eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
478 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
الهـــی به نام تو که بی نیازترین تنهایی با تکیه بر لطف و مهربانی ات روزمان را آغـاز می کنیم: الهی به امید لطف تو...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❣️ســلام بـر حضرت آفتــاب✋ خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد آقای مهربان غزل های من، سلام باید که در برابر اسمت رکوع کرد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بیچارگان به دامن تو پر گشاده اند اعیان، به خاکبوسی پایت فتاده اند جز نوکـری به درگه میخانه ی شما کاری بلد نبودم و یادم نداده اند میخواستم که سر به سر کویتان دهم دیدم سرآمدان سر خود هدیه داده اند خیل عظیم لشکـر دلدادگان تو تنها خراب گشته به یک جرعه باده اند آنانکه شهره ی نزد سماواتیان شدند بر خاک پاک کرب و بلا سر نهاده اند کانون حسرت همه ی اهل محشرند آن عده که ایستاده اند این ارث خانوادگی دودمان ماست ما را برای خدمت این خانه زاده اند مردم اگر جواب سلام مرا دهند تنها دلیل عـزتم این خانواده اند بی غم عشق تو صدحیف ز عمری که گذشت بیش از این کاش گرفتار غمت می‌بودم 🥀به یاد شهیدمدافع‌حرم محمدجلال ملک‌محمدی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
آن دم که حــــق جمله عالـــــــم آفریـد صدایی از حـق برگوش عـرشیان رسید گفت حـــق این ذکــــر را دائم بگوئید صلوات بر محمد و آل محمد شد پدید ‍ شروع هفته تون را معطر کنید🌸 نفستون رو خوشبو کنید🌸🍃 به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد برای امروزتون برکتی عظیم 🌸🍃 ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم🤲 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه‌السلام: ثَمَرةُ التَّفريطِ النَّدامَةُ، و ثَمَرةُ الحَزمِ السَّلامَةُ. نتيجه كوتاهى در كار، پشيمانى است و نتيجه دورانديشى، سالم ماندن. نهج البلاغه، حكمت ۱۸۱ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✅اگر امروز مواظب لقمه غذایت نباشی،فردا مجبوری مواظب حجاب دخترت،غیرت پسرت و حیای همسرت باشی... ‼️لُقمه ی حرام شروع همه ی مصیبت هاست...‼️ 🇮🇷@tollabhamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه رسم باحالی دارن یمنی ها 😍😍 در سالروز میلاد رسول الله همه کوچه خیابونا و ساختموناشونو چراغانی میکنن. اونم چراغهای سبز رنگ 😍 ✍ @saeedism
💠 آدم وقتی میکنه در واقع انگار با یه چکش محکم میزنه توی سر هوای نفسش ✅ برای همین موقع استغفار با توجه، گرد و خاک از روی اون فطرت اصلی و پاک انسان زدوده میشه و آدم به فطرتش که عبد برای مولا هست میرسه. 🌷 وقتی استغفار میکنی حس کن که مثل یه عبد مقابل مولای خودت دو زانو نشستی و داری از مولایی که بی نهایت به تو مهربانی کرده و تو در حقش نامردی کردی، عذرخواهی میکنی. صورتت همینجوری از شرمندگی پایینه و روت نمیشه به مولا نگاه کنی. 🌺 بعد مولا میاد جلو و آروم صورت رو با دستای مهربانش میاره بالا و میگه عیبی نداره عزیزم... حواست نبود... من همون اول که اومدی پیشم بخشیدمت... برو زندگیتو از اول شروع کن... استغفار یعنی پاک کردن تمام آلودگی های روحی. هر روز روح و جانمون رو با استغفار، تازه کنیم....🌹 ✍️ سیدمحمدباقر حسینی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چرا رهبری فلان شخص را عزل نمی‌کنند یا به فلان شخص پست دادند؟ تاریخ تکرار میشود 👇 ✅ در زمان پیغمبر ،پیغمبر هنگام مرگ یک منافق حاضر شد و حتی برای او نماز خواند . ⁉️جامعه چه شکلی هست؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️نماز جماعتی که امام خمینی (ره) ممنوع کردند‼️ 🔻اختلاف افکنی به سود دشمن است 🎙رهبر معظم انقلاب ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۸۷ و ۸۸ _...اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا یه جشن براتون میگیریم و زندگیتون رو شروع میکنید؛ اگه نه که بازم خونه‌ی بالا در اختیار تو و مادرته تا هر وقت که بخواید. معصومه تا چند روز دیگه برای بردن جهازش میاد و اونجا خالی میشه، فکراتو بکن، عروسم میشی؟ چراغ خونه‌ی پسرم میشی؟ صدرا خیلی دوستت داره! اول فکر کردم به خاطر بچه‌ست، اما دیدم نه... صدرا با دیدن تو لبخند میزنه، برای دیدن تو زود میاد خونه؛ پسرم بهت دل بسته، امیدوارم دلش نشکنه! رها سرش را پایین انداخت. قند در دل صدرا آب میکردند! " چه خوب راز دلم را دانستی مادر! نکند آرزوی تو هم داشتن دختری مثل خاتون من بود؟" رها بلند شد و به سمت اتاقش رفت. زهرا خانم وسط را گفت: _بذارید بیشتر همدیگه رو بشناسن! برای هردوشون ناگهانی بود این ازدواج. محبوبه خانم: _عجله‌ای نیست. تا هر وقت لازم میدونه فکر کنه، اونقدر خانم و نجیب هست که تا هر وقت لازم باشه منتظرش بمونیم! "فکر دل مرا نکردی مادر؟ چگونه دوری خاتونم را تاب بیاورم مادر؟" صدرا نفس کم آورده بود، حتی زمان خواستگاری از رویا هم حالش اینگونه نبود! "چه کرده‌ای با این دلم خاتون؟ چه کرده‌ای که خود رهایی و من دربند تو!" رها کودکش را در آغوش داشت ، و نوازشش میکرد. به هر اتفاقی در زندگی‌اش فکر میکرد جز همسر شدن برای صدرا! عروس خانواده‌ی صدر شدن! مهدی را مقابلش قرار داد: " بزرگ شوی چه میشود طفلک من؟ چه میشود بدانی کسی برایت مادری کرده که برادرش پدرت را از تو گرفته است؟ چه بر سرت می‌آید وقتی بدانی مادرت تو را نخواست؟ من تو را میخواهم! مادرانه‌هایم را آن روز هم خواهی دید؟ دلنگرانی‌هایم را میریزی؟ من عاشقانه‌هایم را خرجت میکنم! تو فرزند میشوی برایم؟ گمانم نبود که تا همیشه در این خانه باشم! گمانم بود که مادری برایت می‌آید که مادری را خوب بلد است. نه چون من که میترسم از فرداهایم! دل زدنم‌هایم را برای دیر آمدن‌هایت را میبینی؟ بزرگ که شوی پسر میشوی برای مادرانه‌هایم؟ به این پدرت چه بگویم؟ به این پدر که گاهی پشت میشد و پناه، که توجه کردن را بلد است، که محبت‌هایش زیر پوستی‌ست! چه بگویم به مردی که می‌خواهد یک شبه شوهر شود، پدر شود! " دست کوچک پسرش را بوسه میزد که در باز شد. رها از گوشه‌ی چشم قامت مرد خانه را دید: " برای چه آمده‌ای مرد؟ به دنبال چه آمده‌ای مرد؟ طلب چه داری از من، که دنبالم می‌آیی؟ صدرا: _خوابید؟ رها: _آره، خیلی ناز میخوابه، از نگاه کردن بهش سیر نمیشم! صدرا: _شبیه پدرشه! رها: _نه! شبیه تو نیست! صدرا لبخندی زد. "پدر بودنم را برای طفلت باور کردی خاتون؟ همسر بودنم را چه؟ همسر بودنم برای خودت را هم قبول داری؟" صدرا: _منظورم سینا بود. رها آهی کشید و بعد از چند دقیقه سکوت گفت: _شما ازدواج کنید آیه باید بره؟! "به بودن من و تو در آن خانه می‌اندیشی عزیزِدل؟ می‌توانم دل خوش کنم به بله گفتنت از سر عشق؟ میتوانم دل خوش کنم که تو بله بگویی و بانوی خانه‌ام شوی؟" صدرا: _نه؛ میمونن! خونه‌ی معصومه که خالی بشه، تمیزش میکنم و جوری که دوست داری آماده‌ش میکنیم! آیه خانم هم میشه همسایه‌ی دیوار به دیوارت، تا هر وقت خودش و تو بخواید هم میمونه! رها: _با خون‌بس بودن من چیکار میکنید؟ جواب فامیلتون رو چی میدی؟ صدرا: _فعلا فقط به جواب تو فکر میکنم! جواب مثبت گرفتن از تو سخت‌تر از روبه‌رو شدن با اوناست! رها: _رویا چی؟! صدرا: _رویا تموم شده رها، باورکن! از وقتی اومدی به این خونه، همه رو کمرنگ کردی، تو رنگ زندگی من شدی، تو با اون قلب مهربونت! رها منو ببخش و قبولم کن، به این فکر کن اگه این اتفاقات نمی‌افتاد، هیچ وقت سر راه هم قرار نگرفته بودیم؛ خدا بهم نگاه کرده که تو رو برام فرستاده! رها: _شما، چطور بگم... نماز، روزه، محرم، نامحرم! صدرا: _یه روزی گفتم از جنس تو نیستم و بهت فکر نمیکنم اما دروغ گفتم، همون‌ موقع هم میخواستم شبیه تو باشم و تو رو برای خودم داشته باشم. رها: _فرصت بدید باورتون کنم! صدرا: _تو فرصت نمیخوای، آیه میخوای! تا آیه خانم بهت نگه، تو راضی نمیشی! َ "چقدر خوب ناگفته‌های قلبم را میدانی مرد!" صدرا تلفنش را به سمت رها گرفت: _بهش زنگ بزن! الان دل میزنی برای بودنش! رها تلفن را گرفت و شماره گرفت. صدرا از اتاق بیرون رفت. خاتونش خواهرانه‌های آیه‌اش را میخواست. رها: _آیه! سلام! آیه: _سلام! چی شده تو هی یاد من میکنی؟ رها: _کی میای؟ آیه: _چی شده که اینجوری بی‌تاب شدی؟ به خاطر آقا صدراست؟ رها: _تو از کجا میدونی؟ آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۸۹ و ۹۰ آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون بچه‌ای که به تو سپرد معلوم بود که یک دله شده، تو هم که میدونم هنوز بهش شک داری! رها: _من نمیشناسمش! آیه: _ ، اما بدون اون شوهرته؛ تو قلب مهربونی داری، شوهرتو برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته، ببخش تا زندگی کنی! اون مرد خوبیه... به تو نیاز داره تا آدم دنیا بشه! کن رها! تو مهربونترینی! رها: _کاش بودی آیه! آیه: _هستم... تا تو بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه عروس شدی و من باید از اون خونه برم! رها: _نه؛ معصومه داره جهازشو میبره! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا! تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی! آیه: _پس تمومه دیگه، تصمیماتون رو گرفتین؟ رها: _نه آیه، گفتن که اگه نخوام میتونم طلاق بگیرم و با مادرم تو همون واحد زندگی کنم! آیه: _رها فکر طلاق رو نکن، میدونی طلاق منفورترین حلال خداست! رها: _ما خیلی با هم فرق داریم! آیه: _فرق داشتن بد نیست، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن، باید هم باشن! رها:_ چی؟ آیه: _اون داره شبیه تو میشه، چندباری اومد بالا با بابام حرف زد. فهمیدم که داره تغییر عقیده میده. پسر مردم از دست رفت.. هر دو خندیدند. رها دلش آرام شده بود..خوب است که آیه را دارد! آخر هفته بود که آیه بازگشت، سنگین شده بود. لاغرتر از وقتی که رفت شده بود... رها دل میسوزاند برای شانه‌های خم شده‌ی آیه‌اش! آیه دل میزد برای مادرانه‌های رهایش! آیه: _امشب چی میخوای بپوشی؟ رها: _من نمیخوام برم، برای چی برم جشن نامزدی معصومه؟ آیه: _تو باید بری! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی، امشب برای اون و مادرش سخت‌تره! رها: _نمیفهمم چرا داره میره! ِ آیه : داره میره تا به خودش ثابت کنه که دخترعمویی که همسر برادرش بود، دیگه فقط دخترِ عموشه! با هیچ پسوند اضافه‌ای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟ رها: _لباس ندارم آیه! آیه: _به صدرا گفتی؟ رها: _نه؛ خب روم نشد بگم! آیه لبخند زد و دست رها را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت: _چطوره؟ رها: _قشنگه. آیه: _بپوشش! آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد. آیه روسری ساتن مشکی نقره‌ای زیبایی را به سمت رها گرفت... _بیا اینم برات ببندم! رها که آماده شد، از پله‌ها پایین رفت. صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند. مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه صدرا که به رهایش افتاد، ضربان قلبش بالا رفت! " چه کردهای خاتون! آن سیه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندمگون‌ت را در نقره‌ایِ این قاب به رخ میکشی؟ آه خاتون... کاش میدانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته! من چشمانم از نمازهای صبحت پر است! از قنوتت پر است! من دل در گرو مهرت دارم! من را به صلیب میکشی خاتون؟ تو با این چهره‌ی زیبای جنوبی‌ات در این شهر چه میکنی؟ آمده‌ای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا؟" مهدی که در آغوشش دست و پا زد، نگاه از رهایش گرفت. محبوبه خانم لبخند معناداری زد. رها روی صندلی عقب نشست ، و مهدی را از آغوش صدرا گرفت. محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاهرنگش زیبا شده بود، جلو کنار صدرا نشست. َرها عاشقانه‌هایش را خرج پسرکش میکرد، و ندید نگاه مرد این روزهایش را که دو دو میزد. آیه از پنجره‌ی خانه‌اش ، به خانواده‌ای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد. چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود! چقدر گفته بود رها زن باش... تکیه‌گاه باش! مَردت شب سختی پیش رو دارد! گفته بود: _رها! تو امشب تکیه‌گاه باش! وارد مهمانی که شدند، صدرا به سمت عمویش رفت و او را صدا زد: _عموجان! آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد: _شما اینجا چیکار میکنید؟ محبوبه خانم: _شما دعوت کردید، نباید می‌اومدیم؟ آقای زند: _نه... این چه حرفیه! اصلا فکرشم نمیکردیم بیاید، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید! چقدر این مرد اضطراب داشت! رها نگاهش را در بین مهمان چرخاند و او هم رنگ از رخش رفت: _محبوبه خانم... محبوبه خانم! محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریده‌ی رها افتاد هراسان شد: _چی شده رها؟!...صدرا! صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت: _چی شدی تو؟ حالت خوبه؟ رها: _بریم... بریم خونه صدرا! "چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینه‌ات بزنم؟" رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت: _بریم! "اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بی‌پناه مینمایی؟" صدرا: _باشه بریم. همین که خواستند از خانه بیرون بروند..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ قسمت ۹۱ و ۹۲ همین که خواستند از خانه بیرون بروند، صدای هلهله بلند شد. "خدایا چه کند؟ مردش با دیدن داماد این عروسی می‌شکست! مرد بود و غرورش... خدایا... این کِل کشیدن‌ها را خوب میشناخت! عمه‌هایش در کل کشیدن استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!" رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد. صدایش زد: _صدرا! صدرا! صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه خانم روی قلبش بود: _صدرا... مادرت! صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمان‌ها دوید! جلوی سی‌سی‌یو نشسته بودند که صدرا گفت: _خودم اون برادر نامردت رو میکشم! رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت: _آروم باش! صدرا: _آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خون‌بس گرفتن که داماد آینده‌شون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد! رها: _اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده! صدرا صدایش بلند شد: _کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده؟ رها: _آروم باش صدرا! الان وقت مناسبی نیست! صدرا: _قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم! محبوبه خانم در سی‌سی‌یو بود ، و اجازه‌ی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند. صدرا به اتاقش رفت و در را بست. رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد... چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود پسرِ همسرش! آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد. "اصلا رامین به چه چیزی فکر میکرد که با زن مقتول ازدواج کرده بود؟ یادش بود که رها همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این شرایط خوشش نمی‌آید! میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطور همکارش نمیداند! امشب هم همین حرفها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرفها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاعِ سر مسائل مالی، سینا مرده بود، معصومه بهانه‌ی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود!" آیه آه کشید... خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش! یاد روزهای خودش افتاد: " یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر میکند! یادت هست که تمام سختی‌ها را پشت سر میگذاشتیم و دست هم را میگرفتیم و فراموش میکردیم دنیا چقدر سخت میگیرد؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد! " َ به عکس روبهرویش خیره شد "نمیدانی چقدر جایت مرد.... خدایا، چقدر زود پر کشیدی... مرد من جایت کنارم خالیست! به سخت میگذرد! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم؟ چه کنم که گاهی سر نقطه‌ی صفر می‌ایستم؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست! روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست... راستی موهایم را دیده‌ای که یک شبه شدهاند؟ دیده‌ای که خرمایی خرمن موهایم را خاکسترپاش کرده و رفته‌ای؟ دیده‌ای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است؟ دیدی که کسی نپرسید چرا همیشه موهایت را می‌پوشانی؟ اصلا دیده‌ای سپیدی و عسلی چشمانم با هم درآمیخته‌اند؟دیده‌ای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به خود گرفته؟ دیده‌ای ناتوان گشته‌ام؟دیده‌ای شانه‌های خم شده‌ام را؟ چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفته‌ای؟ از روزی که رفتی آیه هم رفت! روزمرگی میکنم دنیا را تا به تو برسم... دنیایم تو بودی! دنیایم را گرفتی و بردی! چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم! چطور مرا شناختی که با حرفهای آخرت مرا شکستی؟ اصلا من کجای زندگی‌ات بودم که رفتی؟ دلت آمد؟ از نامردی دنیا نمی‌ترسیدی؟" َدلش اندکی خواب و بیخبری می‌خواست. دلش مردش را می‌خواست و آیه‌ی این روزها زیادی زیاده‌خواه شده بود. دلش لبخند از ته دل رها را میخواست، نگاه مشتاق صدرا به رها را میخواست، دلش کمی عقل برای رامین میخواست، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست، اینها آرزوهای بزرگ آیه بود... آیه‌ای که این روزها زیادی زیاده‌خواه شده بود. نفس گرفت ؛ "چه کنم در شهری که قدم به قدم پر است از خاطراتت! چه کنم که همه‌ی شهر رنگ تو را گرفته است؟ چگونه یاد بگیرم بی‌تو زندگی کردن را؟ مگر میشود تو بروی و من زندگی کنم؟ تو نبض این شهر بودی! حالا که رفتی، این شهر، شهر مردگان است! ******************** سه ماه گذشته بود. سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه گذشته بود... سه ماه بود که ارمیا.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃﷽🍃 خـداونـدا حال ڪه منت نهادی و در بامدادی دگر بیدارم ساختی و جانی دوباره‌ام بخشیدی تا ببینم، بشنوم، بگویم و بدانم باز منت گذار و یاریم ده تا ببینم تمـام زیبائی‌ها و خوبی‌ها را و بر زبان برانـم آنچه تـو را خشنـود می‌سـازد     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 ‎‌‌‎‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر سینه میان خود نوایی دارد هر قبله برای خود خدایی دارد اما ز درون کعبه میگفت خدا ایوان نجف عجب صفایی دارد 🌺🌿 🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
امام علی علیه السلام میفرمایند: 🔹کسی که امر به معروف ونهی از منکر را باقلب و دست وزبانش انجام نده مانند مرده ای بی خاصیت در بین زندگان است. 🔹مهم ترین فاجعه وبزرگترین آسیبی که با ترک امربه معروف ونهی از منکر در جامعه ی اسلامی رخ میده این است که گناه از گناه بودن می افته ،عادی میشه، وقتی عادی شد به تدریج ارزش میشه این بدترین خطر است وبزرگترین خیانت هست که مردم خودشون سر خودشون میارن باعث میشه که ارزش کم کم جاش با ضد ارزش عوض شه❌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آستانه‌ی (ص) و (ع) ضریح مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام گل‌آرایی شد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دستورالعمل امام باقر علیه‌السلام برای فرزنددار شدن و رزق با برکت 🎙استاد عالی ✅تمدن سازی نوین اسلامی👇 https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9