امام على عليهالسلام :
[خوردن] بيست و يك مويزِ سرخ
در هر صبح
در حالت ناشتا ،
همه بيمارى ها را دور مى کند ،
مگر بيمارى مرگ را* .
الكافي ، ج 6 ، ص 352، ح 2
#سلامت_باشیم
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🔻بیانات آیت الله میرباقری، عضو مجلس خبرگان رهبری پیرامون کرونا :
📌 نمی دانیم چقدر از موانع زیارت ابی عبدالله الحسین (ع) جعلی است چقدر واقعی.
📌به طور مکررگفته ایم به سازمان بهداشت جهانی کمترین اعتماد را هم نداریم. این ها دشمن هستند و پرونده سیاهی دارند.
📌با طناب سازمان جهانی بهداشت در چاه نروید.
📌ما نمی دانیم چگونه است؟ سال گذشته میگفتند کرونا از ایران به عراق آمده، عراق مرزها را بسته. امسال می گویند #کرونا از عراق به ایران آمده. ایران مرزها را می بندد. هیچ حرف علمی واضح و روشنی نیست.
📌به اسم کرونا اطراف امام حسین (ع) را خلوت کردند.
📌فرستادن چهارده میلیون نوجوان و جوان به قتلگاه #فضای_مجازی بی مهابا که آسیب به بشریت نمی زند، خطر فقط این هاست!!!
#آنتی_کرونا
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
خداوند معشوق نیست،
او خود عشق است.❤️
کدامین معشوق می تواند بگوید:
«صدبار اگر توبه شکستی باز آی..»
#به_وقت_عاشقی
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #اول
با عجله از پله ها پایین رفتم،
پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین
چـــادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،
لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم
عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم.
_خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست! عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره.
_چه عجب خانم فهمیدن دیره!
شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش
میکشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده،ایستادم!
عاطفه با حرص گفت:
_بدو دیگه!
با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید!
با شیطنت گفت:
_میخوای بگم برسونتمون؟
قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت:
_امین!
پسر به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابشو دادم!
رو به عاطفه گفت:
_جانم!
قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود!
_داداش ما رو میرسونی؟
امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:
_بیاید!
به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین شدیم،امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم تو کل ماشین پیچیده بود!
به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد!
سریع نگاهش رو از آینه گرفت،
بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن.
ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم.
_ببینم لبتو!
و خندید
با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
#به_وقت_رمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #دوم
کاسه ها رو گذاشتم کنار دیگ آش،
عاطفه همونطور که آش هم میزد زیر لب تندتند چیزایی میگفت،
ملاقه رو از دستش گرفتم باحرص گفتم:
_بسه دیگه،دوساعته داری هم میزنی بابا بختت باز شد خواهرم بیا برو کنار!
+هانی بی عصاب شدیا،حرص نخور امین نمی گرتت!
_لال از دنیا بری!
شروع کردم به هم زدن آش،زیر لب
گفتم:
_خدایا امین رو به من برسون!
امین پسر همسایه دیوار به دیوار که از دوسال قبل فهمیدم دوستش دارم،
عاطفه گفت امین فقط چادر رو قبول داره چادری شدم،
عاطفه گفت امین نمازش اول وقته نمازم یک دقیقه این ور اون ور نشد،
عاطفه گفت امین قرمه سبزی دوست داره و من به مامان میگفتم نذری قرمه بپزه تا براشون ببرم!
عاطفه گفت امین.....و من هرکاری میکردم برای امین!
مهم نبود من سال سوم دبیرستانم و امین بیست و پنج سالشه!
با احساس حضور کسی سرمو بالا آوردم،
امین سر به زیر رو به روم ایستاده بود،با استرس آب دهنمو قورت دادم امین دستی به ریشش کشید و گفت:
_میشه منم هم بزنم؟
ملاقه رو گذاشتم تو دیگ و رفتم کنار،امین شروع کرد به هم زدن منم زیر چشمی نگاهش میکردم
داشتم نگاهش میکردم
که سرشو آورد بالا نگاهمون تو هم گره خورد،
امین هول شد و ملاقه رو پرت کرد زمین!
زیر لب استغفراللهی گفت
و خواست بره سمت در که پاش به ملاقه گیر کرد و خورد زمین،
خنده م گرفت با صدای خنده و اوووو گفتن زن ها سرخ شدم.
تند گفتم:
_من برم بالا ببینم مامان اینا کمک نمیخوان!
با عجله رفتم داخل خونه
و دور از چشم همه از پنجره به حیاط نگاه کردم،
عاطفه داشت میخندید و زن های همسایه به هم یه چیزایی میگفتن،روم نمیشد برگردم پایین همه فهمیدن!
امین بلند شد،فکرکردم باید خیلی عصبانی باشه اما لبخند رو لبش متعجبم کرد!
سرشو آورد بالا،نمیتونستم نفس بکشم!
حالا درموردم چه فکرایی میکرد،
تنم یخ زد انگار پاهام حس نداشتن تا از کنار پنجره برم!
امین لبخندی زد و به سمت عاطفه رفت،
در گوشش چیزی گفت،عاطفه لبخند به لب داخل خونه اومد!
با شیطنت گفت:
_آق داداشمون فرمودن بیام ببینم بدو بدو اومدی خونه زمین نخورده باشی
نگران بودن!
قلبم وحشیانه می طپید، امین نگران من بود؟!
با تعجب گفتم:
_واقعا امین گفت؟!
+اوهوم زن داداش!
احساس میکردم کم مونده غش کنم،نفسمو با شدت بیرون دادم!
دوباره حیاط رو نگاه کردم که دیدم نگاهش به پنجره س،
با دیدن من هول شد و سریع به سمت در رفت اما لیز خورد دوباره صدای خنده زن ها بلند شد،
با نگرانی و خنده از کنار پنجره رفتم!
عاطفه گفت:
_من برم ببینم امین قطع نخاع نشد!
عاطفه که از پله ها پایین رفت همونطور که دستم رو قلبم بود گفتم:
_خدانکنه!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
شـــــیخ رجبعلــی خیـــــاط:
چشمتـــــ بـــــہ نامحرم مےافـــــتد، اگر خوشتـــــ نـــــیاید ڪـــــہ مریـــــضے!!
امـــــا اگر خوشتـــــ آمد، فـــــوراً چشمتـــــ را ببند و ســـــرتـــــ را پاییـــــن بیـــــنداز و بگـــــو:
((یـــــا خـــــیر حبیبـــــ و محبوبـــــ... ))
یعـــــنے: خـــــدایا مـــــن تو را میخواهـــــم، ایـــــنها چـــــیہ؟! ، ایـــــنها دوستــــــــــ داشتنے نـــــیستند...
هـــــر چه ڪہ نبـــــاید دلبستگے نشـــــاید ....
#تلنگرانـہ
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
الهی تو به من منت نهادی و خدایم شدی تا بندهات باشم، تا بندگی کنم برای تو...
اما ایمان دارم که شنیدهای نجواهایِ سجدهاَم را که گفتهام:
«خدایا من که جز تو کسی را ندارم»
تو اگر دستم را نگیری اگر راه نشانم ندهی و اگر یاریم نکنی برای بندگی، کم میآورم و زمین میخورم :)🌿
#به_وقت_عاشقی
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
هدایت شده از 🍁لطفِ خدا🍁
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#صبحتون_حسینی
بهکانال🍁لطفِخدا🍁بپیوندید
@lotfe_khodaa
هدایت شده از 🍁لطفِ خدا🍁
🍃🔸 بـه طبیبــان جهـان رو نـزنـم در هـر حـال
🍃🔸 درد تا دردِ حسین اسـت، مداوا هیـچ است
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa