♦️راه هایی برای#نزدیک شدن به #شهادت..👇🏻☘
.
.
✨۱_ نگاه به نامحرم نکن ؛ زیرا هر نگاه به نامحرم ، شهادت را ۶ ماه به عقب می اندازد...
✨۲_ سعی کن دعای توسل ات هرگز ترک نشود...
✨۳_ هرگز نگذار نام تو مشهور شود ؛ زیرا انسان فقط یک بار مشهور خواهد شد ،
اگر در دنیا مشهور شوی ، در آخرت مشهور نخواهی شد...
✨۴_ هیچ وقت با پدر و مادرت بلند صحبت نکن...
✨۵_ پشت سر رفیقت غیبت نکن...
✨۶_ نماز اول وقتت ترک نشه...
شهید مهدی زینالدین🕊
#شهیدانه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷بر چهره پر ز نور مهدي صلوات
💐بر جان و دل صبور مهدي صلوات
🌷تا امر فرج شود مهيا بفرست
💐بهر فرج و ظهور مهدي صلوات
#اللَّهُمَّ_صَلِّ_عَلَى_مُحَمَّدٍوَآلِ_مُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
﷽
طرح ختم ۱۰۰۰ صلوات
به نیابت از شهدای اسلام
جهت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان عج
برای شرکت در این ختم، لطفا تعداد صلوات خودتون رو در لینک زیر ثبت کنید:
https://EitaaBot.ir/counter/ifvda
با ارسال این پیام برای دوستانتون، اونها رو هم در ثواب این ختم دسته جمعی شریک کنید😉
#التماس_دعای_فرج
@lotfe_khodaa
مرز میان اسلام و كفر، ترك عمدى نماز است. چگونه مسلمانى است آنكه رابطه خود با خدا را بریده و از نماز روى برتافته است.
رسول خدا فرمود: «مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ»هر كه عمداً نماز را ترك كند، كفر ورزیده است. و در كلام علوى مى خوانیم كه فرمود: «مَنْ ضَیَّعَ الصَّلوةَ فَهُوَ لِغَیْرِها اَضْیَعُ»كسانى كه نماز را سبك شمارند و آن را تباه و ضایع سازند، غیر نماز را بیشتر ضایع خواهند ساخت. نماز، موقعیّتى است كه باید در آن به خدا توجّه داشت نه دیگرى، و هر چه را از نظر دور داشت مگر خدا را. باید خداى را زنده و حاضر و ناظر بدانیم و احساس حضور در برابر آن خالق عظیم را در خویش، زنده نگاه داریم.
💠پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرموده است: همین كه انسان در نماز به غیر خدا توجّه مى كند، خداوند به او خطاب مى كند: به چه كسى توجه مى كنى؟ آیا پروردگارى جز من سراغ دارى؟ آیا جز من، مراقب و ناظرى در كار است؟ آیا به بخشنده اى جز من دل بسته اى ...؟ اگر توجه به من داشته باشى، من و فرشتگانم به تو توجّه خواهیم كرد و ...
📚 کتاب راز نماز، محسن قرائتی
#نمــاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
استاد پناهیان
ارتباط بین امام حسین علیه السلام و حضرت مهدی چیست؟!
چرا برای #نیمه_شعبان، کربلا را بستند؟!
آیا رفتن به حرم ائمه اطهار در دوران #کرونا خطرناک است؟!
حتما ببینید و اگه نظری داشتین تو قسمت نظرات بفرستین
#آنتی_کرونا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#داستانک
🌾 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت و پیرمرد از فرط خوشحالی و ترس از دست دادن آن ها گندم ها را در گوشه شال خود گره زد!
در راه با پرودرگار خود اینچنین گفت :
«ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشا»
در همین حال ناگهان گره شالش گشوده شد و گندم ها بر زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت :
«من تو را کی گفتم ای یار عزیز، کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟!»
پیرمرد نشست تا گندم ها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد :
«تو مبین اندر درختی یا به چاه، تو مرا بین که منم مفتاح راه! ! »
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #شصت_و_هفتم
خجالت مے ڪشیدم بگم،امیرحسین! تازہ یڪ هفتہ از عقدمون میگذشت! وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:
_دزد و پلیس بازیہ؟!
آروم گفتم:
_نہ!ولے فعلا تا بچہ هاے دانشگاہ نمیدونن اینطور باشہ!
باشہ اے گفت و قطع ڪرد.
بهار دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:
_من میرم ولے جانہ عزیزت با این همہ احساسات نذار سہ طلاقہ ت ڪنہ!
همراہ بهار از دانشگاہ خارج شدیم،
بهار خداحافظے ڪرد و سوار تاڪسے شد. راہ افتادم سمت ڪوچہ پشتے دانشگاہ.
پراید سفید رنگش رو دیدم ڪہ وسط ڪوچہ پارڪ شدہ بود. با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم،
دستگیرہ ے در رو گرفتم و باز ڪردم.
همونطور ڪہ روے صندلے جلو مے نشستم گفتم:
_دوبارہ سلام!
نگاهم ڪرد و گفت:
_سلام.
زل زدہ بودم بہ رو بہ روم.
سهیلے بالاتنہ ش رو سمت من برگردونہ بود، دستش رو گذاشتہ بود زیر چونہ ش و بہ نیم رخم زل زدہ بود. با لحن ملایم گفت:
_ڪے دخترخانمو دنبال ڪردہ ڪہ نفس نفس میزنہ؟آقا پلیسہ؟
خندہ م گرفت،نمیدونم چرا بهم میگفت دخترخانم! منم بہ طبع گاهے میگفتم آقا پسر!
صورتم رو برگردوندم سمتش،
اما بہ چشم هاش نگاہ نمے ڪردم. سنگینے نگاهش ضربان قلبم رو بالا مے برد! جدے گفت:
_هانیہ خانم درمورد یہ چیزے صحبت ڪنیم بعد بریم نامزد بازے.
سرفہ اے ڪردم و گفتم:
_صحبت ڪنیم.
سرش رو نزدیڪ صورتم آورد:
_ڪو اون دختر خشمگین؟
سرم رو بلند ڪردم،
نگاہ هامون بهم گرہ خورد. برق چشم هاے عسلیش نفسم رو گرفت، سریع صورتم رو برگردوندم.
جدے گفتم:
_خشمگین خودتے!
خندہ ے ڪوتاہ ڪرد و گفت:
_راجع بہ امین و بنیامین!
لبم رو بہ دندون گرفتم،
چرا قبل از عقد ماجرا رو بهش نگفتم؟! آروم شروع ڪردم بہ تعریف همہ چیز،مو بہ مو! بدون ڪم و ڪاست!
گذشتہ م،گذشتہ ے من بود!
بہ خودم و خدا مربوط نہ هیچڪس دیگہ!
این مرد همسرم بود فقط لازم بود در جریان باشہ. وقتے حرف هام تموم شد،با زبون لبم رو تر ڪردم گلوم خشڪ شدہ بود!
سهیلے با اخم نگاهش رو بہ فرمون دوختہ بود!
با حرص نفسم رو بیرون دادم. قضاوت و برخورد آدم ها در مقابل صداقت آزار دهندہ س!
همونطور ڪہ در ماشین رو باز مے ڪردم گفتم:
_بهترہ تنها فڪر ڪنید،ڪنار بیاید! اما اگہ پشیمونید باید قبل از عقد میگفتید!
از ماشین پیادہ شدم،بغض ڪردم!
ازش توقع نداشتم،مگہ خبر نداشت؟! رسیدم سر ڪوچہ، خیابون شلوغ بود خواستم تاڪسے بگیرم ڪہ
صداش پیچید:
_ڪجا میرے؟
برگشتم سمتش،
رسید بہ سہ قدمیم. چادرم رو گرفتم روے صورتم،خواستم برم ڪہ صداش مانعم شد:
_هانیہ خانم!
لبخندے نشست روے لبم
برگشتم سمتش. سرش پایین نبود اما چشم هاش زمین رو نگاہ میڪرد با اینڪہ محرم هم بودیم باز خجالتے شدہ بود نگاهم نمیڪرد انگار خجالت میڪشید صحبت ڪنہ! نگاهے بہ اطراف ڪردم وسط خیابون بودیم و نگاہ عابرا رومون بود!
_بلہ!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و نگاهش رو بالاتر آورد ولے باز من رو نگاہ نمیڪرد فڪرڪنم نصف قدم رو میدید!
_چرا زود رفتے،خب یہ لحظہ ناراحت شدم!
وقتے دید چیزے نمے گم ادامہ داد:
_حالا قلبت شیش دونگ بہ من محرم میشہ؟
لبخند عمیقے زدم،
میشد با این حرفش قلبم شیش دونگ محرمش نشہ؟! خواستم اذیتش ڪنم با لحن جدے گفتم:
_نہ خیر!دیگہ باید برم خونہ عرضے ندارید؟
بہ وضوح دیدم پوست سفیدش قرمز شد،ڪلافہ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:
_حرف آخرتونہ؟
با حالت ساختگے خودم رو عصبے نشون دادم:
_اول و آخر ندارہ ڪہ!موفق باشید خدانگهدار
حرڪت ڪردم برم ڪہ سریع گوشہ چادرم رو گرفت و گفت:
_صبر ڪن!
پشتم بهش بود،لبم رو گاز گرفتم تا نخندم میدونستم دنبالم میاد! با لحن آرومے گفت:
_من ڪہ عذرخواهے ڪردم!
برگشتم سمتش،
دستش شل شد چادرم رو رها ڪرد! آروم و خجول گفت:
_ببخشید!
این پسر چرا یڪ دفعہ انقدر خجالتے شد؟!
بے اختیار گفتم:
_امیرحسین!
با تعجب سرش رو بلند ڪرد،
چند لحظہ بعد چشم هاش مثل لب هاش رنگ لبخند گرفتن. زل زد بہ چشم هام و گفت:
_جانہ امیرحسین!
دلم رفت براے جان گفتنش!
مثل خودش زل زدم بہ چشم هاش.
_بریم نامزد بازے؟!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #شصت_و_هشتم
چند بار پشت سر هم پلڪ زدم
ولے چشم هام رو ڪامل باز نڪردم. غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.
ڪنارم خالے بود، روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.نگاهم رو دور اتاق چرخوندم، پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم.
بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم، تور سفید رنگ رو ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ خیرہ شدم.تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در. دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد پذیرایے شدم. همونطور ڪہ در رو مے بستم خمیازہ اے ڪشیدم.
نگاهم افتاد بہ گوشہ ے پذیرایے ڪنار مبل ها، عباے سفید رنگش همراہ چند تا ڪتاب اون گوشہ بود.
بلند گفتم:
_امیرحسین!
صداش از توے آشپزخونہ اومد:
_جانم!
همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ میرفتم گفتم:
_ڪے بیدار شدے؟!
+بعد نماز صبح نخوابیدم.
وارد آشپزخونہ شدم،
لباس هاے دیشب تنش نبود!تے شرت سفید رنگے همراہ شلوار ورزشے سرمہ اے پوشیدہ بود.
پس دوش گرفتہ بود!
فاطمہ آروم توے بغلش داشت پستونڪ میخورد،با دیدن من
خندید.
لب هام رو غنچہ ڪردم و گفتم:
_جانم مامانے!
با ناراحتے ساختگے رو بہ امیرحسین گفتم:
_رفتے دوش گرفتے! چہ سریع میخواے آمادہ شے منم بیدار نڪردے!
همونطور ڪہ آروم مے زد بہ ڪمر فاطمہ گفت:
_خوابم نبرد گفتم ڪارامو زود انجام بدم.
از ڪنار ڪابینت رفت ڪنار و ادامہ داد:
_صبحونہ ے خانم بچہ هارم آمادہ ڪردم.
نگاهے بہ گوجہ فرنگے و خیارهاے خورد شدہ ڪہ تو بشقاب ڪنار پیالہ هاے فرنے بود انداختم.بازوش رو گرفتم و گفتم:
_تشڪرات همسرے!
گونہ ش رو آورد جلو و گفت:
_تشڪر ڪن!
با خندہ گفتم:
_پسرہ ے پررو!
با شیطنت گفت:
_یالا دختر خانم!
رو بہ فاطمہ ڪہ با تعجب داشت نگاهمون میڪرد گفتم:
_از بچہ خجالت بڪش ڪپ ڪردہ!
نگاهے بہ فاطمہ انداخت و گفت:
_وا مگہ چیہ؟! مامانش میخواد باباشو خوشحال ڪنہ!
گونہ ش رو بیشتر نزدیڪ صورتم ڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.چند لحظہ بعد گفت:
_الو!
زل زدم بہ فاطمہ ڪہ با ڪنجڪاوے ما رو نگاہ مے ڪرد،گفتم:
_انگار دارہ فیلم سینمایے تماشا میڪنہ!
با گفتن این حرف سریع روے پنجہ پا ایستادم
و گونہ ے امیرحسین رو آروم بوسیدم! لبخندے زد و صورتش رو برگردوند سمتم،سرفہ اے ڪرد و گفت:
_لازم بہ ذڪرہ وظیفہ م بود! گول خوردے هانیہ خانم!
آروم با مشت ڪوبیدم روے شونہ ش خواستم چیزے بگم ڪہ رفت سمت میز غذا خورے و گفت:
_خب حالا چرا ڪتڪ میزنے؟بہ قول صائب گر پیشمان گشتہ اے بگذار در جایش نهم!
بشقاب گوجہ فرنگے و خیار رو برداشتم و گذاشتم روے میز.با اخم ساختگے گفتم:
_لازم نڪردہ!
نون سنگڪ و قالب پنیر روے میز بود. نشست پشت میز،خواستم ڪنارش بشینم ڪہ صداے گریہ از اتاق خواب بلند شد. همونطور ڪہ با عجلہ میرفتم سمت اتاق گفتم:
_واے بچہ ها!
در اتاق رو باز ڪردم و وارد شدم.
سپیدہ نشستہ بود توے گهوارہ و گریہ میڪرد.همونطور ڪہ بہ سمتش مے رفتم گفتم:
_جانم دخترم،جانم.
نزدیڪ گهوارہ رسیدم،مائدہ آروم درازڪشیدہ بود، با چشم هاے گرد شدہ سپیدہ رو نگاہ میڪرد.خندہ م گرفت، سپیدہ با دیدن من ڪمے آروم شد، همونطور ڪہ لب و لوچہ ش آویزون بود،دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد.بغلش ڪردم و بوسہ ے عمیقے از گونہ ش گرفتم.
همونطور ڪہ موهاش رو نوازش مے ڪردم گفتم:
_نبودم ترسیدے عزیزم؟!
ساڪت سرش رو گذاشت روے شونہ م،زل زدم بہ مائدہ و گفتم:
_مامانے الان میام میبرمت نترسیا.
آروم توے گهوارہ نشست،بہ سمت در ڪہ راہ افتادم بغض ڪرد.سریع گفتم:
_الان بابا میاد!
بلافاصلہ بلند گفتم:
_امیرحسین میاے؟
چند لحظہ بعد همونطور ڪہ فاطمہ بغلش بود ڪنار در ایستاد.
پیشونے سپیدہ رو بوسید، بہ سمت مائده رفت و با دست آزادش بلندش ڪرد. مائدہ لبخندے زد و از خودش صدا درآورد.
امیرحسین نگاهش رو بین فاطمہ و مائدہ چرخوند و گفت:
_ماشااللہ! هانے بہ اینا چے میدے انقد سنگینن؟!
با لبخند گفتم:
_بیام ڪمڪت؟
همونطور ڪہ از اتاق خارج میشد گفت:
_نہ،بدو بیا صبحونہ بخوریم،دیر میشہ ها!
تازہ یادم افتاد،پشت سرش راہ افتادم.
امیرحسین، فاطمہ و مائدہ رو گذاشت توے صندلے مخصوصشون و ڪنارشون نشست.
پیالہ هاے سرامیڪے ڪہ روشون عڪس خرس هاے نارنجے بود گذاشت جلوشون، شروع ڪردن بہ صدا درآوردن،
امیرحسین قاشق هاے ڪوچیڪ رو برداشت و رو بہ فاطمہ و مائدہ گفت:
_خب اول بہ ڪے بدم؟
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
ان شاءالله فردا شب، رمانمون تموم میشه و به سرانجام میرسه....
همچنان منتظر نظراتتون هستیم...
لینک نظرسنجی مون:
https://harfeto.timefriend.net/16165589307216
سوالی، پیشنهادی، انتقادی،....
هر چه از دوست رسد نیکوست😊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
یک مدت از سرِ «احترام خدا» کارهایت را به خاطر خدا انجام بده
کم کم عاشقش میشوی،
وقتی عاشق خدا شدی، یک زندگیِ عالی خواهی داشت
که از هر لحظهاش لذتها میبری..✨🌸
#به_وقت_عاشقی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حــاج_قــاســم🥀
•💛✨•
گفت:
ازخداخواستم..
اینقدربهمنمشغلهبده:)
کهحتیفرصتفکرگناههمنڪنم:)💛
#شهیدانـه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نگرانِ نگاه خدا به خودت باش،
تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند،
مشکل خود را رسیدن به رضایت خدا قرار بده تا بسیاری از مشکلاتت برطرف شود.
بگذار بندههایش هرچه میخواهند نا اُمیدت کنند، وقتی امیدت به خداست، چه باک!
بیایید از این به بعد به جای گفتنِ
اعتماد به نفسم زیاد شده، بگیم
اعتمادم به خدا بیشتر شده :)
#شبتونمملوازعطرخدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش امروزم را به
اقیانوس الهی گره میزنم
تا در طوفانیترین ایام روزگار
سوار امواج باشم
نه در مقابل آن
روزی نو را با یاد
و نام خدا شروع میکنیم
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حسیݩجاݩ♥️
کاش که در حرمت
سجده عاشورا را
من بخوانم نفس
آخر خود را بکشم...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#صبحتونڪربلایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجت الاسلام #عالی
💠 هر روز حداقل یک سلام به امام حسین علیهالسلام داشته باشید.
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
يک روز نسيم خوش خبر مي آيد
بس مژده به هر کوي و گذر مي آيد
عطر گل عشق در فضا مي پيچد
مي آيي و انتظار سر مي آید
#صلی_الله_علیک_یا_صاحبالزمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
بخوان دعای فرج را که یار برگردد
بخوان دعای فرج را که شب سحر گردد
بخوان دعای فرج را اگرکه میخواهی
حدیث غیبت یار تو مختصر گردد
بخوان دعای فرج را و از خدا بطلب
وجود نازکش ایمن ز هر خطر گردد
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#علے_ولے_الله❤️💚
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﭘﺎے ﮔﻠﻬـﺎ ﻫﻤﭽــﻮ ﺧﺎﺭﻡ
ﺍﮔﺮ سرمایہ ﺍے ﺑﺮ ڪﻒ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺧﻮﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭے ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻭ ﺍﺭﺍﺩٺ
امیرالمُؤمِنینْ ﺭﺍ ﺩﻭﺳٺ ﺩﺍﺭﻡ
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است💚
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#یاعلی❤️
سحری به خواب ديدم شَه كشور صفا را
به رخش نظاره كردم مَهِ خوب دلربا را
به ادب زبان گشودم بسرودم اين نوا را
علی ای همای رحمت تو چه آيتی خدا را
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa