eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
513 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
7.9هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 پیروزی قاطع امیر علی اکبری - مشت زن عزیز کشورمان بر حریف آمریکایی " برندون ور " رو تبریک عرض میکنیم. بااقتدار حریفش رو ناک اوت کرد و سربند یا حیدر کرار (ع) رو بر پیشانی زد ❤️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ای زن به جهان همیشه با عفت باش بر قله ی تاج این جهان زینت باش اما به کسی که گوهرش ارزان داد یک جمله بگو: دلقک بی حرمت باش ☆☆☆☆☆☆☆☆ عریان شدن آدم اگر فرهنگ است ، دیر آمده ای ، که این مسیری تنگ است چون هر چه که حیوان نگری در این راه پیش از تو بر این شیوه به صد فرسنگ است.... ☆☆☆☆☆☆☆☆ یک عده اگر چه در گذر عریانند این شیوه نشانه ی تمدن دانند بیچاره بیین که عده ای بی فرهنگ در اوج تمدن به صف حیوانند ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
•°~🦋🌱 میگفت: دلت‌رو‌خونه‌علی‌و‌اولادش‌کن.. خونه‌علی‌رو‌ زهرا‌جارو‌میزنه:)))) +‌یازهرا.. مادرجآن‌یه‌سَریم‌به‌دل‌ما‌بزن💔! 🌱 🏴 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بعضے وقتامـ باید بزنے پشت خودت🫂 و ‌بہ خودت خستہ نباشید بگی‌😇 بابت همہ روزایے ڪہ ڪنار خودت بودے🦋 و هیچوقت ڪم نیاوردے💙 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
دختران‌این‌سرزمین‌برای‌این‌خاکـ پدرمیدهندنه‌روسری !"🌱 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
سلام به همه خانمای باحیا و مردای با غیرت امروز داشتم از دانشگاه برمیگشتم،وارد اتوبوس که شدم یه خانمی اون جلو نشسته بود و همینجور میگفت از نظام از بسیجیا از سپاهیا از اقتصاد کلا همه چی دون بود هیچکسیم بهش محل نمیداد همینجور داشت میگفت تااینکه رسید به اینجا: باید تو این ۳روز اعتصاب هممون بریزیم بیرون این دیگه اخرین کاره هممون باید بیایم اعتراض خودمونو بگیم همه دیگه خسته شدن همه از این حکومت خسته شدن از دولت خسته شدن دیگه کسی این نظامو نمیخواد و این حرفا یه خانم مسن که یکمیم آرایش کرده بود بهش گفت واسه چی داری مردمو تحریک میکنی از کی حقوق میگیری باهمین حرفاس که جوونامون تحریک میشن بیان تو خیابونا به جون هم بیوفتن ۲نفرم اون وسط کشته بشن تو دلت اینو میخواد؟؟اینکه جونامون کشته بشن به همین راحتی؟ خلاصه بحث بالا گرفت اون خانمه میگفت یعنی شما اعتراضی ندارین یعنی شما همتون راضین من خودم گفتم نه کسی از این وضعیت راضی نیست ولی راه حلش این نیست که بریزن تو خیابون کشورو ناامن کنن یسریام سو استفاده کنن مردمو به رگبار بگیرن یه خانم محجبه گفت اینهمه شهید دادیم واسه اینکه امنیت داشته باشیم واسه اینکه ایران ایران بمونه سوریه و لیبی نشه دوباره اون خانم گفت امنیت چیه مردم نون شب ندارن بخورن چقدر دیگه میخوان مردمو سرکوب کنن چقدر میخوان تو خیابونا ادم بکشن،،گفت لباس شخصی میفرستن بین مردم مردمو بکشن!! بهش گفتم لباس شخصی لباس عموم میپوشه که معلوم نباشه اینا کین تو خیابونا که میتونن لباس شخصیو از مردم تشخصی بدن!!!اینا مردمن؟؟؟مردم اموزش دیدن چجوری لباس شخصیارو شناسایی کنن تو کوله پشتیشون سنگ بریزن و بیان بسیجیارو به فجیع ترین شکل ممکن با شکنجه بکشن اینا مردمن؟؟؟؟ بقیه اتوبوسم صداشون درومد گفتن اره اینا مردم نیستن ایناکه تا یکمی کشور اشوب میشه میریزن وسط و به هربهونه ایی آسیب میزنن حدود ۲۰ دقیقه تااونجایی که من داخل اتوبوس بودم بحث ادامه داشت و من بشخصه خیــــــــلی خوشحال شدم که مردم کم کم دارن آگاه میشن کم کم دارن میفهمن که کیا دشمنن کیا دوست و این خیـــــلی خوبه اینکه مردم انقلابی هنوز تو صحنه هستن هنوز حرف میزنن هنوز دفاع میکنن این واقعا عالیه فهمیدم که افرادی باچنین عقایدی تعدادشون خیــــــلی کمتراز اون چیزیه که حتی ما فکرشوبکنیم و چون تعدادشون کمه دست به آسیب و حتی کشته سازی و پخش اسلحه میکنن این خانم قشنگ داشت مردمو دعوت میکرد داشت فراخوان میداد ولی مردم خودشون با زبون خودشون این دعوتو رد کردن حتی خیلی محکم تر جلوش ایستادن خلاصه ۲نفر خانمم اونجا بودن حجاب نداشتن تا پیاده شدن حجابشونو سرشون کردن خانما،آقایون تو صحنه باشید حدالامکان حرف بزنید چند نفری حرف بزنید دفاع کنید یکی از خانمامیگفت بسجیه دختره رو گرفته بهش تجاوز کرده بعدم ولش کرده من بهش گفتم این حرفو ازکجا میگی سند بیار برای حرفت سند بیار، بازار حرف، این روزا خیلی داغه منم میتونم کلی دروغ و دلنگ بگم مردمم هستن اینارو باور کنن برای حرفت سند بیار تا اتوبوس ایستاد سریع پیاده شد😂 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰به هرحال ، تصمیم گرفتم بمانم تا آخر و برنگردم . البته به سردشت که رفتیم ، من به اکیپ بیمارستان ملحق شدم . نمی توانستم بیکار بمانم . در کردستان سختی ها زیاد بود. همان ایام آقای طالقانی از دنیا رفتند و برگشتیم تهران . در تهران برایم خیلی سخت بود و من برای اولین بار مصطفی را آنطور دیدم، با نگرانی شدید . منافقین خیلی حمله می کردند به او . عکسی از مصطفی کشیده بودند که در عینکش تانک بود و شلیک می کرد ، خیلی عکس وحشتناکی بود . ✅ من خودم شاهد بودم این مرد چقدر با خلوص کار می کرد ، چقدر خسته می شد ، گرسنگی می کشید ، اما روزنامه ها اینطور جنجال به پا کرده بودند. در ذهن من هیچ کس درک نمی کرد مصطفی چه کارهایی انجام میدهد . از آن روز از سیاست متنفر شدم . به مصطفی گفتم: باید ایران را ترک کنیم . بیا برگردیم لبنان . ولی مصطفی ماند. به من می‌گفت: فکر نکن من آمده ام و پست گرفته ام ، زندگی آرام خواهدبود. تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی کنی ، جنگ هم هست . ✨بالاخره پاوه آزاد شد و من به لبنان برگشتم . همین قدر که گاهگاهی بروم و برگردم راضی بودم و مصطفی دقیق کارهایی را که باید انجام می دادم می گفت . سفارش یک یک بچه های مدرسه را می کرد و می خواست که از دانه دانه خانواده شهدا تفقد کنم . برایشان نامه می نوشت . می‌گفت: بهشان بگو به یادشان هستم و دوستشان دارم . مدام می گفت: اصدقائنا ، دوستانم ، نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران ، وزیر شده ام ، آن ها را فراموش کرده ام . ⚡️یک بار که در لبنان بودم شنیدم که عراق به ایران حمله کرده خیلی ناراحت شدم . جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم . امید برایم بود که کردستان الحمدلله تمام شد ... فکر می کردم آن اشک های😭 من در تنهایی در کردستان نتیجه داده . من آن جا واقعاً با همه وجودم دعا می کردم که دیگر جنگ تمام شود . دیگر من خسته شده ام . دلم برای مصطفی هم می سوخت . من نمی توانستم از او دور بشوم و با این حال حق من بود که زندگی با آرامش داشته باشم . فکر می کردم خدا دعایم را اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ تمام خواهد شد . خبر حمله ی عراق برایم یک ضربه بود . می دانستم اولین کسی که خودش را برساند آن جا مصطفی است . ✈️فرودگاه بسته شده بود و من خیلی دست و پا می زدم که هرچه سریعتر خودم را برسانم به ایران . 💥بالاخره از طریق هواپیمای نظامی وارد ایران شدم . در تهران گفتند که مصطفی اهواز است و من همراه عده ای با یک هواپیمای 130c راهی اهواز شدیم . 💟در دلش آشوب بود، مصطفی کجا است ؟ سالم است ؟ آیا دوباره چشمش بصورت نازنین مصطفی می افتد ؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت و هیاهوی اطرافیان ، پریشانیش را بیشتر می کرد . آخرین نامه مصطفی را بازکرد و شروع کرد به خواندن : "من در ایران هستم ولی قلبم با تو در جنوب است ، در موسسه ، در صور . من با تو احساس می کنم ، فریاد می زنم ، می سوزم و با تو می دوم زیر بمباران و آتش . من احساس می کنم با تو بسوی مرگ می روم ، بسوی شهادت ، بسوی لقای خدا با کرامت . من احساس می کنم در هر لحظه با تو هستم حتی هنگام شهادت . حتی روز آخر در مقابل خدا . وقتی مصیبت روی وجود شما سیطره می کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که وجودم در وجودتان ذوب می شود. عشق را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت "💔 🔰وقتی رسیدم ، مصطفی نبود و من نمی دانستم اصلاً زنده است یا نه . سخت ترین روزها ، روزهای اول جنگ بود . بچه‌های خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر . در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور، که الان شده است شهید چمران، بودیم . بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم . خیلی بچه های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم ، مصطفی در "نورد" اهواز بود درحال جنگ . 💫 یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم . خیلی سخت بود این روزها ، هیچ خبری از او نداشتم ، از هم پراکنده بودیم . موشک هایی که می زدند خیلی وحشت داشت . هر جا می رفتم می‌گفتند: مصطفی دنبالتان می گشت. نه او می توانست مرا پیدا کند نه من اورا. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم . در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم . هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار میکردم. ادامه دارد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدون شرح😭😭
34.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ مهم 🔴 سخنـان جنجـالی یڪ آمــر به معــروف در مقتــل شهدای امنیـت در مشهــد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa