eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
494 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
7هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ آتش بسی که از ساعت ۱ بامداد در لبنان شروع شد پیروزی بزرگ برای مردم لبنان بود حسین پاک، خبرنگار: 🔹دشمن سعی کرد طی ۶۰ روز گذشته مقاومت را شکست دهد و جنوب لبنان را تصرف کند که هیچگونه موفقیتی بدست نیاورد. 🔹بسیاری از اهالی جنوب که به دلیل جنگ آواره شده بودند در اولین ساعات امروز به سمت خانه های خود روانه شدند 🔹حرف هایی در خصوص قطعنامه زده میشود که درست نیست و چیزی بیشتر از موارد سال ۲۰۰۶ نخواهد بود. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ حمید رسایی: اگر قرار هست قانون شکنی کنید به نفع مردم بشکنید چرا به نفع گردن کلفتها قانون‌شکنی می‌کنید/ فساد سیاسی ریشه همه مفاسد است حتی فساد اقتصادی. آقای ظریف مجلس را مسخره می‌کند و با خنده می‌گوید مجلس قرار است من را عزل کند! 🔹همین آقای ظریف قانون اقدام راهبردی مجلس یازدهم را که رهبر انقلاب آن را جزو قوانین خوب می‌داند، مسخره می‌کند. چرا قوه‌قضائیه اقدامی نمی‌کند؟ 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ قالیباف: انتصاب آقای ظریف تخلف و غیرقانونی است 🔹نکته‌ای که در رابطه با آقای ظریف گفتید، تخلف است و خلاف قانون انجام شده و باید پیگیری شود. انتصاب غیرقانونی است و ما پیگیر اقدامات قانونی هستیم. ✍واقعا شرم آوره برای یک بی قانونی و خلاف قانون انجام دادن ، اینهمه وقت مجلس رو بگیرن و یک ملت رو معطل خودشون کنن. خب اگر کار خلاف قانون انجام شده چرا مجرم رو معرفیش نمیکنید به قوه قضاییه؟! واقعا عجیبه قباحت داره... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ شروع وحشی‌گری دشمن صهیونیستی پس از اجرای آتش بس در مرزهای جنوبی لبنان 🔹دشمن صهیونیستی 5 گلوله توپخانه به نزدیکی ورودی فاطمه در شهرک كفركلا برای ترساندن مردمی که سعی در ورود به شهرک را داشتند شلیک کرد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ نماینده مجلس: ظریف رو اعدام کنید ببینیم آقایون راحت میشن؟! ✍ آفتاب آمد دلیل آفتاب ! این مجلس با این ساختمان عریض و طویل و میلیاردها تومان بودجه و برو و بیا ، تازه رسیده به جایی که نماینده مملکت بدنبال شهید سازی و مظلوم نمایی از ظریف است. نه جناب بیگدلی، شما ناسلامتی قانونگذاری، خوب میدانی اگر قانونمند کردن یک درخواست غیرقانونی در مجلس باب شود، پایه های قوه مقننه لرزان خواهد شد. اعدامی مورد نظر شما بابت انعقاد قرارداد ترکمنچای هسته ای که ۹۹ درصد انواع و اقسام تعهداتش را انجام داده اند، تعلیق و مکانیسم ماشه را برایمان کادو آورد و تازه ۷۰۰ سکه هم روی سرشان ریختند. چه کسانی صبح تا شب ظریف ظریف میکنند جناب بیگدلی ؟ انقلابی هایی که ظریف را سالهاست در پستوی کتاب های تاریخی و در لیست عبرتهای تاریخی گذاشته اند ؟ یا هم مسلکی های روزنامه چی که هر روز کله ظریف را روی تن امیر کبیر میگذارند.؟ اتفاقا شما و روزنامه چی ها و سخنگویان دولت دقیقا از اعدام ظریف راضی میشوید! چه شهید سازی بهتر از این؟! تخصص اصلاحات چی ها در اغتشاشات همین شهید سازی بوده و هست! اگر مجلس، مجلس بود که در همان جلسه اول پرونده درخواست غیرقانونی را بسته بود و وقت مملکت و مردم را نمیگرفت. ادامه👇👇 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ فرماندهان نیروی دریایی ارتش با رهبر انقلاب دیدار کردند 🔹جمعی از فرماندهان و مسئولان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، ظهر امروز (چهارشنبه) به‌ مناسبت هفتم آذرماه روز نیروی دریایی، با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای فرمانده کل قوا دیدار کردند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ پزشکیان: در یک جنگ تمام‌عیار اقتصادی هستیم که بدتر از جنگ تحمیلی است 🔹این جنگ به اقشار متوسط به پایین جامعه فشار سنگینی می‌آورد. 🔹براساس چشم‌انداز رهبر انقلاب باید به یک کشور توسعه‌یافته تبدیل شویم و در منطقه اول شویم. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
یکی از دوستان تعریف میکرد یک روز در ماه مبارک رمضان از مدرسه دخترم تماس گرفتن که دخترت دچار ضعف شده! به دلیل سن کمش قرار گذاشتیم اگر دچار ضعف شد ببرمش بیرون شهر که حدود شرعی رعایت بشه تا روزه ش رو بتونه باز کنه. از مدرسه که اجازه خواستم معلمش با پوزخند به من گفت آقای فلانی این حرفها و خرافات چیه بگذار بچه غذاش رو بخوره به معلم تذکر دادم به اعتقادات بچه ها توجه داشته باشه و اونها رو سست و ضعیف نکنه اگر خودش معتقد نیست. واقعا کیه که امروز بتونه اینها رو انکار کنه. این یکی از مطالبات ما و بسیاری از معلمان شریف هست که در این موضوع باید با جدیت مطالبه گری کرد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
و صدها پیام از خود معلمین شریف دیگه هست که شرمندشون هستم که مجال انتشار پیامهاشون نیست. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دکتر قالیباف رییس مجلس: 🔹مصوبه حجاب و عفاف ۲۳ آذرماه ابلاغ می‌‌شود ✍ما که دو سال صبر کردیم این هفته هم روش... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دکتر قالیباف رییس مجلس: 🔹مصوبه حجاب و عفاف ۲۳ آذرماه ابلاغ می‌‌شود ✍ما که دو سال صبر کردیم این هفته هم روش... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۸۹ و ۹۰ سیاوش فهمید که آرامش راحله در مهمانی ساختگی نبود.کیف کرد از این اعتماد راحله! -کیا زرنگی کرد! یه قطعه‌ای رو اجرا کرد که هنر خودشو نشون بده بیشتر و خندید. راحله هم خنده اش گرفت: -دیگه چه چیزایی بلدی؟ -دیگه یه دفعه که نباید همه رو رو کنم! -آخه میخوام ببینم اگه خیلی هنرمندی انصراف بدم!جلوت کم میارم اینجوری -نترس!جنس فروخته شده پس گرفته نمیشه - قدیما عروس از هر انگشتش یه هنر میریخت، حالا برعکس شده! سیاوش به این فکر کرد چه هنری بیشتر از اینکه همسرش با حرفهای خاله زنکی خام نشده بود و نگذاشته بود اولین مهمانی کوفتشان شود: -ما شما رو با دنیا عوض نمیکنیم حاج خانم! -اوووو پس بگو! میخوای لوسم کنی! -بریم یکم دور دور؟ -وای اره! من عاشق دور دور تو شبم دم در وقتی راحله میخواست پیاده شود چرخید رو به سیاوش: -شب خوبی بود سیاوش خیلی اهل حرف‌زدنهای عاشقانه نبود. -هیچوقت فکر نمیکردم یه زن بتونه اینقدر عاقلانه رفتار کنه. تو تصور من رو راجع به دخترها عوض کردی.همیشه فکر میکردم دخترهای مذهبی،ادمای خودخواهی هستن که هیچی از محبت حالیشون نمیشه و فقط به فکر اعتقادات خودشونن تا بقیه رو تحقیر کنن.باید اعتراف کنم که اشتباه کردم و یک معذرتخواهی بدهکارم. راحله احساس کرد این جملات بهترین پاداش تلاش امشبش بود.موذیانه گفت: -خب پس حالا نوبت شماست که سر کلاس و جلو همه ازم معذرتخواهی کنی اقای پارسا! سیاوش خنده کنان گفت: -ای بدجنس، سریع سو استفاده میکنیا! راحله هم خندید. سیاوش با نگاهی مهربان دستان راحله را بالا آورد و بوسید: -هرگز محبت امشبت رو فراموش نمیکنم. برو عزیزم.شبت بخیر. به مامان اینا سلام برسون به خانه رفت. آرام به اتاق خودش خزید. صدای پیامک گوشی اش بلند شد.پیام را باز کرد، سیاوش بود: -فردا میام دنبالت میخوام یکی دیگه از هنرهام رو نشونت بدم. از فردا تعطیلات آخر ترم برای شروع امتحانات شروع میشد و راحله هم باید مینشست پای درس و بحثش.پس تصمیم داشت از آن یک روز هواخوری، نهایت استفاده را ببرد.سیاوش دم ماشین منتظرش ایستاده بود. -سلام خانم خانوما -سلام آقای خوش پوش خودم البته سیاوش اصلا به روی خودش نیاورد که آن شلوار پارچه‌ای پیشنهاد سید است و عاریتی!! سیاوش جز لباس جین لباس دیگری نداشت و صادق پیشنهاد داده بود برای دل خانمش هم که شده، تیپش را عوض کند و الحق که پیشنهادش از همان اول، تاثیرش را نشان داده بود. - یعنی جین بپوشم خوش تیپ نیستم؟ -شما همه جوره خوش تیپی ولی من این مدل تیپ رو خیلی دوست دارم و سیاوش با خودش فکر کرد باید حتما در اولین فرصت چند دست لباس باب میل خانمش تهیه کند. نگاهی از سر ذوق به این خانم محجبه انداخت. -خوووب! من آماده ام... بریم قربان! سیاوش سر به سرش گذاشت: -شمام این رنگ نارنجی کمرنگ خیلی بهتون میادها! راحله چون میدانست سیاوش گلبهی را دوست دارد روسری معصومه را قرض گرفته بود!زن و شوهر مثل هم!راحله خندید: -من در حیطه اسم رنگها هیچ توقعی از شما ندارم. مهم اینه که به چشمت قشنگ بیاد. سیاوش که از این حاضر جوابی خوشش آمده بود از صندلی عقب پلاستیکی را توی بغل راحله گذاشت.راحله نگاهی به پلاستیک انداخت و با تعجب گفت: -قند؟این همه؟؟برای چی؟ - به هنر دومم مربوط میشه راحله پلاستیک قند را سبک سنگین کرد و گفت: -آها پس هنر دومت خونه داریه! -چه ربطی داره؟ -میخوای بگی بلدی قند بشکنی دیگه سیاوش ریسه رفت: -نخیر خانم باهوش، اینا مال دوستمه که داریم میریم پیشش! میخوام بدی بهش باهات رفیق بشه! این بار نوبت راحله بود که گیج شود.اما سیاوش قصد نداشت این معما را به این راحتی حل کند و راحله را وا داشت تا رسیدن به مقصد صبر کند.حالا دیگر به خارج از شهر رسیده بودند.راحله خمیازه‌ای کشید و گفت: - دوستت کجا زندگی میکنه؟ تو روستا؟ سیاوش ابرویی بالا برد،باشیطنت خندید اما جوابی نداد.درنهایت جلوی در باشگاه نگه داشت. راحله پیاده شد و نگاهی به سر درد باشگاه سوارکاری انداخت: - واااای سیاوش! دوستت اینجاست؟ اسب هم دارن؟ من عاشق اسبم. تو هم بلدی سوار بشی؟ سیاوش هم ک خنده اش گرفته بود، در ماشین را قفل کرد: -خب حالا اجازه میدین بریم داخل تا بعد براتون تعریف کنم؟ راحله از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. همینطور که وارد میشدند با چشمانی مشتاقانه تمام فضای باشگاه را برانداز میکرد.سیاوش هم آرام و لبخند برلب، راحله را میپایید و خوشحال بود که توانسته ناراحتی پیش آمده دیشب را کمی جبران کند. -سیاوش.سیاوش.بیا بریم اونطرف من یکم اون اسبهارو ناز کنم!نه تنهایی نمیتونم، خیلی بزرگن، میترسم..بیا بریم دیگه سیاوش که خنده‌اش گرفته بود گفت: -گفتم اسبم رو بیارن! الان میاد هرچقدر خواستی نازش کن. -تو اسب داری؟ 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۹۱ و ۹۲ -تو اسب داری..وااااای چرا نگفته بودی و تمام تلاشش را کرد که از خوشحالی جیغ نکشد. سیاوش با شیطنت پرسید: -اگه میگفتم زودتر جواب مثبت میدادی؟ -اصلا معطل نمیکردم..کو پس؟ چرا نمیارنش؟ چه رنگیه سیاوش؟ سیاه؟ اسب تو باید سیاه باشه دیگه..من سیاه دوس دارم سیاوش بلند خندید: -پس خوش بحال پگاز. حالا چرا سیاه؟... اوناهاش! پگاز که بنظر سرحال می‌آمد با دیدن سیاوش روی دو پا بلند شد،جوری که افسارش از دست مامور اصطبل دررفت. اسب چرخی دورشان زد و بعد روبروی سیاوش ایستاد و سرو یالش را به صورت سیاوش مالید. سیاوش همانطور که یکدستش را دور راحله پیچیده بود، با دست دیگرش سرو یال اسب را نوازش کرد.راحله دستش را به طرف اسب دراز کرد. -قندها رو آوردی؟ راحله پلاستیک قند را از کیفش درآورد. سیاوش چندتایی قند کف دست راحله ریخت، دستش را گرفت و به سمت اسب دراز کرد.پگاز قندهارا خورد، سری تکان داد و شیهه‌ای کشید.دو سه ساعتی در باشگاه ماندند. سیاوش کمی سوار کاری کرد: -دوست داری سوار بشی؟ -بلد نیستم.تازه با چادر که نمیشه -خب درش بیار! اینقدرم به اون اسب بیچاره قند نده خوبش نیست. -جلوی این همه نامحرم؟ همین که از نزدیک اسب دیدم کافیه برام سیاوش فکری کرد، از اسب پایین آمد و به راحله گفت چادرش را جمع و جور کند، بعد راحله را بغل زد و یک طرفی روی اسب نشاند، خودش افسار را دستش گرفت و شروع کرد به راه بردن اسب.راحله در آسمانها سیر میکرد. همینطور که میرفتند سیاوش گفت: - چرا گفتی اسبم باید سیاه باشه؟ -آخه اسب سیاوش تو شاهنامه سیاه بوده اسمش هم شبرنگ بهزاد!گفتم لابد اسب تو هم سیاهه. سیاوش گوشه چادر راحله را صاف کرد و گفت: - چه جالب شمام هنرمندیا! و خندید. راحله به سیاوش گفت که اسب را نگه دارد که پیاده شود، وقتی پیاده شد گفت: -تازه کجاشو دیدی اصن میدونستی اسمت یعنی کسی که اسب سیاه داره؟ یا تلفظ درستش سیاووش هس؟ -نه بابا! واردی ها -بعله! چی فکر کردی! موقع برگشتن،سوار ماشین که شدند راحله گفت: -خیلی خوب بود سیاوش.نمیدونی من چقد اسب دوست دارم -خب چرا یکی نمیخری -اسب که از واجبات نیست. با پول خرید اسب میدونی میشه به چند نفر کمک کرد؟ من همیشه زندگی ساده رو ترجیح دادم -با این حساب پس من باید ماشینمم بفروشم ماشین ساده‌تر بگیرم -اگه به من باشه اره، موافقم. وارد شهر که شدند سیاوش با دیدن چندتایی دختر بدحجاب بی‌مقدمه پرسید: -تو همیشه چادر سر میکنی؟اذیت نمیشی؟ -چرا! بخوایم واقع بین باشیم گاهی واقعا دست و پا گیره... بالاخره ادم هرچی کمتر لباس بپوشه از نظر فیزیکی راحت تره!! -خب پس چرا نمیذاریش کنار؟ راحله لبخندی زد و گفت: -تو کمربند میبندی تو ماشین اذیت نمیشی؟ سیاوش کمی فکر کرد: -چرا خب..احساس خفگی میکنم -خب پس چرا میبندیش؟ بازش کن! -اینجوری ایمنیش بیشتره! راحله با لبخند به سیاوش خیره شد و چیزی نگفت.سیاوش هم حرفی نزد.راحله هم گذاشت تا سیاوش فکر کند.کمی که گذشت راحله صدایش زد: -سیاوش؟ -جان دلم؟ -اون آهنگه که گذاشتی رو میخونی؟ -دوست داشتی؟ -ازش چیزی نفهمیدم. من موسیقی سنتی و ایرانی رو دوس دارم اما تو میخوندی دوست داشتم -ای کلک! به اندازه کافی دل مارو بردی دیگه نمیخواد خودتو لوس کنی -خودت تنها بخون.فکر کنم شعرش عاشقانه بود،نه؟ -از کجا فهمیدی؟ -از نگاهت!!خیلی وا رفتی اخراش سیاوش خندید: -اره! سر فرصت شعرش رو برات معنی میکنم راحله خنده‌ای کرد: -الان خواستی یه هنر دیگه‌ت رو هم نشون بدی دیگه؟ و سیاوش غش کرد از خنده.وقتی خواندن سیاوش تمام شد راحله پرسید: -خب جناب خوش صدا، میخوای منزلت رو گشنه برسونی منزل؟ سیاوش با تعجب پرسید: -منزلم رو؟ و راحله خنده کنان گفت: -مگه ندیدی این بچه مثبت ها اسم خانوم هاشون رو نمیارن بهشون میگن منزل؟ و سیاوش یادش آمد به یکی از دوستهای سید.چقدر سید از این کار عصبانی شده بود.خنده‌اش گرفت و گفت: -نخیر منزل خانم، میریم یه شام حسابی بهتون میدم بعد میرسونمتون منزل! بعد از شام،وقتی راحله را رساند و برگشت خانه، پشت در پارکینگ ایستاده بود تا ریموت در را که زده بود در را باز کند. همینطور که منتظر بود یادش افتاد به آن شبی که دو نفر ریختند سرش و کتکش زدند.کتکی که اگر نبود شاید هیچ وقت راحله را به دست نمی‌آورد.لبخندی روی لبش نشست.در باز شده بود، میخواست وارد پارکینگ شود که صدای گوشی اش بلند شد. واتساپ بود. راحله پیام داده بود. یک عکس نوشته: "من که بیچاره شدم کاش ولی هیچ دلی، گیر لحن بم مردانه‌ی محکم نشود" و سیاوش لبخندی زد. فورجه امتحانات شروع‌شدوهردو نشستند سر درس و کتابشان.گهگاهی تلفنی حرف میزدند یا پیغامهای واتساپی رد و بدل میکردند.که البته هر بار با تذکر سید سیاوش مجبور میشد... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_2127584804.mp3
2.18M
بند ۶۱ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۶۱ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۶۱-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ دَلَّسْتُ بِهِ مِنِّي مَا أَظْهَرْتَهُ أَوْ كَشَفْتُ عَنِّي بِهِ مَا سَتَرْتَهُ أَوْ قَبَّحْتُ بِهِ مِنِّي مَا زَيَّنْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۶۱: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که با آن، آنچه را ظاهر کرده بودی وارونه جلوه دادم، یا با آن، آنچه را ازمن پوشانده بودی بر ملا کردم، یا با آن آنچه را زینت داده بودی زشت شمردم، پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 ﷽🍃 ای آنکه به تدبیر تو گــــردد ایـــام ای دیـــده و دل از تو دگرگون مدام ای آنکه به دست توست احوال جهان حکمی بنما که گـردد ایــام به کــام 🌸 الهی به امید تو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
‌سلام امام زمانم ♥ 🔹‌نسیم صبح سعادت، خدا کند که بیایى رسیده شب به نهایت، خدا کند که بیایى... 🔹‌جهان ز دودِ ستم شد سیاه، در برِ چشمم فروغِ صبحِ سعادت، خدا کند که بیایى... 🔹‌الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
شب گذشته نسیمی وزید در خوابم گرفت شور عجیبی وجود بی تابم. چه حس و حال قشنگی؛ چرا که میدیدم نماز صبح کنار ضریح اربابم. ✋🏻 🌤 ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 من فقیری بینوایم؛ دوستت دارم حسین سائل کـرب و بلایم؛ دوستت دارم حسین رِند عالم سوزم اما تا به اسمت می رسم نوکری بی دست و پایم؛ دوستت دارم حسین هر که هستم خوب یا بد، دوزخی، اهل بهشت بی خدایم، با خدایم؛ دوستت دارم حسین من بهشت بی تو را پس دادم آقا سالـهاست ساکـن بزم عـزایم؛ دوستت دارم حسین تربت تـو جـای خود‌ دارد، غبار زائرت بارها داده شفایم؛ دوستت دارم حسین اینکه در داغ تو اشکی دارم و سینه زنم مادرت کرده دعایم؛ دوستت دارم حسین لطف زینب شاملم شد، اکبرت دستم گرفت با غــم تـو آشنایم؛ دوستت دارم حسین در میان هـرولـه بر سینه میکـوبم اگـر با رقیه همنوایم؛ دوستت دارم حسین لنگ لنگان خویش را تا پای نیزه می رساند ای پدر بشنو صدایم؛ دوستت دارم حسین 💔 در خیالم بارها شش گوشه را بوسیده‌ام  عشق‌بازی با تو من را کـربلایی می‌کند💔 🥀 به یاد شهیدمدافع‌حرم کرامت‌الله کاتبی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa