eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری که جمال سرو بستان و کمال ماه داری در کس نمی‌گشایم که به خاطرم درآید تو به اندرون جان آی که جایگاه داری ملکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانم به کدام جنس گویم که تو اشتباه داری بر کس نمی‌توانم به شکایت از تو رفتن که قبول و قوتت هست و جمال و جاه داری گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن چه کنم به سرخ رویی که سیاه داری چه خطای بنده دیدی که خلاف عهد کردی مگر آن که ما ضعیفیم و تو دستگاه داری نه کمال حسن باشد ترشی و روی همه بد مکن که مردم همه نیکخواه داری تو جفا کنی و صولت دگران دعای دولت چه کنند از این لطافت که تو پادشاه داری به یکی لطیفه گفتی ببرم هزار را نه چنان لطیف باشد که نگاه داری به خدای اگر چو برود به راهی همه شب چنو نخسبی و نظر به راه داری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/120 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امیدوارم اگر صد رهم بیندازی که بار دیگرم از روی لطف بنوازی چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد ضرورت است که با روزگار در سازی جفای تو بر عقل من همان مثل است که سرگزیت به کافر همی‌دهد غازی دریغ بازوی تقوا که دست رنگینت به عقل من به سرانگشت می‌کند بازی بسی مطالعه کردیم نقش عالم را ز هر که در نظر آید به حسن ممتازی هزار چون من اگر محنت و بلا بیند تو را از آن چه که در نعمتی و در حدیث تو پیدا نکردمی بر خلق گر آب دیده نکردی به گریه غمازی زهی سوار که صد به غمزه‌ای ببری هزار صید به یک تاختن بیندازی تو را چو اگر بنده‌ای بود چه شود که در رکاب تو باشد گرش به قهر برانی به لطف بازآید که زر همان بود ار چند بار بگدازی چو آب می‌رود این پارسی به قوت طبع نه مرکبیست که از وی سبق برد تازی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/114 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی؟ تا کی ای زار از جگرم برخیزی؟ تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی از غَمِ دوست به روی چو زَرَم برخیزی؟ یک زمان دیدهٔ من ره به سوی برد ای خیال ار شبی از رهگذرم برخیزی ای از بهر چه شدی در بَرِ من؟ زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی به چه دانش زنی ای مرغ سحر نوبت روز که نه هر به آه سحرم برخیزی ای غم از همنفسی تو ملالم بگرفت هیچت افتد که خدا را ز سرم برخیزی ؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/112 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست که در آن کوی چو من کشته بسی افتاده‌ست خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم‌آواز در قفسی افتاده‌ست به بگو ای باد سحر کار ما همچو سحر با افتاده‌ست بند بر پای تحمل چه کند گر نکند انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ست هیچکس عیب باختن ما نکند مگر آنکس که به دام افتاده‌ست حال پراکندهٔ گوی آن داند که همه عمر به چوگان کسی افتاده‌ست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/111 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو به صحبت امثال ما نپردازی نظر به حال پریشان ما نیندازی وصال ما و دیر متفق گردد که من اسیر نیازم تو کجا به صید ملخ همتت فرو آید بدین صفت که تو باز بلندپروازی به راستی که نه همبازی تو بودم من تو شوخ دیده مگس بین که می‌کند بازی ز دست ترک ختایی کسی جفا چندان نمی‌برد که من از دست ترک و گر هلاک منت درخور است باکی نیست قتیل شهید است و قاتلش غازی کدام سنگدل است آن که عیب ما گوید گر آفتاب ببینی چو موم بگدازی میسرت نشود سر پوشیدن که عاقبت بکند رنگ روی غمازی چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی چه دشمنیست که با دوستان نمی‌سازی من از فراق تو بیچاره سیل می‌رانم مثال ابر و تو خیل می‌تازی هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم که گر به قهر برانی به لطف بنوازی تو همچو دیوان مکن که را به یک ره از نظر بیندازی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/113 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر کلاله مشکین ز رخ براندازی کنند در قدمت عاشقان سراندازی اگر به رقص درآیی تو سرو سیم اندام نظاره کن که چه مستی کنند و جانبازی تو با چنین قد و بالا و صورت به سرو و و و نپردازی کدام باغ چو رخسار تو دارد کدام سرو کند با قدت سرافرازی به حسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی نظر تو با قد و بالای نیندازی غلام باد صبایم باد صبا که با کلاله جعدت همی‌کند بازی بگوی مطرب یاران بیار زمزمه‌ای بنال مستان که بس آوازی که گفته است که صد به غمزه‌ای ببری هزار صید به یک تاختن بیندازی ز لطف لفظ شکربار گفته شدم همه شاعران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/115 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر درون سوخته‌ای با تو برآرد چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ای که انصاف سوختگان می‌ندهی خود چنین روی نبایست نمودن به کسی روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود به ز من در سر این واقعه رفتند بسی دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود که گرفتار نبودم به کمند چون سراییدن که آید بر شاخ لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی گر ز آتش به قلم در نزدی پس چرا دود به سر می‌رودش هر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/110 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همی‌زنم سرد بر امید کسی که یاد از من به سال‌ها به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند به دست جور و جفا گوشمال داده بسی دلم ببرد و به جان می‌ندهد کسی به شهر این کند به جای کسی به هر چه در نگرم نقش روی او بینم که دیده در همه عالم بدین صفت به دست چه شیر سیه چه مورچه‌ای به دام هجر چه باز سفید چه مگسی عجب مدار ز من روی زرد و زار که کوه کاه شود گر برد جفای خسی بر آستان وصالت نهاده سر بر آستین خیالت نبوده دسترسی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/109 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما سپر انداختیم گر تو کمان می‌کشی گو ما مباش گر تو بدین گر بکشی بنده‌ایم ور بنوازی رواست ما به تو مستأنسیم تو به چه مستوحشی گفتی اگر درد پای نداری گریز چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی دیده فرودوختیم تا نه به دوزخ برد باز نگه می‌کنم سخت بهشتی وشی غایت که هست قبضه و و دست خلق حسد می‌برند چون تو مرا می‌کشی موجب فریاد ما خصم نداند که چیست چاره مجروح نیست به جز خامشی چند توان ای سلیم آب بر آتش زدن کآب دیانت برد رنگ رخ آتشی آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر ساقی مجلس بیار آن قدح بی هشی مست می را عیب مکن مست بیفتی تو نیز گر هم از این می چشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/107 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی شمع چنین نیامده‌ست از در هیچ مجلسی عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی صحبت از این صورت از این لطیفتر دامن از این نظیفتر وصف تو چون کند کسی خادمه سرای را گو در حجره بند کن تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی روز وصال دوستان نرود به بوستان یا به نگه کند یا به جمال نرگسی گر بکشی کجا روم تن به قضا نهاده‌ام سنگ جفای دوستان درد نمی‌کند بسی قصه به هر که می‌برم فایده‌ای نمی‌دهد مشکل درد را حل نکند مهندسی این همه خار می‌خورد و بار می‌برد جای دگر نمی‌رود هر که گرفت مونسی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/108 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر تو پرده بر این زلف و رخ نمی‌پوشی به هتک پرده همی‌کوشی چنین قیامت و قامت ندیده‌ام همه عمر تو سرو یا بدنی یا بناگوشی غلام حلقه سیمین گوشوار توام که پادشاه حلقه در گوشی به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی به روزگار عزیزان که یاد می‌کنمت علی الدوام نه یادی پس از فراموشی چنان موافق طبع منی و در من نشسته‌ای که گمان می‌برم در آغوشی چه نیکبخت کسانی که با تو هم سخنند مرا نه زهره گفت و نه صبر خاموشی رقیب چه اهل صحبت توست که طبع او همه نیش و تو سر به سر نوشی به تربیت به چمن گفتم ای نسیم صبا بگوی تا ندهد به خار چاووشی تو سوز سینه مستان ندیدی ای هشیار چو آتشیت نباشد چگونه برجوشی تو را که نبود عاشقی چه دانی چیست تو را که سمع نباشد سماع ننیوشی وفای یار به دنیا و دین مده دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/105 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز آن بنمیرد که تو جانش باشی نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند بوستانی که چو تو سرو روانش باشی همه عالم نگران تا نظر بخت بلند بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند تشنه‌تر آن که تو نزدیک دهانش باشی گر توان بود که دور فلک از سر گیرند تو دگر دور زمانش باشی وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی چون تحمل نکند بار فراق تو کسی با همه درد آسایش جانش باشی ای که بی دوست به سر می‌نتوانی که بری شاید ار محتمل بار گرانش باشی آن روز که غوغای قیامت باشد چشم دارد که تو منظور نهانش باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/106 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی إِنِ افْعَلْ ما تَری إِنّي عَلی عَهْدی وَ میثاقی نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که را بر تو می‌بندم به سالوسیّ و زرّاقی أَخِلّائی وَ أَحْبابی ذَروا مِنْ حُبِّهِ مابی مَریضُ العِشْقِ یَبْری وَ یَشْکو إِلَی الرّاقی نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد تو را گر می‌گیرد نه درد عشاقی قُمِ امْلَأْ وَ اسْقِنی کَأْساً وَ دَعْ ما فیهِ مَسْموماً أَما أَنْتَ الَّذی تَسْقی فَعَیْنُ السَّمِّ تَرْیاقی قدح چون دور ما باشد به هشیاران مجلس ده مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی سَعی فی هَتْکیَ الشّانی وَ لَمّا یَدْرِ ما شانی أَنَا المَجْنونُ أَعْبا بِإِحْراقٍ وَ إِغْراقِ مگر فلک باشد بدین فر دیداری مگر ملک باشد بدین پاکیزه اخلاقی لَقیتُ الْأُسْدَ فِی الغاباتِ تَقْوی عَلی صیدی وَ هَذَا الظَّبْیُ فی یسبینی بِأَحْداقِ نه حسنت آخری دارد نه را سخن پایان بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/104 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ نشود دفتر درد مجروح تمام لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی آرزوی خلقی تو به سخنی اثر رحمت حقی تو به نیک اخلاقی بی عزیزان چه تمتع بود از عمر عزیز کَیْفَ یَحْلو زَمَنَ البینِ لَدَی العُشّاقِ من همان عاشقم ار زان که تو آن دوست نه‌ای اَنا اَهْواکَ وَ اِنْ ملْتَ عَنِ المیثاقِ حَیْثُ تخْلفُ مَنْظور حَبیبی اَرِنی چه کنم قصه این غصه کنم در باقی به دو چشم تو که گر بی تو برندم به بهشت نکنم میل به حوران و نظر با ساقی از دست غمت چاک زده دامن عمر بیشتر نکند و مشتاقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عمرم به آخر آمد هنوز باقی وز می چنان نه مستم کز روی ساقی یا غایَةَ الأَمانی قَلْبی لَدَیْکَ فانٍ شَخْصی کَما تَرانی مِنْ غایَةِ اشْتیاقی ای دردمند مفتون بر خد و خال موزون قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی یا سَعْدُ کَیْفَ صِرْنا فی بَلدَةٍ هَجَرْنا مِن بَعْدِ ما سَهِرْنا وَ الاَیْدی فِی العِناقِ بعد از عراق جایی هوایی مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی خانَ الزَّمانُ عَهْدی حَتّی بَقیتُ وَحْدی رُدّوا عَلَیَّ وُدّی بِاللهِ یا رِفاقی در سرو و مه چه گویی ای مجمع نکویی تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی اِن مِتُّ فی هَواها دَعْنی اَمُتْ فِداها یا عاذِلی نَباها ذَرْنی وَ ما اُلاقی چند از حدیث آنان خیزید ای جوانان تا در هوای جانان بازیم عمر باقی قامَ الغیاثُ لَمّا زَمَّ الجِمالُ زَمّاً و اللَّیلُ مُدْلَهِمُّ وَ الدَّمْعُ فِی المَآقی تا در میان نیاری بیگانه‌ای نه یاری درباز هر چه داری گر مرد اتفاقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل دیوانگیم هست و سر که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی سر به خمخانه تشنیع فرو برد خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی دست در کن و هر پرده پندار که هست بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی تا به نخجیر سوختگان کردی میل هر زمان بسته سوخته بر فتراکی انت ریان و کم حولک قلب انت فرحان و کم نحوک طرف باکی یا رب آن آب حیات است بدان یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی جامه‌ای پهن‌تر از کارگه امکانی لقمه‌ای بیشتر از حوصله ادراکی در شکنج سر زلف تو دریغا من که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی آه من باد به گوش تو رساند هرگز که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی آتش سودای تو را آبی بس باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/101 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست عود می‌سوزند یا می‌دمد در بوستان دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده‌ست تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد هر چه می‌بینم به چشمم نقش دیوار آمده‌ست ساربانا یک نظر در روی آن نگار گر به جانی می‌دهد اینک خریدار آمده‌ست من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند خاصه این ساعت که گفتی به بازار آمده‌ست گر تو انکار نظر در آفرینش می‌کنی من همی‌گویم که چشم از بهر این کار آمده‌ست وه که گر من بازبینم روی یار را مرده‌ای بینی که با دنیا دگر بار آمده‌ست آن چه بر من می‌رود در بندت ای آرام جان با کسی گویم که در بندی گرفتار آمده‌ست نی که می‌نالد همی در مجلس آزادگان زان همی که بر وی زخم بسیار آمده‌ست تا نپنداری که بعد از چشم آلود تو تا برفتی اندر چشم بیدار آمده‌ست گر همتی داری منال از جور یار تا جهان بوده‌ست جور یار بر یار آمده‌ست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/100 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخت می‌روی یک بارگی در تو حیران می‌شود نظارگی این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی هر که را پیش تو پای از جای رفت زیر بارش برنخیزد بارگی چشم‌های نیم سال و ماه همچو من مستند بی میخوارگی خستگانت را شکیبایی نماند یا دوا کن یا بکش یک بارگی دوست تا به جای ما نکوست در حسودان اوفتاد آوارگی تسلیم فرمان شو که نیست چاره عاشق به جز بیچارگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/98 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی یا چو بود اندر کمتر فزودی کاشکی آزمودم درد و داغ باری صد هزار همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به دیده گریان من یک شب غنودی کاشکی از چه ننماید به من دیدار آن راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی هر زمان گویم ز داغ و تیمار فراق دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی ناله‌های زار من شاید که گر کس نشنود لابه‌های زار من یک شب شنودی کاشکی از جان می‌خورد سوگند و می‌گوید به وعده‌هایش را وفا باری نمودی کاشکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/99 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روی بپوش ای خانگی تا نکشد عقل به دیوانگی بلعجبی‌های خیالت ببست چشم خردمندی و فرزانگی با تو بباشم به کدام آبروی یا بگریزم به چه مردانگی با تو برآمیختنم آرزوست وز همه کس وحشت و بیگانگی پرده برانداز شبی وار تا همه سوزیم به پروانگی یا ببرد خانه خیال یا ببرد دوست به همخانگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/97 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مَجالی نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی چه است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ که به ندارم ز وجودت اشتغالی چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد به طپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را که ز بِشِکست چون هلالی خَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی قلمِ غبار می‌رفت و فرو چکید خالی تو هم این مگوی که نظر گناه باشد گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/96 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی وَ واصِلْنی اِذا شَوَّشْتَ حالی اَلا یا الطَّرْفَینِ سکری سَلِ السّهْرانَ عَنْ طولِ اللَّیالی ندارم چون تو در عالم دگر دوست اگر چه دوستی دشمن‌فعالی کَمالُ الحُسْنِ فِی الدُّنْیا مَصونٌ کَمِثْلِ البَدْرِ فی حَدِّ الکَمالِ مرکب در وجودم همچو جانی مصور در دماغم چون خیالی فَما ذَا النَّوْمِ؟ قیلَ النَّوْمُ راحَه وَ ما لِی النَّوْمُ فی طولِ اللَّیالی دمی و کن که برخور بادی از جمالی اَ لَمْ تَنْظُرْ اِلی عَیْنی وَ دَمْعی تَرَی فِی البَحْرِ اَصْدافَ اللَّآلی به گوشت گر رسانم زار ز درد زارم بنالی لَقَدْ کَلَّفْتَ ما لَمْ اَقْوِ حَمْلاً وَ ما لی حیلَةٌ غَیْرُ احْتِمالی که کوته باد چون دست من از دوست زبان دشمنان از بدسگالی اَلا یا سالیاً عَنّی تَوَقَّفْ فَما قَلْبُ المُعَنّی عَنْکَ سالٍ به چشمانت که گر چه دوری از چشم دل از یاد تو یک دم نیست خالی مَنَعْتُ النّاسَ یَسْتَسْقون غَیْثاً اَنِ اسْتَرْسَلْتُ دَمْعاً کَاللَّآلی جهانی تشنگان را دیده در توست چنین پاکیزه پندارم زلالی وَ لی فیکَ الاِرادَه فَوْقُ وَصْفٍ وَ لَکِنْ لَمْ تُرِدْنی؛ مَا احتیالی؟ چه دستان با تو درگیرد چو روباه که از مردم گریزان چون غزالی جَرَتْ عَیْنایَ مِنْ ذِکْراکَ سَیْلاً سَلِ الجیرانَ عَنّی ما جَرَی لی نمایندت به هم خلقی به انگشت چو بینند آن دو ابروی هلالی حِفاظی لَمْ یَزَلْ ما دُمْتُ حَیّاً وَ لَوْ اَنْتُمْ ضَجِرْتُمْ مِنْ وِصالی دلت سخت است و پیمان اندکی سست دگر در هر چه گویم بر کمالی اِذا کانَ اقْتِضاحی فیکَ حُلْواً فَقُلْ لی ما لِعذّالی وَ ما لی مرا با روزگار بگذار نگیرد سرزنش در تَرانی فِی الوجْدِ بَیْتاً وَ طَرْفی عقْدَ اللَّآلی نگویم قامتت یا چشم همه لطفی و سرتاسر جمالی وَ اِنْ کُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طولَ مکْثی حوالیکُمْ فَقَدْ حانَ ارْتِحالی چو خاک شد سودی ندارد اگر خاک وی اندر دیده مالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/95 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی خرم تنی که محبوب از در فرازش آید چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد کاو را نبوده باشد در عمر حالی بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی اول که گوی بردی من بودمی به دانش گر سودمند بودی بی دولت احتیالی سال وصال با او یک روز بود گویی و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی ایام را به ماهی یک شب هلال باشد وآن ماه را هر ابرویی هلالی صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی غزل نگوید جز بر چنین غزالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/94 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس و آرام جان و دفع غمی هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق کرمی ندانم از سر و پایت کدام است چه جای فرق که ز فرق تا قدمی اگر هزار الم دارم از تو بر ریش هنوز مرهم ریشی و داروی المی چنین که می‌گذری کافر و مسلمان را نگه به توست که هم قبله‌ای و هم صنمی چنین جمال نشاید که هر نظر بیند مگر که خدا گرد بدمی نگویمت که بر فراز سرو روان که آفتاب جهانتاب بر سر علمی تو مشکبوی سیه چشم را که دریابد که همچو آهوی مشکین از آدمی برمی کمند اگر شیر صید کند تو در کمند نیایی که آهوی حرمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/93 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود تا درنکشد جامی گر پیر مناجات است ور رند خراباتی هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هر کس عملی دارد من گوش به انعامی ای اگر من با تو هم آوازم تو داری من اندامی سروی به لب جویی گویند چه باشد آنان که ندیدستند سروی به لب بامی روزی تن من بینی قربان سر کویش وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی ای در ریش من مهرت چو روان در تن آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی باشد که تو روزی از ما خبری پرسی ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما نومید نباید بود از روشنی بامی به لب دریا دردانه کجا یابی در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/92 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈