eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
495 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
7هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
و صدها پیام از خود معلمین شریف دیگه هست که شرمندشون هستم که مجال انتشار پیامهاشون نیست. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دکتر قالیباف رییس مجلس: 🔹مصوبه حجاب و عفاف ۲۳ آذرماه ابلاغ می‌‌شود ✍ما که دو سال صبر کردیم این هفته هم روش... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دکتر قالیباف رییس مجلس: 🔹مصوبه حجاب و عفاف ۲۳ آذرماه ابلاغ می‌‌شود ✍ما که دو سال صبر کردیم این هفته هم روش... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۸۹ و ۹۰ سیاوش فهمید که آرامش راحله در مهمانی ساختگی نبود.کیف کرد از این اعتماد راحله! -کیا زرنگی کرد! یه قطعه‌ای رو اجرا کرد که هنر خودشو نشون بده بیشتر و خندید. راحله هم خنده اش گرفت: -دیگه چه چیزایی بلدی؟ -دیگه یه دفعه که نباید همه رو رو کنم! -آخه میخوام ببینم اگه خیلی هنرمندی انصراف بدم!جلوت کم میارم اینجوری -نترس!جنس فروخته شده پس گرفته نمیشه - قدیما عروس از هر انگشتش یه هنر میریخت، حالا برعکس شده! سیاوش به این فکر کرد چه هنری بیشتر از اینکه همسرش با حرفهای خاله زنکی خام نشده بود و نگذاشته بود اولین مهمانی کوفتشان شود: -ما شما رو با دنیا عوض نمیکنیم حاج خانم! -اوووو پس بگو! میخوای لوسم کنی! -بریم یکم دور دور؟ -وای اره! من عاشق دور دور تو شبم دم در وقتی راحله میخواست پیاده شود چرخید رو به سیاوش: -شب خوبی بود سیاوش خیلی اهل حرف‌زدنهای عاشقانه نبود. -هیچوقت فکر نمیکردم یه زن بتونه اینقدر عاقلانه رفتار کنه. تو تصور من رو راجع به دخترها عوض کردی.همیشه فکر میکردم دخترهای مذهبی،ادمای خودخواهی هستن که هیچی از محبت حالیشون نمیشه و فقط به فکر اعتقادات خودشونن تا بقیه رو تحقیر کنن.باید اعتراف کنم که اشتباه کردم و یک معذرتخواهی بدهکارم. راحله احساس کرد این جملات بهترین پاداش تلاش امشبش بود.موذیانه گفت: -خب پس حالا نوبت شماست که سر کلاس و جلو همه ازم معذرتخواهی کنی اقای پارسا! سیاوش خنده کنان گفت: -ای بدجنس، سریع سو استفاده میکنیا! راحله هم خندید. سیاوش با نگاهی مهربان دستان راحله را بالا آورد و بوسید: -هرگز محبت امشبت رو فراموش نمیکنم. برو عزیزم.شبت بخیر. به مامان اینا سلام برسون به خانه رفت. آرام به اتاق خودش خزید. صدای پیامک گوشی اش بلند شد.پیام را باز کرد، سیاوش بود: -فردا میام دنبالت میخوام یکی دیگه از هنرهام رو نشونت بدم. از فردا تعطیلات آخر ترم برای شروع امتحانات شروع میشد و راحله هم باید مینشست پای درس و بحثش.پس تصمیم داشت از آن یک روز هواخوری، نهایت استفاده را ببرد.سیاوش دم ماشین منتظرش ایستاده بود. -سلام خانم خانوما -سلام آقای خوش پوش خودم البته سیاوش اصلا به روی خودش نیاورد که آن شلوار پارچه‌ای پیشنهاد سید است و عاریتی!! سیاوش جز لباس جین لباس دیگری نداشت و صادق پیشنهاد داده بود برای دل خانمش هم که شده، تیپش را عوض کند و الحق که پیشنهادش از همان اول، تاثیرش را نشان داده بود. - یعنی جین بپوشم خوش تیپ نیستم؟ -شما همه جوره خوش تیپی ولی من این مدل تیپ رو خیلی دوست دارم و سیاوش با خودش فکر کرد باید حتما در اولین فرصت چند دست لباس باب میل خانمش تهیه کند. نگاهی از سر ذوق به این خانم محجبه انداخت. -خوووب! من آماده ام... بریم قربان! سیاوش سر به سرش گذاشت: -شمام این رنگ نارنجی کمرنگ خیلی بهتون میادها! راحله چون میدانست سیاوش گلبهی را دوست دارد روسری معصومه را قرض گرفته بود!زن و شوهر مثل هم!راحله خندید: -من در حیطه اسم رنگها هیچ توقعی از شما ندارم. مهم اینه که به چشمت قشنگ بیاد. سیاوش که از این حاضر جوابی خوشش آمده بود از صندلی عقب پلاستیکی را توی بغل راحله گذاشت.راحله نگاهی به پلاستیک انداخت و با تعجب گفت: -قند؟این همه؟؟برای چی؟ - به هنر دومم مربوط میشه راحله پلاستیک قند را سبک سنگین کرد و گفت: -آها پس هنر دومت خونه داریه! -چه ربطی داره؟ -میخوای بگی بلدی قند بشکنی دیگه سیاوش ریسه رفت: -نخیر خانم باهوش، اینا مال دوستمه که داریم میریم پیشش! میخوام بدی بهش باهات رفیق بشه! این بار نوبت راحله بود که گیج شود.اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند.حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند.راحله خمیازه‌ای کشید و گفت: - دوستت کجا زندگی میکنه؟ تو روستا؟ سیاوش ابرویی بالا برد،باشیطنت خندید اما جوابی نداد.درنهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت: - واااای سیاوش! دوستت اینجاست؟ اسب هم دارن؟ من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی؟ سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرد: -خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم؟ راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. همینطور که وارد میشدند با چشمانی مشتاقانه تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد.سیاوش هم آرام و لبخند برلب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. -سیاوش.سیاوش.بیا بریم اونطرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم!نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم..بیا بریم دیگه سیاوش که خنده‌اش گرفته بود گفت: -گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن. -تو اسب داری؟ 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۹۱ و ۹۲ -تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید: -اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی؟ -اصلا معطل نمیکردم..کو پس؟ چرا نمیارنش؟ چه رنگیه سیاوش؟ سیاه؟ اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم سیاوش بلند خندید: -پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه؟... اوناهاش! پگاز که بنظر سرحال می‌آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد،جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. اسب چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد.راحله دستش را به طرف اسب دراز کرد. -قندها رو آوردی؟ راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد.پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه‌ای کشید.دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد: -دوست داری سوار بشی؟ -بلد نیستم.تازه با چادر که نمیشه -خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست. -جلوی این همه نامحرم؟ همین که از نزدیک اسب دیدم کافیه برام سیاوش فکری کرد، از اسب پایین آمد و به راحله گفت چادرش را جمع و جور کند، بعد راحله را بغل زد و یک طرفی روی اسب نشاند، خودش افسار را دستش گرفت و شروع کرد به راه بردن اسب.راحله در آسمانها سیر میکرد. همینطور که میرفتند سیاوش گفت: - چرا گفتی اسبم باید سیاه باشه؟ -آخه اسب سیاوش تو شاهنامه سیاه بوده اسمش هم شبرنگ بهزاد!گفتم لابد اسب تو هم سیاهه. سیاوش گوشه چادر راحله را صاف کرد و گفت: - چه جالب شمام هنرمندیا! و خندید. راحله به سیاوش گفت که اسب را نگه دارد که پیاده شود، وقتی پیاده شد گفت: -تازه کجاشو دیدی اصن میدونستی اسمت یعنی کسی که اسب سیاه داره؟ یا تلفظ درستش سیاووش هس؟ -نه بابا! واردی ها -بعله! چی فکر کردی! موقع برگشتن،سوار ماشین که شدند راحله گفت: -خیلی خوب بود سیاوش.نمیدونی من چقد اسب دوست دارم -خب چرا یکی نمیخری -اسب که از واجبات نیست. با پول خرید اسب میدونی میشه به چند نفر کمک کرد؟ من همیشه زندگی ساده رو ترجیح دادم -با این حساب پس من باید ماشینمم بفروشم ماشین ساده‌تر بگیرم -اگه به من باشه اره، موافقم. وارد شهر که شدند سیاوش با دیدن چندتایی دختر بدحجاب بی‌مقدمه پرسید: -تو همیشه چادر سر میکنی؟اذیت نمیشی؟ -چرا! بخوایم واقع بین باشیم گاهی واقعا دست و پا گیره... بالاخره ادم هرچی کمتر لباس بپوشه از نظر فیزیکی راحت تره!! -خب پس چرا نمیذاریش کنار؟ راحله لبخندی زد و گفت: -تو کمربند میبندی تو ماشین اذیت نمیشی؟ سیاوش کمی فکر کرد: -چرا خب..احساس خفگی میکنم -خب پس چرا میبندیش؟ بازش کن! -اینجوری ایمنیش بیشتره! راحله با لبخند به سیاوش خیره شد و چیزی نگفت.سیاوش هم حرفی نزد.راحله هم گذاشت تا سیاوش فکر کند.کمی که گذشت راحله صدایش زد: -سیاوش؟ -جان دلم؟ -اون آهنگه که گذاشتی رو میخونی؟ -دوست داشتی؟ -ازش چیزی نفهمیدم. من موسیقی سنتی و ایرانی رو دوس دارم اما تو میخوندی دوست داشتم -ای کلک! به اندازه کافی دل مارو بردی دیگه نمیخواد خودتو لوس کنی -خودت تنها بخون.فکر کنم شعرش عاشقانه بود،نه؟ -از کجا فهمیدی؟ -از نگاهت!!خیلی وا رفتی اخراش سیاوش خندید: -اره! سر فرصت شعرش رو برات معنی میکنم راحله خنده‌ای کرد: -الان خواستی یه هنر دیگه‌ت رو هم نشون بدی دیگه؟ و سیاوش غش کرد از خنده.وقتی خواندن سیاوش تمام شد راحله پرسید: -خب جناب خوش صدا، میخوای منزلت رو گشنه برسونی منزل؟ سیاوش با تعجب پرسید: -منزلم رو؟ و راحله خنده کنان گفت: -مگه ندیدی این بچه مثبت ها اسم خانوم هاشون رو نمیارن بهشون میگن منزل؟ و سیاوش یادش آمد به یکی از دوستهای سید.چقدر سید از این کار عصبانی شده بود.خنده‌اش گرفت و گفت: -نخیر منزل خانم، میریم یه شام حسابی بهتون میدم بعد میرسونمتون منزل! بعد از شام،وقتی راحله را رساند و برگشت خانه، پشت در پارکینگ ایستاده بود تا ریموت در را که زده بود در را باز کند. همینطور که منتظر بود یادش افتاد به آن شبی که دو نفر ریختند سرش و کتکش زدند.کتکی که اگر نبود شاید هیچ وقت راحله را به دست نمی‌آورد.لبخندی روی لبش نشست.در باز شده بود، میخواست وارد پارکینگ شود که صدای گوشی اش بلند شد. واتساپ بود. راحله پیام داده بود. یک عکس نوشته: "من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی، گیر لحن بم مردانه‌ی محکم نشود" و سیاوش لبخندی زد. فورجه امتحانات شروع‌شدوهردو نشستند سر درس و کتابشان.گهگاهی تلفنی حرف میزدند یا پیغامهای واتساپی رد و بدل میکردند.که البته هر بار با تذکر سید سیاوش مجبور میشد... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_2127584804.mp3
2.18M
بند ۶۱ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۶۱ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۶۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَلَّسْتُ بِهِ مِنِّي مَا أَظْهَرْتَهُ أَوْ كَشَفْتُ عَنِّي بِهِ مَا سَتَرْتَهُ أَوْ قَبَّحْتُ بِهِ مِنِّي مَا زَيَّنْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۶۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با آن، آنچه را ظاهر کرده بودی وارونه جلوه دادم، یا با آن، آنچه را ازمن پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ﷽🍃 ای آنکه به تدبیر تو گــــردد ایـــام ای دیـــده و دل از تو دگرگون مدام ای آنکه به دست توست احوال جهان حکمی بنما که گـردد ایــام به کــام 🌸 الهی به امید تو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
‌سلام امام زمانم ♥ 🔹‌نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى... 🔹‌جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى... 🔹‌الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
شب گذشته نسیمی وزید در خوابم گرفت شور عجیبی وجود بی تابم. چه حس و حال قشنگی؛ چرا که میدیدم نماز صبح کنار ضریح اربابم. ✋🏻 🌤 ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 من فقیری بینوایم؛ دوستت دارم حسین سائل کـرب و بلایم؛ دوستت دارم حسین رِند عالم سوزم اما تا به اسمت می رسم نوکری بی دست و پایم؛ دوستت دارم حسین هر که هستم خوب یا بد، دوزخی، اهل بهشت بی خدایم، با خدایم؛ دوستت دارم حسین من بهشت بی تو را پس دادم آقا سالـهاست ساکـن بزم عـزایم؛ دوستت دارم حسین تربت تـو جـای خود‌ دارد، غبار زائرت بارها داده شفایم؛ دوستت دارم حسین اینکه در داغ تو اشکی دارم و سینه زنم مادرت کرده دعایم؛ دوستت دارم حسین لطف زینب شاملم شد، اکبرت دستم گرفت با غــم تـو آشنایم؛ دوستت دارم حسین در میان هـرولـه بر سینه میکـوبم اگـر با رقیه همنوایم؛ دوستت دارم حسین لنگ لنگان خویش را تا پای نیزه می رساند ای پدر بشنو صدایم؛ دوستت دارم حسین 💔 در خیالم بارها شش گوشه را بوسیده‌ام  عشق‌بازی با تو من را کـربلایی می‌کند💔 🥀 به یاد شهیدمدافع‌حرم کرامت‌الله کاتبی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ امام صادق (ع) ☆ هیچ گرفتاری یا گشایشی پیش نمی آید، مگر آنکه در آن آزمایش نهفته است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اگر گاهی نماز اول وقت نمیخونی ، این کلیپ را گوش کن ان شاءالله اینقدر موُثر باشه که تا آخر عمرت توفیق پیدا کنی نماز اول وقت را از دست ندهی ... واقعا عالیه ✨نشر حداکثری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️حواست به اتفاقاتی که داره میفته باشه الان باید با همه وجودت بیای وسط... وگرنه همه‌ی عمرت و تلف کردی. 🎙 استاد شجاعی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. ♨️ تروریست ها با کمک ترکیه و آمریکا در حال حرکت به سمت حلب و سپس دمشق هستند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ تروریست ها تاکنون مدعی شدند که چند تن از سربازان ارتش سوریه را به اسارت گرفتند. 🔹به گفته منابع خبری تاکنون تروریست ها موفق به غنیمت گرفتن سه خودرو زره پوش و اسارت ۶ سرباز شده اند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ خبرنگار اتاق عملیات تروریست ها: 🔹بعد از جسارت به ایرانیان و شیعیان سوری گفت تهران پایتخت ماست. ✍منتظر باشید ببینید چطور سرتون روی سینه هاتون میگذاریم. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
این شرایط پر التهاب برای سوریه غافلگیری نیست ! کسانی در بازی شطرنج نظامی غافلگیر میشوند که با حریفان مقابل هیچگاه روبرو نشده باشند یا هشدار حرکت های بعدی به آنها داده نشده باشد مدت ها قبل هشدار تروریست ها و حمایت لجستیکی از سمت ترکیه و اسرائیل را در کانال اعلام کردم. چندین بار همین چندشب اضلاع خطرناک بازی جدید غرب را هم گفتم . و همان ابتدای تیترهای روزنامه در ایران که هماهنگ و حساب شده و البته پرفشار و با کمک ظریف و شرکاء ، الزام و اصرار به مذاکره کردند و میکنند... آقایان زمانی که برای مداکره انتخاب کردید، پشت جبهه مقاومت را نه تنها خالی میکند بلکه در ادامه بازدارندگی ایران را هم ضعیف میکند. یک چیدمان دقیق وجود داشته و دارد؛ اول از برجام، جام قهرمانی ساختند که محشر بوده و از صدر تا ذیل فوائد داشته و هیچ عیبی نداشته است. بعد که یکهو گند ماجرای مکانیسم ماشه در آمد، حالا تحلیل میزنند اگر مذاکره نکنیم، مکانیسم ماشه فعال میشود!!! دقت کردید؟ در عرض سه ماه وفاق با صداقت؛ ذخیره انرژی کشور تمام شد. مازوت سوزی باعث مرگ شد. وام ازدواج تمام شد. فرزندآوری غیر کارشناسی شد. وام ‌مسکن غیرعلمی شد. گران میشود... گران خواهد شد... گران ، شد ! و چون ماشه برجام روی سر ِ ماست پس باید مذاکره کنیم! این تحلیل را حتی تیتر کردند ! ادامه👇👇 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
✍️ عقب نشینی و آتش بس و صلح را بسادگی پذیرفتید و گمان کردید تمام شد؟ حالا باید در سکون نظامی کامل بمانیم بخاطر مذاکراتی که گفتگو در باب منطقه است ؟! حالا که حزب الله را هم برای کمک در سوریه نداریم؟ هیچ میدانید حالا باید ۱۰ را عملیاتی کنید چون در تله وفاق با دشمن افتادیم ؟ دقیقا این همه گفتن و گفتن و گفتن و ... حالا که دشمن عقب نشسته و هوشمندانه نیابتی های تروریست را در سوریه فعال کرده، هیچ میدانید باید کل تمرکزمان برود سوی سوریه و دیگر عملیات دیگری ممکن نیست؟ درد اینست که اینها را گفتیم ! گفتیم که دشمن در حال چه بازی با ماست . گفتیم آقایان حالا زمان خوبی برای مذاکره نیست! حالا اما ؛ جبهه مقاومت در موضع دفاعی سخت قرار گرفته است. مبارک تان باشد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari