eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟ چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟ ؟_که_هر_لحظه_دلم_از_غم_به_جان_آری چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟ ؟_تا_چه_اجر_آرم_من_مسکین_بجای_تو که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری! ؟_که_در_هر_کو میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/975 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساز طرب که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است ،_جهان_را_همه،_در_رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟ ،_گر_آن_را_بشناسی دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟ معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود پیوسته پریشان سر زلف ایاز است؟ محتاج نیاز چرا شد حسن رخ خوبان، که همه مایهٔ ناز است؟ ناز است بجایی و به یک جای نیاز است در صورت عاشق چو درآید همه سوز است در کسوت معشوق چو آید همه ساز است زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت قسم همه سوز و گداز است راهی است ره ، به غایت خوش و نزدیک هر ره که جُز این است همه دور و دراز است مستی، که خراب ره است، درین ره خواب خوش مستیش همه عین نماز است در صومعه چون راه ندادند مرا دوش رفتم به در میکده، دیدم که فراز است از میکده آواز برآمد که: درباز تو خود را، که در میکده باز است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/974 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه خوش باشد کز یار مهربان میری شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری جو از رخ پرده برگیرد به پیشش شادمان میری چو عمر جاودان خواهی به روی او بر افشان جان بقای سرمدی یابی چو پیشش جان فشان میری حقیقت مردن آن باشد که دور از دوستان میری در آن لحظه که بنماید خود عجب نبود که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان میری ببینی عاشقانش راکه چون در خاک و خون خسبند؟ تو نیز از عاشقی باید که اندر خون چنان میری نیابی زندگی تا تو ز بهر این و آن میری مقام تو ورای و از دون همتی خواهی که چون دونان درین عالم ز بهر یک دو نان میری به نوعی زندگانی کن که راحت یابی از مردن ببین چون می‌زیی امروز، فردا آن چنان میری اگر مشتاق جانانی چو مردی زیستی جاوید و گر دگر داری ندانم تا چسان میری؟ بدو گر زنده‌ای، یابی ز مرگ آسایش کلی و گر زنده به جانی تو، ضرورت جان کنان میری عراقی، گفتنت سهل است ولیکن فعل می‌باید و گر تو هم از آنان به مردن هم چنان میری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/972 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
الا قم، واغتنم یوم التلاقی و در بالکاس وارفق بالرفاقی خلاصم ده ازین زهد نفاقی مشعشعة اذا اسکرت منها فلا اضحوا الی یوم التلاقی ،_ای_دوست بده بار دگر، گر هست باقی و ان لم یبق فی‌الدن الحمیا تدارک بالرحیق من الحداقی مرا باده مده، بوی خودم ده که از بوی تو سرمستیم، ساقی الی کم کاس هجران تساق به وصلت شاد کن جانم، کزین بیش ندارد طاقت هجران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/966 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا ملکی که سلطانش تو باشی خوشا آن که تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی کسی دارد که خواهانش تو باشی چه خوش باشد امیدواری که امید و جانش تو باشی همه شادی و باشد ای دوست در آن خانه که مهمانش تو باشی که گلزار و گلستانش تو باشی چه باک آید ز کس آن را که او را نگهدار و نگهبانش تو باشی مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را که هم کفر و هم ایمانش تو باشی مشو پنهان از آن عاشق که پیوست همه پیدا و پنهانش تو باشی برای آن به ترک جان بگوید دل بیچاره تا جانش تو باشی عراقی طالب درد است دایم به بوی آنکه درمانش تو باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/968 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟ تنم رنجور می‌خواهی، بیمار می‌داری ،_از_اینم_دیر_می‌پرسی به زاری کردنم شادی، از آنم زار می‌داری دلم را خسته می‌داری ز تیر غم، روا باشد به دست هجر جانم را چرا افگار می‌داری؟ ؟_به_آزاری_نمی‌ارزم که باشم؟ خود کیم؟ کز من چنین آزار می‌داری؟ مرا دشمن چه می‌داری؟ که نیکت دوست‌ می‌دارم مرا چون یار می‌دانی، چرا اغیار می‌داری؟ مرا گویی مشو غمگین، که غمخوارت شوم روزی ندانم آن کنون باری مرا غمخوار می‌داری دلم خون شد ز تیمارت، نکو تیمار می‌داری دریغا آنکه گهگاهی به دردم یاد می‌کردی عزیزم داشتی اول، به آخر خوار می‌داری به دردی قانعم از تو، به دشنامی شدم راضی در این هم یاری‌ام ندهی، چگونه یار می‌داری؟ درین هم یاریم ندهی، به دشنامی عزیزم کن به دردی قانعم از تو، چگونه یار می‌داری؟ به هر رویی که بتوانم من از تو رو نگردانم اگر بر تخت بنشانی و گر بر دار می‌داری به تو هر کس که فخر آرد، نداری عار از او، دانم عراقی نیک بدنام است، از آن رو عار می‌داری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/973 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی ،_جانا،_که_بر_خوان_غمت_خوردم به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟ همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟ ،_ازین_و_آن_نیندیشم ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟ ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/969 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی ،_که_تا_پیش_رخت_جان_بدهم چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟ در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی در نیست، به جز پیش تو مردن هوسی نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق بی‌گلستان رخت چند تپد در قفسی؟ آتش هجر تو پنهان جگرم می‌سوزد لیکن از بیم نیارم که برآرم نفسی باش، گو: کم نشود قیمت گوهر ز خسی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/970 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه خوش باشد! که تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی شفای جان بیمارم تو باشی ز شادی در همه عالم نگنجم اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی بیا، تا مونس غارم تو باشی اگر چه سخت دشوار است کارم شود آسان، چو در کارم تو باشی اگر جهانم خصم گردند نترسم، چون نگهدارم تو باشی به بوی آنکه گلزارم تو باشی چو گویم وصف حسن ماهرویی غرض زان زلف و رخسارم تو باشی اگر نام تو گویم ور نگویم مراد گفتارم تو باشی از آن در تو بندم، چون که می‌خواهم که تو باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/967 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی بگو نظارگیان را صلای جانبازی که جان جهان ز انتظار بگدازی نقاب روی تو، جانا، منم که چون گویم: رخ از نقاب برافگن، مرا براندازی ،_گو:_بسوز_جهان که شمع روشنی آنگه دهد که بگدازی عجب‌تر آنکه جهان را ز تو برون انداخت به صد زبان و تو با وی هنوز دمسازی ز نقش روی تو با هیچ کس نشان ندهد زمان زمان ز رخت نقش دیگری آغاز بلی، عجب نبود ز آفتاب غمازی ز رخ نقاب برانداز و پس تماشا کن که عاشقان تو چون می‌کنند جانبازی؟ به تیر غمزه چرا خسته می‌کنی ؟ چو چارهٔ بیچارگان نمی‌سازی دلم، که در سر زلف تو شد، طمع دارد ز پای بوس تو بر گردنان سرافرازی اگر تن است و اگر جان، فدای توست همه به هیچ وجه مرا نیست با تو انبازی بساز با من مسکین، که ساز بزم توام ز پرده‌ساز نباشد غریب دمسازی صدای صوت توام، گرچه زار می‌نالم بدان خوشم که تو با ناله‌ام هم‌آوازی از آن خوش است چو نی ناله‌ام به گوش جهان که هیچ دم نزنم تا توام به ننوازی بهر چه می‌نگرم چون رخ تو می‌بینم بگویم: از همه خوبان به حسن ممتازی کمال حسن تو را چون نهایتی نبود چگونه بر رخ زیبات برقع اندازی؟ همای چو بال باز کند کسی بدو نرسد از بلند پروازی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/971 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلربایی ز من ناگه ربودی کاشکی آشنایی قصهٔ دردم شنودی کاشکی جذبهٔ حسنش مرا از من ربودی کاشکی ای دریغا! دیدهٔ بختم بخفتی یک سحر تا شبی در خواب نازم رخ نمودی کاشکی بودی او را در همه عالم وجودی کاشکی چون را درد او درمان و جان را مرهم است بر سر دردم دگر دردی فزودی کاشکی حلقهٔ امید تا کی بر در وصلش زنم؟ دست لطفش این در بسته گشودی کاشکی در همه عالم مرا بودی نبودی کاشکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/959 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنچ از تو پذیرند در آن کوی نیاز است اسرار خرابات به جز مست نداند هشیار چه داند که درین کوی چه راز است؟ دیدم به حقیقت که جزین کار مجاز است خواهی که درون حرم خرامی؟ در میکده بنشین که ره کعبه دراز است هان! تا ننهی پای درین راه ببازی زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است در زمزمهٔ ندانم که چه ساز است؟ در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست محمود پریشان سر زلف ایاز است زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت جان همه مشتاقان در سوز و گداز است چون بر در میخانه مرا بار ندادند رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است آواز ز میخانه برآمد که: در باز تو خود را که در میکده باز است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/963 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از غم زارم، مرگ به زین زندگی وز فراقش فگارم، مرگ به زین زندگی بی لب شیرین یارم، مرگ به زین زندگی زندگی بی‌روی خوبش بدتر است از مردگی مرگ کو تا جان سپارم؟ مرگ به زین زندگی ،_دردا!_که_من راحتی از خود ندارم، مرگ به زین زندگی کاشکی دیدی من مسکین چگونه در غمش عمر ناخوش می‌گذارم، مرگ به زین زندگی هر دمی صد بار از تن می برآید جان من وز غم بی‌قرارم، مرگ به زین زندگی بنگرید آخر به کارم، مرگ به زین زندگی در چنین جان کندنی کافتاده‌ام، شاید که من نعره‌ها از جان برآرم، مرگ به زین زندگی هیچ کس دیدی که خواهد در دمی صدبار مرگ؟ مرگ را من خواستارم، مرگ به زین زندگی از پی آن کز مرگ بستاند مرا مرگ را من دوستدارم، مرگ به زین زندگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/958 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
لقد فاح الربیع و دار ساقی وهب نسیم روضات العراق که خوش گشت از نسیم او الا یا حبذا! نفحات ارض جوی المشتاق یشفی باشتیاق !_روزگار_نوش_بگذشت ندیمم بخت بود و یار ساقی بلیت ان صبحی بالبلایا الاق مرور ایام التلاقی ز جور روزگار ناموافق جدا گشتم ز یاران وفاقی ،_یا_ایها_الساقی،_ارحنی زمانا من خمار الافتراق دلم را شاد کن، ساقی، که نگذاشت جدایی بر من از غم هیچ باقی و عل لعل لطیفی نار قلبی و قلبی من تراکم فی احتراق بده جامی، که اندر وی ببینم جمال دوستان هم وثاقی جرعت من التفرق کل یوم و اجریت الدموع من الماقی بنال، ایدل، ز درد و غم که پیوست گرفتار غم و درد فراقی الا یا اهل العراق، تحذ قلبی الیکم و اشتمل من اشتیاقی عراقی، خوش بموی و زار بگری که در هندوستان از جفت طاقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/962 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فمالی لم اطا سبع الطباقی و لم اصعد علی اعلی المراقی ؟ چو کردم با مسیحا هم وثاقی علی اعلی المعارج و المعالی مطاء المجد اوحی کالتراق ورای این رواق هفت طاقی و انی لم اصرح باتحاد ولکن ان فنیت اکون باق مگو: من او و او من، نیک می‌دان که او را خود نباشد جفت و طاقی قطیرات جرین من السواق مکن فاش این سخن‌ها همچو حلاج بیاویزندت از دار، ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/964 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟ باری، از بی‌خبری کاش خبر داشتمی؟ در میان آمدمی چون سر زلفت با تو از سر زلف تو گر هیچ کمر داشتمی؟ کی و دیده پر از خون جگر داشتمی؟ گفتیم: صبر کن، از صبر برآید کارت کردمی صبر ز روی تو، اگر داشتمی خود کجا آمدی اندر نظرم آب روان؟ گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمی بر سر کوی تو گر هیچ گذر داشتمی گر ز روی و لب تو هیچ نصیبم بودی بهر بیماری گل بشکر داشتمی کردمی بر سر کویت گهرافشانی‌ها بجز از اشک اگر هیچ گهر داشتمی گر نشدی پردهٔ روی نظرم به رخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/956 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانا، ز منت ملال تا کی؟ مولای توام، تا کی؟ ؟ بر صبر من احتمال تا کی؟ بردار ز رخ نقاب یکبار در پرده چنان تا کی؟ چون سایه مرا زوال تا کی؟ یکباره ز من ملول گشتی از عاشق خود ملال تا کی؟ بی وصل تو در هوای مهرت چون ذره مرا مجال تا کی؟ ،_به_من_نظر_کن از ذره نهان تا کی؟ در لعل تو آب زندگانی من تشنهٔ آن زلال تا کی؟ وصل خوش تو حرام تا چند ؟ خون من حلال تا کی ؟ فریاد من از تو چند باشد؟ بیداد تو ماه و سال تا کی؟ از دست تو پایمال گشتم آخر ز تو گوشمال تا کی؟ ای دوست، به کام دشمنان باز کام بدسگال تا کی؟ دل خون شده، جان به لب رسیده از حسرت آن تا کی؟ با به عتاب دوش گفتم: کایدل، پی هر خیال تا کی؟ اندیشهٔ وصل یار بگذار سرگشته پی محال تا کی؟ در پرتو آفتاب حسنش ای ذره تو را مجال تا کی؟ آشفتهٔ روی خوب تا چند؟ دیوانهٔ زلف و خال تا کی؟ از مهر رخ جهان فروزش ای سایه، تو را زوال تا کی؟ از حلقهٔ زلف هر نگاری بر پای عقال تا کی؟ در خیال هر پیوسته اسیر خال تا کی؟ بر بوی وصال عمر بگذشت آخر طلب محال تا کی؟ در وصل تو را چو نیست طالع از دفتر هجر فال تا کی؟ نادیده رخش به خواب یکشب ای خفته درین خیال تا کی؟ هر شب منم و خیال جانان من دانم و او و قال تا کی؟ دل گفت که: حال من چه پرسی؟ از شیفتگان سال تا کی؟ من دانم و ، چند گویی؟ با بی‌خبران جدال تا کی؟ دم در کش و خون گری، فریاد چه؟ قیل و قال تا کی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/960 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
الا، قد طال عهدی بالوصال و مالی الصبر عن ذاک الجمال ،_ای_دوست،_آخر به زیر پای هجرم چند مالی؟ یضیق من الفراق نطاق قلبی و یشتاق الفؤاد الی الوصال ! نشسته با تو یکدم جای خالی فراقک لا یفارقنی زمانا فمالی للجهر مولائی و مالی دلا، درمان مجو، با درد خو کن بجای وصل هجران است، حالی یان من النوی طول اللیالی دلا، امیدوار وصل می‌باش ز درد هجر آخر چند نالی؟ زمانا کنت لا ارضی بوصل فصرت الان ارضی بالخیال به نزدیکی، ار چه دوری از چشم دلم را چون همیشه در خیالی احن الیک و العبرات تجری کما حق العطاش الی الزلال عراقی، تا به خود می‌جویی او را یقین می‌دان که دربند محالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/957 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اندوهگنی چرا؟ مانا که ز جفت خویش طاقی ؟ شوریده مگر ز اشتیاقی؟ خون خور، که درین سرای پر غم با هجر همیشه هم وثاقی مخمور تو از ساقی ناگشته دمی ز خویش فانی خواهی که شوی به دوست باقی؟ جان کن، که نه لایق وصالی خون بار، که در خور فراقی ای کاش نبودی، ای ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/965 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن جام طرب فزای ساقی بنمود مرا لقای ساقی پیش رخ جان فزای ساقی ننهاده هنوز چون پیاله لب بر لب ساقی چشم خوش ساقی پیوسته چو جام در آتش در سر هوس و هوای ساقی با چشم پر آب چون قنینه جان می‌دهم از برای ساقی چشمی که شد آشنای ساقی عمری است که می‌زنم در یعنی که در سرای ساقی باشد که رسد به گوش جانم از میکده مرحبای ساقی آیینهٔ سینه زنگ غم خورد کو صیقل غم زدای ساقی؟ تا بستاند مرا ز من باز این است خود اقتضای ساقی باشد که شود چون جام جهان نمای ساقی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/961 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در جهان گر نه یار داشتمی با جهان خود چه کار داشتمی؟ گر به کف در نگار داشتمی؟ گر نبردی قرار و آرامم حالی، آخر قرار داشتمی قول او استوار داشتمی ور به کارم دمی نظر کردی به ازین کار و بار داشتمی دل اگر در میانه گم نشدی دلبر اندر کنار داشتمی با خود ار بخت یار داشتمی با ، اگر روز و شب کارزار داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/955 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که از لطف سراسر جانی جان چه باشد؟ که تو صد چندانی ؟_چه_بلایی؟_چه_کسی؟ فتنه‌ای؟ شنقصه‌ای؟ فتانی؟ حکمت از چیست روان بر همه کس؟ کیقبادی؟ ملکی؟ خاقانی؟ عیسیی؟ آب حیاتی؟ جانی؟ به تماشای تو آید همه کس لاله‌زاری؟ چمنی؟ بستانی؟ روی در روی تو آرند همه قبله‌ای؟ آینه‌ای؟ جانانی؟ انگبینی؟ شکری؟ سیلانی؟ گر چه خردی، همه را در خوردی نمکی؟ آب روانی؟ نانی؟ آرزوی بیمار منی صحتی؟ عافیتی؟ درمانی؟ گه خمارم شکنی، گه توبه می نابی؟ فقعی؟ رمانی؟ دیدهٔ من به تو بیند عالم آفتابی؟ قمری؟ اجفانی؟ همه خوبان به تو آراسته‌اند کهربایی؟ گهری؟ ؟ مهر هر روز دمی در بنده‌ات سحری؟ صبح‌دمی؟ خندانی؟ همه در بزم ملوکت خوانند قصه‌ای؟ مثنویی؟ دیوانی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/953 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرهٔ یار پریشان چه خوش است قامت دوست خرامان چه خوش است سبزه و چشمهٔ حیوان چه خوش است از می مست و خراب همچو چشم خوش جانان چه خوش است عاشق بی سر و سامان چه خوش است آن شیفتهٔ ما بنگر در خم زلف پریشان چه خوش است یوسف گم شدهٔ ما را بین کاندر آن چاه زنخدان چه خوش است تو از آن بی‌خبری کان چه خوش است تو چه دانی که شکر خندهٔ او از دهان شکرستان چه خوش است؟ چه شناسی که می و نقل بهم از لب آن بت خندان چه خوش است گر ببینی که به وقت مستی لب من بر لب جانان چه خوش است یار ساقی و باقی وه که این عیش بدینسان چه خوش است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/952 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گرنه سودای یار داشتمی کی چنین ناله زار داشتمی؟ ناله هر دم هزار داشتمی بر در دوست گر رهم بودی روز و شب زینهار داشتمی با فراقش چه کار داشتمی؟ چه غمم بودی؟ ار درین تیمار با غمش غمگسار داشتمی یار در کارم ار نظر کردی بهترین کار و بار داشتمی کاشکی یادگار داشتمی روزگارم شد، ار نه عاقلمی ماتم روزگار داشتمی بی‌رخ یار ناخوش است حیات چه خوشستی که یار داشتمی! گر برون شدی ز میان دلبر اندر کنار داشتمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/954 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی در هر خم زلف او گمراه مسلمانی وز ناز و او واله شده هر جانی بر لعل شکر ریزش آشفته هزاران وز زلف آویخته هر جانی زنار سر زلفش دربند هر ایمانی بر مائدهٔ عیسی افزوده لبش حلوا وز معجزهٔ موسی زلفش شده ثعبانی ترسا بچه‌ای رعنا، از منطق روح‌افزا صد معجزهٔ عیسی بنموده به برهانی چشمش ز سیه کاری برده کیهانی عیسی نفسی، کز لب در مرده دمد صد جان بهر چه بود هر لحظه به دستانی؟ تا سیر نیارد دید نظارگی رویش بگماشته از غمزه هر گوشه نگهبانی از چشم روان کرده بهر مشتاقان از هر نظری تیری وز هر مژه پیکانی از دیر برون آمد از خوبی خود سرمست هر کس که بدید او را واله شد و حیرانی شماس چو رویش خورشید پرستی شد زاهد هم اگر دیدی رهبان شدی آسانی ور زانکه به چشم من صوفی رخ او دیدی خورشید پرستیدی، در دیر، چو رهبانی یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی جان خواستم افشاندن پیش رخ او گفت: خاری چه محل دارد در پیش گلستانی؟ گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟ زین پس نرود ظلمی بر آدم ازین دیوان زیرا که سلیمان شد فرماندهٔ دیوانی نه بس که را بینی تو ز نظم تر در وصف او پرداخته دیوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/951 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈