eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
گداخت جان که شود کارِ تمام و نشد بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد پیام داد که خواهم نشست با رندان بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد رواست در بَر اگر می‌تَپَد کبوترِ که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل چه خون که در افتاد همچو جام و نشد ،_قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد هزار حیله برانگیخت از سرِ فکر در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1075 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم شادی آورد و بادِ صبا شاد آمد ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد مطرب از گفتهٔ غزلی نَغز بخوان تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1069 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مژده ای که دگر بادِ صبا بازآمد هدهد خوش خبر از طَرْفِ سبا بازآمد که سلیمانِ از بادِ هوا بازآمد عارفی کو که کُنَد فَهْم زبانِ سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد مردمی کرد و کرم لطفِ خداداد به من کان بتِ ماه رخ از راهِ وفا بازآمد لاله بویِ مِی نوشین بشنید از دمِ صبح داغ بود، به امّیدِ دوا بازآمد تا به گوشِ آوازِ درا بازآمد گر چه دَرِ رَنجِش زد و پیمان بِشِکست لطف او بین که به لطف از درِ ما بازآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1068 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صبا به تهنیتِ پیرِ می فروش آمد که موسمِ طرب و عیش و ناز و نوش آمد درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد تنورِ لاله چنان برفروخت بادِ بهار که غنچه غرقِ عرق گشت و به جوش آمد به گوشِ هوش نیوش از من و به کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد ز فکرِ تفرقه بازآی تا شوی مجموع به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد چه گوش کرد؟ که با ده زبان خموش آمد چه جایِ صحبتِ نامحرم است مجلسِ انس؟ سرِ پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد ز خانقاه به میخانه می‌رود مگر ز مستیِ زهدِ ریا به هوش آمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1067 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مُقیمِ حریمِ حَرم نخواهد ماند چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟ چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند سرودِ مجلسِ جمشید گفته‌اند این بود که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا درویشِ خود به دست آور که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشته‌اند به زر که جز نِکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند ز مِهْربانیِ جانان طمع مَبُر که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1063 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند که به بالایِ چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو می‌باش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟ مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیاد شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟ باز مستان از آن گیسویِ مُشکین زان که دیوانه همان بِه که بُوَد اندر بند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1060 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت برگرفتی ز حریفان و می‌دادت برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی که دَمُ و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد، مَر آن ، که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و و شمشادت طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1062 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای پستهٔ تو خنده زده بر حدیثِ قند مشتاقم از برای خدا یک شِکَر بخند زین قصه بگذرم که سخن می‌شود بلند خواهی که برنخیزدت از دیده رودِ خون دل در وفایِ صحبتِ رودِ کَسان مَبَند گر جلوه می‌نمایی و گر طعنه می‌زنی ما نیستیم معتقدِ خودپسند ز آشفتگی من آگاه کِی شود؟ آن را که نگشت گرفتارِ این کمند ؟ تا جانِ خود بر آتش رویش کنم سپند جایی که ما به شِکَرخنده دَم زند ای پسته کیستی تو، خدا را به خود مخند حافظ چو تَرکِ غمزهٔ تُرکان نمی‌کنی دانی کجاست جای تو؟ خوارزم یا خجند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1061 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند همّتِ و انفاسِ سحرخیزان بود که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1058 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر مِی فروش رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفعِ بلا کند غیرت نیاوَرَد که جهان پُر بلا کند حقّا کز این غَمان برسد مژدهٔ امان گر سالِکی به عهدِ امانت وفا کند گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم نسبت مَکُن به غیر که این‌ها خدا کند در کارخانه‌ای که رَهِ عقل و فضل نیست فهمِ ضعیفْ رایْ فضولی چرا کند؟ وان کو نه این ترانه سُراید خطا کند ما را که دردِ و بلای خُمار کُشت یا وصلِ دوست یا میِ صافی دوا کند جان رفت در سرِ می و به سوخت عیسی دَمی کجاست که احیایِ ما کند؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1055 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟ تا همه صومعه داران پیِ کاری گیرند بِگُذارَند و خَمِ طُرِّهٔ گیرند خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند قُوِّتِ بازویِ پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حِصاری به سواری گیرند یا رب این بَچِّهٔ تُرکان چه به خون که به تیرِ مُژه، هر لحظه شکاری گیرند خاصه رقصی که در آن دستِ نگاری گیرند حافظ اَبنایِ زمان را غمِ مسکینان نیست زین میان گر بتوان بِه که کناری گیرند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1056 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش دیدم که ملایک درِ میخانه زدند گِلِ آدم بِسِرشتَند و به پیمانه زدند با منِ راه نشین بادهٔ مستانه زدند آسمان بارِ امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بِنِه چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغرِ شکرانه زدند آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1057 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حَسْبِ نَنِوشتی و شد ایّامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند؟ هم مگر پیش نَهَد لطفِ شما گامی چند چون مِی از خُم به سبو رفت و گُل افکند نقاب فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ ماست بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند زاهد از کوچهٔ رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبتِ بدنامی چند ،_هنرش_نیز_بگو نفیِ حکمت مکن از بهرِ عامی چند ای گدایانِ خرابات خدا شماست چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی کشِ خویش که مگو سوخته با خامی چند حافظ از شوقِ رخِ مهر فروغِ تو بسوخت کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1059 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا به رندی و ، آن فضول عیب کُنَد که اعتراض بر اسرارِ علمِ غیب کُنَد ،_نه_نقصِ_گناه که هر که بی‌هنر اُفتَد، نظر به عیب کند ز عطرِ حورِ بهشت آن نَفَس برآید بوی که خاکِ میکدهٔ ما عَبیر جِیب کند چنان زَنَد رَهِ اسلام غمزهٔ ساقی که اجتناب ز صهبا، مگر صُهیب کند کلیدِ گنجِ سعادت قبولِ اهلِ است مباد آن که در این نکته شَکُّ و رِیب کند که چند سال به جان، خدمتِ شُعیب کند ز دیده خون بِچکانَد فِسانهٔ چو یادِ وقتِ زمانِ شَباب و شِیب کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1053 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلا بسوز که سوزِ تو کارها بِکُنَد نیازِ نیمْ شبی دفعِ صد بلا بِکُنَد که یک کرشمه تلافیِّ صد جفا بکند ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمتِ جامِ جهان نما بکند طبیبِ مسیحا دَم است و مُشفِق، لیک چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند؟ تو با خدایِ خود انداز کار و خوش دار که رحم اگر نکند مُدَّعی خدا بکند ،_بُوَد_که_بیداری به وقتِ فاتحهٔ صبح، یک دعا بکند بسوخت و بویی به زلفِ نَبُرد مگر دِلالتِ این دولتش صبا بکند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1054 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طایر دولت اگر باز گذاری بِکُنَد یار بازآید و با وصل قراری بِکُنَد بخورد خونی و تدبیرِ نثاری بکند دوش گفتم بکند لعلِ لبش چارهٔ من هاتفِ غیب ندا داد که آری بکند کَس نَیارَد بَرِ او دَم زَنَد از قصهٔ ما مگرش بادِ صبا گوشْ گذاری بکند داده‌ام بازِ نظر را به تَذَرْوی پرواز بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند مردی از خویش برون آید و کاری بکند کو کریمی که ز بزمِ طربش غمزده‌ای جرعه‌ای دَرکشد و دفعِ خُماری بکند یا وفا، یا خبرِ وصلِ تو، یا مرگِ رقیب بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟ حافظا گر نَرَوی از دَرِ او، هم روزی گذری بر سرت از گوشه کِناری بکند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1052 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای نسیم سحر آرامگَهِ کجاست؟ منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیار کجاست؟ آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟ هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟ آن کَس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟ هر سرِ مویِ مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟ کاین غم‌زده، سرگشته گرفتار، کجاست؟ عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو؟ دل ز ما گوشه گرفت ابروی کجاست؟ ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش، بی مهیا نشود کجاست؟ حافظ از بادِ خزان، در چمنِ دهر مَرَنج فکرِ معقول بفرما، بی خار کجاست؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1051 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن کیست کز رویِ کرم، با ما وفاداری کند بر جایِ بدکاری چو من، یک دَم نکوکاری کند ،_آرد_به_دل_پیغامِ_وی وانگه به یک پیمانه مِی، با من وفاداری کند دلبر که جان فرسود از او، کامِ نَگْشود از او نومید نتْوان بود از او، باشد که کند گفتم گره نَگْشوده‌ام، زان طُرِّه تا من بوده‌ام گفتا مَنَش فرموده‌ام، تا با تو طَرّاری کند پشمینه‌پوشِ تندخو، از نشنیده‌است بو از مَستیَش رمزی بگو، تا تَرکِ هشیاری کند ،_مشکل_بُوَد_یاری_چُنان سلطان کجا عیشِ نهان، با رندِ بازاری کند؟ زان طُرِّهٔ پُرپیچ و خَم، سهل است اگر بینم ستم از بند و زنجیرش چه غم، هر کس که عیّاری کند؟ شد لشکرِ غم بی عدد، از بخت می‌خواهم مدد تا فخرِ دین عَبدُالصَّمَد، باشد که غمخواری کند با چشمِ پُرنیرنگِ او، مکن آهنگِ او کان طُرِّهٔ شبرنگِ او، بسیار طَرّاری کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1049 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کِلکِ مشکین تو روزی که ز ما یاد کند بِبَرَد اجرِ دو صد بنده که آزاد کند چه شود گر به سلامی ما شاد کند؟ امتحان کن که بَسی گنجِ مرادت بدهند گر خرابی چو مرا، لطفِ تو آباد کند یا رب اندر آن خسرو انداز که به رحمت گذری بر سرِ فرهاد کند شاه را بِهْ بُوَد از طاعتِ صدساله و زهد قدرِ یک ساعته عمری که در او، داد کند تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند گوهرِ پاکِ تو از مِدْحَتِ ما مُستَغنیست فکرِ مَشّاطِه چه با حُسنِ خداداد کند؟ ره نبردیم به مقصودِ خود اندر خُرَّم آن روز که رَهِ بغداد کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1050 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوه‌گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند عهد ما با لبِ بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند که در آن آینه صاحب‌نظران حیرانند لافِ و گِلِه از زَهی لافِ دروغ عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجرانند مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند زاهد ار رندیِ نکند فهم چه شد؟ دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغبَچِگان بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1047 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سَمَن بویان غبارِ غم چو بنشینند، بنشانند پری رویان قرار از چو بستیزند، بستانند ،_بربندند ز زلفِ عَنبرین جان‌ها چو بگشایند، بفشانند به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند، بنشانند سرشکِ گوشه گیران را چو دریابند، دُر یابند رخِ مِهر از سحرخیزان نگردانند، اگر دانند ز چشمم لَعْلِ رُمّانی چو می‌خندند، می‌بارند ز رویم رازِ پنهانی چو می‌بینند، می‌خوانند ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند چو منصور از مراد آنان که بردارند، بر دارند بدین درگاه را چو می‌خوانند، می‌رانند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند، ناز آرند که با این دَرد اگر دربند درمانند، در مانند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1046 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین که از تَطاوُلِ زلفت چه بی‌قرارانند نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من پیاده می‌روم و هَمرَهان سوارانند بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند خلاصِ از آن زلفِ تابدار مباد که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1045 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشهٔ چشمی به ما کنند باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد هر کس حکایتی به تَصَّور چرا کنند؟ چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند بی معرفت مباش که در من یزیدِ اهلِ نظر معامله با آشنا کنند تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایتِ خوش ادا کنند مِی خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بویِ یوسفم ترسم برادران غَیورش قَبا کنند بگذر به کویِ میکده تا زُمرِهٔ حضور اوقاتِ خود ز بهر تو صرفِ دعا کنند پنهان ز به خودم خوان که مُنعِمان خیرِ نهان برایِ رضایِ خدا کنند حافظ دوامِ وصل میسر نمی‌شود شاهان کم التفات به گدا کنند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1044 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شاهدان گر زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند گُلرُخانَش دیده نرگس دان کنند ای جوانِ سَروقَد، گویی بِبَر پیش از آن کز قامتت چوگان کنند عاشقان را بر سرِ خود حُکم نیست هر چه فرمانِ تو باشد آن کنند پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای این حکایت‌ها که از طوفان کنند قُدسیان بر عرش دَستْ افشان کنند مردمِ چشمم به خون آغشته شد در کجا این ظلم بر انسان کنند؟ خوش برآ با غصه ای کَاهلِ راز عیشِ خوش در بوتهٔ هجران کنند سر مکش ز آهِ نیمْ شب تا چو صبحت، آینه رخشان کنند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1043 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروِ چَمانِ من چرا میلِ چمن نمی‌کند؟ همدمِ نمی‌شود یادِ سَمَن نمی‌کند گفت که این سیاهِ کج، گوش به من نمی‌کند تا هرزه گَردِ من رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی‌کند پیشِ کمانِ ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند با همه عطفِ دامنت آیدم از صبا عجب کز گذرِ تو خاک را مُشکِ خُتَن نمی‌کند وه که چه یاد از آن عَهدْشِکَن نمی‌کند دل به امیدِ رویِ او همدمِ جان نمی‌شود جان به هوایِ کویِ او خدمتِ تن نمی‌کند ساقیِ سیم ساقِ من گر همه دُرد می‌دهد کیست که تن چو جامِ مِی جمله دهن نمی‌کند؟ دستخوشِ جفا مَکُن آبِ رُخَم که فیضِ ابر بی‌مددِ سِرشکِ من دُرِّ عَدَن نمی‌کند کُشتهٔ غمزهٔ تو شد ناشنیده پند تیغ سزاست هر که را دَرد سخن نمی‌کند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1048 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈