. قبولش می‌کنی حضرت ضامن...؟! ❤️ "یا سریعَ الرّضا، بحقِّ علی بن موسی الرّضا، عجِّل لولیکَ الفرَج..." ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💚 دل آرامی و دل در مشهدت آرام می گیرد هر آنکس زائرت باشد زدنیا کام می گیرد دل‌انگیز است آن صحن و سرایت، زائرت آنجا ز سقاخانه ات از بهرمستی جام می گیرد دل افروز است جاروکش شدن در بارگاه تو خوشا آنکس که جایی در صف خدام می گیرد دل آویز است عطر مرقدت ای ضامن آهو بهشت از بهر خوشبویی زعطرت وام می گیرد چه دل سیر است هرکس خورده باشد از غذای تو شود سیر آن که یک قاشق از این اطعام می گیرد دل آزاری كه ناامید از طب طبیبان است بقا بخشی وکارش با شفا فرجام می گیرد دل آباد است هرکس زائر کوی شما باشد سه جا در محشر از مولای خود انعام می گیرد مدال نوکریِ درگهت پر ارزش است آقا و با آن نوکرت جا در صف حکام می گیرد تو به ما پا میدهی و ما کلیمت می شویم لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود 🥀به یاد شهیدمدافع‌حرم سیدمجتبی حسینی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💚 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مادرم ڪرده‌سفارش ڪہ‌بگو اول ماه❣️ بـاَبے اَنـٺَ وَ اُمّــے یـا اَبـاعَبــدِاللہ❣️ صدقہ اول ماه فراموش نشود🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام حاج آقاحسینی من شرکت توکانال شماروهدیه ازامام رضای رئوف دارم وقتی حرم امام رضا(ع)رفتم واسه مشکلی که توزندگیم داشتم خیلی گریه میکردم میگفتم یه معجزه بشه امام رضا...تااینکه یه دوستم کانال شماروبه من معرفی کردرفتم توکانال تجربه هاانگاردردودلای خودم بودانگاراززبون خودم حرف میزدن که بعدازچندماه مشتاق شدم ثبت نام کنم انگاراروم شدم وقتی مطالب ومیخوندم وتمرین هاروانجام میدادم مخصوصاوویس هاویس نحوه شهادت حضرت زهرا(س)قشنگ باروح من بازی شدگفتم ماکجاواین معصومین کجاکه الگوگرفتم ازشون...هرچی خیره وخوبیه خدانصیب شماوخانوادتون بکنه که نمیدونم بامادارین چیکارمیکنین که ارامش گرفتیم ..همین دنیاخداجزای خیربهتون بده ازامام زمان جواب خوبیتون روبگیرین..ازهمه مهمتردردودل باامام زمان چقدررررررخوبه خداروشکرمیکنم که بااین کانال شمااشناشدم واقعابرام ازیه معجزه بالاتربود
💥 ثبت نام در دوره همسرداری مومنانه در آبان ماه 😊 🎁 بزرگترین و موثرترین کلاس آموزشی در کشور 🌷آموزش مهارت های خودشناسی، تقویت اعتماد به نفس، افزایش ایمان و قدرت روحی، رابطه عاشقانه با همسر و رابطه عارفانه با خداوند مهربان و.... ✅🎁 این دوره با استقبال بی نظیر خانم ها در سراسر کشور مواجه شده و تا بحال هزاران نتیجه عالی ازش به دست اومده. شما هم میتونید از این فرصت فوق العاده استفاده کنید 😊 تجربه های ناااااب کلاس به صورت رایگان👇🏼👇🏼👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/892535157Cc6bb3bfaec 🔶 برای ثبت نام کلمه "همسرداری" را در پیامرسان ایتا به آی دی زیر ارسال فرمایید:👇🏼👇🏼 @admin_hamsardari
امام صادق عليه السلام: كَسبُ الحَرام يَبينُ فِي الذُّرِيَّةِ. [اثر] درآمد حرام، در نسل آشكار مى شود الكافی ج ۵ ص ۱۲۴ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🕊بیدارشدنِ امروزت رو شوخی نگیر .. بهش عادت کردی ؟ ولی ممکن بود بیدار نشی ! امروز غُر نزن شاکر باش😊 🌺 خدای مهربونم شکرت 🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
برای شادی ارواح شهدای غزه بسم الله الرحمن الرحیم شهدای مردم غزه تو غربت هستن، خیلی هاشون با هم محله هاشون یا حد اقل با خانواده هاشون شهید شدن، حتی اگر تنها شهید شدن، خبر شهادتشون به بقیه آشناهاشون (اگر زنده باشن) نمیرسه تا کاری براشون بکنن، بعضی ها معلوم نیست زندن یا مرده کسی ازشون اطلاعی نداره. مجاهدان که شهید میشن غربتشون چندبرابر میشه. خلاصه ما که الآن در امنیت هستیم، چه خوبه که هدیه هایی برای شادی ارواحشون بفرستیم. یکی از دوستان لطف کردن این صفحه رو طراحی کردن https://iporse.ir/6240028 لطفاً وارد شوید و حداقل یک صلواتی بفرستید. لطفا این مطلب رو منتشر کنید تا مؤمنان دیگری اجر و ثواب بگیرن و باعث شادی ارواح همدینمون در غزه باشیم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی حاج مهدی سلحشور ظریف رو له میکنه 👌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️مواظب باشیم چندلحظه قبل افطار، روزه مان را باطل نکنیم😳 🎥غربال‌های تند و سنگینِ آخرالزمانی! (عج) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
این دو خبر رو همین امروز خوندم! ۱_ سی‌ان‌ان میگه دانشمندا فهمیدن تنهایی باعث مرگ زودرس میشه. امام علی ۱۴۰۰ سال پیش: صله رحم سبب افزايش مال و طول عمر است نهج البلاغه ، خ 109، ص 338. ۲_ یورونیوز هم میگه دانشمندا فهمیدن رژیم فستینگ یا همون روزه اسلامی خودمون: باعث سلامتی، بازدهی بیشتر و حال بهتر انسان میشه. به ما ربطی نداره! شما میتونید دنبال دانشمندا هر روز به یه طرف شنا کنید ولی ما خیلی وقته فهمیدیم که هر چی که خدا و اسلام گفته جز صلاح بشر نیست... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اگرفرزندتان زیاد داد میزند و وقتی ناراحت هست رفتارهای پرخاشگرانه دارد حتما این سؤال را از خودتان بپرسید👇 آیا من و همسرم در هنگام خشم و ناراحتی همین رفتارها را داریم؟؟؟؟ اگر پاسخش مثبت هست حتما رفتارتان را اصلاح کنید الگوهای رفتاری تاثیر زیادی بر رفتار دارد با کلام نمیتوانید رفتار کودک را اصلاح کنید کودکان چیزی را که می‌بینند یاد میگیرند نه چیزی را که میشنوند. پس به کودکت نگو داد نزن😡 خودت خشمت را کنترل کن او یاد میگیرد 😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
رضایت خطرناک .mp3
5.68M
🔊 🎤 پادکست «رضایت خطرناک» 🎙 استاد شجاعی 🎙استادپناهیان 🔸 در مسلمانان دو دسته‌اند! 👈 که یک دسته تا مقام شهادت و عاقبت بخیری پیش خواهند رفت... و دسته دوم با وجود کثرت عبادت، در زمره دشمنان قرار خواهند گرفت!!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 دعای عهدی که یکبار خواندن آن باعث عهد و پيمان با امام زمان ارواحنا فداه می شود. 🔵 جابر بن يزيد جعفي گويد : امام باقر عليه السلام فرمود : هر کس اين دعا را در عمر خود يک مرتبه بخواند، اين عهد و پيمان در پوستي نوشته مي‏شود و در ديوان و دفتر حضرت قائم (صلوات اللَّه عليه) بالا برده مي‏شود، هنگامي که قائم ما قيام کند او را به نام خود و نام پدرش مي‏خوانند، آن گاه اين نوشته را به او مي‏دهند و مي‏گويند : اين نوشته را بگير، اين عهد و پيماني است که در دنيا با ما پيمان بستي، و اين همان کلام خداي متعال است که مي‏فرمايد : ( إِلّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً « (۱)، يعني... مگر کسي که در پيشگاه خداي رحمان پيمان بسته باشد. اين دعا را با طهارت مي‏خواني، مي‏گويي : 🌕 أَللَّهُمَّ يا إِلهَ الْآلِهَةِ، يا واحِدُ، يا أَحَدُ، يا آخِرَ الْآخِرينَ، يا قاهِرَ الْقاهِرينَ، يا عَلِيُّ يا عَظيمُ، أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْلي، عَلَوْتَ فَوْقَ کُلِّ عُلُوٍّ، هذا يا سَيِّدي عَهْدي وَأَنْتَ مُنْجِزُ وَعْدي ، فَصِلْ يا مَوْلايَ عَهْدي، وَأَنْجِزْ وَعْدي، آمَنْتُ بِکَ. وَأَسْأَلُکَ بِحِجابِکَ الْعَرَبِيِّ، وَبِحِجابِکَ الْعَجَمِيِّ، وَبِحِجابِکَ الْعِبْرانِيِّ، وَبِحِجابِکَ السِّرْيانِيِّ، وَبِحِجابِکَ الرُّومِيِّ، وَبِحِجابِکَ الْهِنْدِيِّ، وَأَثْبِتْ مَعْرِفَتَکَ بِالْعِنايَةِ الْاُولي، فَإِنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لاتُري، وأَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلي. وَأَتَقَرَّبُ إِلَيْکَ بِرَسُولِکَ الْمُنْذِرِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَبِعَلِيٍّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ الْهادي، وَبِالْحَسَنِ السَّيِّدِ وَبِالْحُسَيْنِ الشَّهيدِ سِبْطَيْ نَبِيِّکَ، وَبِفاطِمَةَ الْبَتُولِ، وَبِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ زَيْنِ الْعابِدينَ ذِي الثَّفَناتِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْباقِرِ عَنْ عِلْمِکَ، وَبِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، اَلَّذي صَدَّقَ بِميثاقِکَ وَبِميعادِکَ، وَبِمُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ الْحَصُورِ الْقائِمِ بِعَهْدِکَ، وَبِعَلِيِّ بْنِ مُوسَي الرِّضَا الرَّاضي بِحُکْمِکَ، وَبِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحِبْرِ الْفاضِلِ، اَلْمُرْتَضي فِي الْمُؤْمِنينَ، وَبِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَمينِ الْمُؤْتَمَنِ، هادِي الْمُسْتَرْشِدينَ، وَبِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الطَّاهِرِ الزَّکِيِّ، خَزانَةِ الْوَصِيّينَ. وَأَتَقَرَّبُ إِلَيْکَ بِالْإِمامِ الْقائِمِ الْعَدْلِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِيِّ، إِمامِنا وَابْنِ إِمامِنا صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينِ. يا مَنْ جَلَّ فَعَظُمَ و] هُوَ[ أَهْلُ ذلِکَ فَعَفي وَرَحِمَ، يا مَنْ قَدَرَ فَلَطُفَ، أَشْکُو إِلَيْکَ ضَعْفي ، وَما قَصُرَ عَنْهُ عَمَلي مِنْ تَوْحيدِکَ، وَکُنْهِ مَعْرِفَتِکَ، وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْکَ بِالتَّسْمِيَةِ الْبَيْضاءِ، وَبِالْوَحْدانِيَّةِ الْکُبْري، اَلَّتي قَصُرَ عَنْها مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّي. وَآمَنْتُ بِحِجابِکَ الْأَعْظَمِ، وَبِکَلِماتِکَ التَّامَّةِ الْعُلْيا، اَلَّتي خَلَقْتَ مِنْها دارَ الْبَلاءِ، وَأَحْلَلْتَ مَنْ أَحْبَبْتَ جَنَّةَ الْمَأْوي، وَآمَنْتُ بِالسَّابِقينَ وَالصِّدّيقينَ، أَصْحابِ الْيَمينِ مِن الْمُؤْمِنينَ، ]وَ[ الَّذينَ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً أَلّا تُوَلِّيَني غَيْرَهُمْ، وَلاتُفَرِّقَ بَيْني وَبَيْنَهُمْ غَداً إِذا قَدَّمْتَ الرِّضا بِفَصْلِ الْقَضاءِ. آمَنْتُ بِسِرِّهِمْ وَعَلانِيَتِهِمْ وَخَواتيمِ أَعْمالِهِمْ، فَإِنَّکَ تَخْتِمُ عَلَيْها إِذا شِئْتَ، يا مَنْ أَتْحَفَني بِالْإِقْرارِ بِالْوَحْدانِيَّةِ، وَحَباني بِمَعْرِفَةِ الرُّبُوبِيَّةِ، وَخَلَّصَني مِنَ الشَّکِّ وَالْعَمي، رَضيتُ بِکَ رَبّاً، وَبِالْأَصْفِياءِ حُجَجاً، وَبِالْمَحْجُوبينَ أَنْبِياءَ، وَبِالرُّسُلِ أَدِلّاءَ، وَبِالْمُتَّقينَ اُمَراءَ، وَسامِعاً لَکَ مُطيعاً. (۲) 📚 منابع: ۱) سوره مريم، آيه ۸۷ ۲) مهج الدعوات ص ۳۹۸/ بحار الأنوار ج ۹۵ ص ۳۳۷/ نجم الثاقب ص ۷۸۲/ صحیفه مهدیه بخش ۶ دعای ۲ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۶۵ و ۶۶ حاج علی لبخندی زد و گفت: _خودت تعبیرشو میدونی بابا جان؛سیدمهدی هم تو رو دست آقا ارمیا سپرده و رفته؛ البته وظیفه‌ی حفاظت از حرم هم با شماستا، آیه دار شدی، حرم یادت نره. ارمیا لبخند شرمگینی زد: _هرچی دارم از عمه جان دخترمه! هرچی دارم از حرم دارم حاجی من شرمنده‌ی لطف و کرم بی‌انتهای این خاندانم؛ از بی‌بی جانم گرفته تا سیدمهدی و زینب سادات. حاج علی لبخند زد به این همه اعتقاد و خلوص نیت این مرد پسر شده‌اش که عنوان دامادی داشت و پدریِ نوه‌ی عزیز کرده‌اش... زهرا خانوم بحث را عوض کرد: _حالا تکلیف اون مادر و دختر چی میشه؟ حاج علی: _نمیدونم؛ باید خود مریم خانوم باشه تا بشه درباره‌ش تصمیم گرفت. ارمیا: _پدر جان، وسط این تصمیما یه کمم به دل مسیح ما فکر کنید، داداشم التماس دعا از شما داره! علی که باشی، دست همه‌ی یتیم‌ها به دامانت میشه. پدری کنید برای برادر بی‌پدرم! محبوبه خانم: _من میخوام براش مادری کنم؛ فخرالسادات برای شما مادری کرد و دامادت کرد، حالا نوبت منه. میخواستم اول با رها جانم صحبت کنم و بعد بگم اما دیگه حرفش شد، همینجا میگم؛ رها جان مادر، من نظرم بود شما بیاین پایین پیش من، و اون بالا رو بدیم به آقا مسیح! اینجا برای من خیلی بزرگه، اینجوری برای تو سخت میشه اما برای من انگار سینا دوباره زنده شده. رها نگاهی به صدرا و مهدی کرد ، که مشغول بازی بودند. پسرک ساکت و آرامی که هیچ دردسری نداشت. تمام روزهایش شادی بود و لبخند خدا...چرا شادیاش را قسمت نمیکرد؟ رها با لبخند به مادرشوهرش نگاه کرد: _چه فکر خوبی کردید، دیگه لازم نیست صبح‌ها که خوابه بغلش کنیم و بیاریمش پایین؛ با صدرا صحبت میکنم که زودتر شرایط رو فراهم کنه. زهرا خانوم خندید: _حالا اول از عروس بله رو بگیرید! محبوبه خانوم به شوخی پشت چشمی نازک کرد: _یعنی سخت‌تر از بله گرفتن فخرالسادات از آیه جانه؟ من پسرمو داماد میکنم! حالت کی میان؟ روی سوالش با ارمیا بود که جوابش را گرفت: _اینطور که خبر دارم، فردا قراره منتقلش کنن تهران، یه عمل دیگه باید رو چشمش انجام بشه، حال مادرش هم بدتر شده و اونم منتقل میکنن اینجا. تو این مدت نگهداری از خواهر برادرش با ماست تا مریم خانم مرخص بشن. حاج علی: _تکلیف مدرسه و اینا چیشد؟ صدرا همانطور که مهدی روی دوشش بود گفت: _فقط برادرش مدرسه میرفت که من کاراشو درست کردم زهرا خانم سیبی که پوست کنده بود را جلوی حاج علی گرفت: _حالا شاید نخوان تهران زندگی کنن! رها لبخندی به شوهرداریِ مادرش زد ، و به آیه اشاره‌ای داد و لبخند زدند به این عاشقانه‌های زیر پوستی و با همان لبخند رها گفت: _باهاشون صحبت کردم، بعد از اون اتفاق میخواد از اون محیط و آدماش دور باشه! حاج علی گازی به تکه سیب در دستش زد: _شاید منظورش جابه‌جایی تو همون مشهده! آیه: _نه، میدونه برای درمان خودش و مادرش چند وقتی باید بیاد تهران. آیه در خانه را گشود ، و ارمیای زینب در آغوش وارد شد؛ زینب را روی تخت آیه گذاشت و آرام صورتش را بوسید. درد این کودک سخت‌ترین چیز در دنیایش بود. به خاطر این دختر همه‌ی دنیا را بر هم میزد. آیه کتری را روی گاز گذاشت و به آن خیره شد... " چه بر سر زندگی‌اش آمده بود؟ چه بر سر دخترکش آمده بود؟ سیدمهدی! نگاهمان میکنی؟ گناه من چیست که جز تو کسی را نمیخواهم؟ اصلا تقصیر توست که دنیایم زیر و رو شده است... تقصیر توست که نام دیگری جز تو در شناسنامه‌ام نوشته شده است؛ مگر نمیدانستی که همه‌ی دنیایم بودی و هستی؟ مگر نمیدانستی که عاشقانه‌هایم با تو رویید و از روزی که رفتی همه چیز برایم خشکید و خاموش شد؟ مگر نمیدانستی من تا همیشه با تو لبخند میزنم؟ مگر نمیدانستی من تا ابد با تو دنیا را میبینم؟ سیدمهدی! حق آیه‌ات این بود؟ این بود آن قولهایت؟ این بود آنهمه دنیایم بودن‌هایت؟ این بود عهد و پیمان ازدواجمان؟ " آیه چرخید و نگاهش را به سیدمهدی در قاب دوخت.... " چرا مرا در این شرایط گذاشتی؟ چرا این مرد را وارد دنیای من، خودت و دخترک‌مان کردی؟ من خسته‌ام از این نقش لبخند بر لب داشتن و سینه در آتش سوختن‌ها؛ سیدمهدی... آیه‌ات شکسته است. دیگر آن لبخند زیبای خدا نیست؛ دیگر آن پر پرواز روزگارت نیست؛ آیه‌ات کمر خم کرده؛ آیه‌ات مو سپید کرده؛ آیه‌ات غم در دل دارد. " ارمیا مقابل نگاه آیه ایستاد... اشک چشمان بانوی خسته‌اش را دید، سرش را به زیر انداخت. _می‌خواستم یه سفر خوب براتون باشه. میخواستم دوباره رنگ زندگی چشمای شما بیاد؛ میخواستم مرهم بشم روی زخمتون... یادم نبود من خود دردم...... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🥀❤️‍🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️‍🩹🥀 🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🇮🇷قسمت ۶۷ و ۶۸ _....یادم نبود من خود دردم... خود اشکم؛ منِ همیشه تنها مونده‌ی روزگار رو چه به داشتن زن و زندگی؟ من رو چه به شریک تنها شدنِ یادگار سیدمهدی؟ آیه لب گزید: _کم آوردید؟ لبخند ارمیا تلخ بود. _حرفم کم آوردن نیست، کم بودنه. آیه با ریشه‌ی شالش بازی کرد _من هنوز رفتنش رو باور ندارم؛ تنهایی رو باور ندارم؛ این شرایط برام سخته. ارمیا نفس عمیقی کشید و سرش را به سمت بالا خم کرد: _برم؟ آیه سرش را بالا گرفت و به صورت خسته‌ی ارمیا نگاه کرد: _منظورم این نبود! ارمیا خیره‌ی چشمان همسرش شد. _برات چیکار کنم؟ برای زینبت چیکار کنم؟ برای این زندگی که هنوز زندگیمون نشده؟ آیه لب باز کرد چیزی بگوید ، که زنگ در به صدا در آمد. ارمیا سری به افسوس تکان داد و در را باز کرد. رها سراسیمه ببخشیدی گفت و وارد خانه شد. صدرا لبخند بر لب سری تکان داد و دست بر شانه‌ی ارمیا گذاشت: _بازم شروع شد. ارمیا ابرویی بالا انداخت: _چی شروع شد؟ صدرا که به رها و آیه نگاه کرد، ارمیا هم نگاهش را چرخاند. رها: _دکتر صدر زنگ زد... آماده شو؛ یه روستا سمت زاهدان رفته زیر شن. گروه‌های امدادی از دیروز اونجان، امشب حرکته. آیه برای اولین بار نگاه نامطمئنش را به ارمیا دوخت: _نمیدونم. رها متوجه منظور آیه شد: _شما که مشکلی ندارید؟ ارمیا گیج شده، ابرویی بالا انداخت: _با چی؟! صدرا: _با رفتنشون دیگه! ارمیا گیج‌تر به صدرا نگاه کرد. _کجا؟! صدرا: _خانوما جزء گروه امداد دکتر صدرن! یه گروه روانشناس که برای کمک به استرس‌های بعد از حادثه به محل حادثه میرن. رها اصلاح کرد: _استرس پس از آسیب عزیزم! ارمیا شگفت زده گفت: _میخواید به اون روستا برید؟ تو سیستان؟! عقلتونو از دست دادید؟ رها اخم کرد: _نخیر؛ عقلمون سرجاشه! ارمیا: _این دیگه کمک به بچه‌های مناطق محروم نیست، اینجا جونتون در خطره! رها: _جون شما تو سوریه در خطر نیست؟ اینجا که دیگه وطن خودمونه! ارمیا: _من برای این شرایط آموزش دیدم، شما چی؟ اونجا هوا آلوده‌ست، آب و غذا کم گیر میاد، امکانات رفاهی کمه! رها به آیه گفت: _راست میگن، هرچی وسیله میتونی بردار؛ غذا، لباس، پتو؛ حتی دارو و آب... اینطور که دکتر صدر گفت، بچه‌های جهادی آماده شدن برای اعزام، قراره روستا رو بازسازی کنن. صدرا: _مهدکودکتون یادتون نره، بچه‌ها نیاز به آموزش و سرگرمی دارن. رها: _اونکه همیشه آماده‌ست؛ فقط چندتا دفتر و برگه آچهار بخر. مدادرنگی و آبرنگ و مدادشمعی از سری قبل هست. ارمیا مداخله کرد: _تو چی میگی صدرا؟! میدونی میخوان چیکار کنن؟ صدرا لبخند زد: _خودم بهت گفتما! کار همیشه‌شونه. منم فردا یک دادگاه دارم. باقی کارا رو میدم دست همکارم و بعدازظهر با وسایل بیشتر حرکت میکنم. ارمیا: _مگه توئم میری؟ صدرا: _اونقدر اینجور جاها منو دنبال خودشون کشیدن که رسما برای خودم عمله شدم! اینقدر خوب سیمان درست میکنم و آجر میندازم بالا که باید ببینی! ارمیا: _تو دیگه چرا؟ صدرا: _وقتی تو و حاج علی و مامان زهرا این دوتا اعجوبه رو دست من فلک زده میسپارید، منم مجبورم دنبالشون اینور اونور برم دیگه!😁 موبایل صدرا زنگ خورد: _سید محمده _سلام سیدجان، خبرا به اونجا هم رسید؟ حرکت کردی؟ خب، پس بیا اینجا؛ نه... من به حاج علی زنگ زدم، اونم داره آماده میشه. مامان زهرا میاد اینجا پیش مامانم تا بچه‌ها رو نگهدارن؛ منتظرتیم، یا علی... ارمیا: _حاج علی و سید محمد هم هستن؟ آیه: _آقامسیح و آقایوسف هم چند وقتیه هستن. ارمیا اخم کرد: _پس فقط منو جا گذاشتید؟ صدرا: _نخیر؛ شما خط مقدم بودید! ارمیا: _پس چرا ایستادید؟ بجنبید دیگه! آیه لبخند زد.... ساعاتی همگی به سرعت مشغول بودند؛ حتی برخی از اقوام محبوبه خانم هم، لباس و غذا و داروهایی که در خانه داشتند را آورده بودند. سیدمحمد، مشغول دسته‌بندی داروها و یادداشت‌برداری برای خرید داروهای موردنیازشان بود. سایه در حین کمک به همسرش گفت: _تو که فردا عمل داشتی، چطوری میخوای بری؟! سیدمحمد دست از کار کشید و به همسرش لبخند زد: _خانم، بری نه‌ئو بریم!مگه رفیق نیمه‌راهی؟ سایه دستی به روسری سرمه‌ای رنگ مدل لبنانی بسته‌اش کشید و موهای خیالی‌اش را داخل داد: _نخیرم؛ من با گروه دکتر زند میرم، مثل همیشه اونجا میبینمت؛ حالا مریضات؟ اتاق عمل فردا؟ +با دکتر رضایی صحبت کردم به جای من میره اتاق عمل. _مگه برگشته ایران؟ سید محمد: _دو سه روزی میشه که برگشته. _محمد! سیدمحمد همانطور که دوباره مشغول به کار شده بود.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نوجوون میگه خدا میدونست ما آب نیاز داریم، برامون با باران آب فرستاد... حسبی الله✋ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نوزادان غزه زجر کش شدن 🔹خاک بر سر جهانی که اسرائیل داره تو بیمارستان شفا غزه دکترا امکاناتی نداشتند و نوزادان بی دفاع از بی برقی یکی یکی مردند چهل نوزاد مردند حرمله های زمانه عجب صبری دارند مردم مظلوم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اگر تمام کودکان غزه را هم بکشند ... باز هم مادری کودکش را در سبدی خواهد گذاشت و خدا او را بزرگ میکند آنقدر بزرگ که کاخ فرعونیان فرو بریزد ... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa