eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
صلای ، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش ،_که_بزم_طرب_ساخت،_خوان_عشق_نهاد برای ما لب نوشین شکر افشانش تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن خرابیی که کند باز چشم فتانش که در نیارد به هوش رضوانش خوشا و خوشا ساقی و خوشا بزمی که غمزهٔ خوش ساقی بود خمستانش! ازین که یک قطره بیش نیست که تو گهی حیات جهان خوانی و گهی جانش همیشه نام نهی آفتاب تابانش ازین اگر خضر یافتی قدحی خود التفات نبودی به آب حیوانش نگشت مست به جز غمزهٔ خوش ساقی ازان که در داد لعل خندانش نبود نیز به جز عکس روی او در جام نظارگی، که بود همنشین و همخوانش نظارگی به من و هم به من هویدا شد کمال او، که به من ظاهر است برهانش عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند برای آنکه منم در وجود انسانش نگاه کرد به من، دید صورت خود را شد آشکار ز آیینه راز پنهانش عجب، چرا به سپرد امانت را؟ نبود در همه عالم کسی نگهبانش مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد بدو سپرد امانت، که دید تاوانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1103 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش ،_به_مراد،_جز_لب_او رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش ؟_لیکن سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش منم آفتاب از ، که ز سنگ لعل سازم منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش ،_حالی پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1104 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کردم گذری به میکده دوش سبحه به کف و سجاده بر دوش کین جا نخرند زرق، مفروش تسبیح بده، پیاله بستان خرقه بنه و پلاس درپوش ؟ در میکده رو، می‌نوش گر یاد کنی ساقی جان و و دین کنی فراموش ور بینی عکس روش در جام بی‌باده شوی خراب و مدهوش در ترک مراد خویشتن کوش چون ترک مراد خویش گیری گیری همه آرزو در آغوش گر ساقی خم درد دردی دهدت، مخواه سر جوش تو کار بدو گذار و خوش باش گر زهر تو را دهد بکن نوش چون راست نمی‌شود، ، این کار به گفت و گوی، خاموش! ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1102 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز غم بگرفت دامانم، دریغ سر برآورد از گریبانم دریغ نیست جز غصه گوارانم، دریغ ابر محنت خیمه زد بر بام صاعقه افتاد در جانم، دریغ کس نداند کرد درمانم، دریغ در چنین جان کندنی کافتاده‌ام چاره جز مردن نمی‌دانم، دریغ الغیاث! ای دوستان، رحمی کنید کز فراق یار قربانم، دریغ می‌کشد هر یک دگرسانم، دریغ گر چه خندم گاه گاهی همچو شمع در میان خنده گریانم، دریغ صبح وصل او نشد روشن هنوز در شب تاریک هجرانم، دریغ کار من ناید فراهم، تا بود در هم این حال پریشانم، دریغ نیست امید بهی از بخت من تا کی از دست تو درمانم؟ دریغ لاجرم خون خور، ، دم به دم چون نکردی هیچ فرمانم، دریغ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1101 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که خانهٔ پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک ولی نگاه نداری تو خود غمناک کدام که به خون در نمی‌کشد دامن؟ کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟ ،_که_به_هر_حال_صید_لاغر_توست چو می کشیش، میفگن، ببند بر فتراک کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟ مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟ دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک ولیک چشم نمی‌کند ادراک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1099 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر آفتاب رخت سایه افکند بر خاک زمینیان همه دامن کشند بر افلاک ،_که_به_من_ظاهر_است_حسن_رخت شعاع خور ننماید، اگر نباشد خاک دل من آینهٔ توست، پاک می‌دارش که روی پاک نماید، بود چو آینه پاک ،_ببار_و_بوسه_بده چو جان من به لب آمد چه می‌کنم تریاک؟ به تیر غمزه مرا می‌زنی و می‌ترسم که بر تو آید تیری که می زنی بی‌باک برای صورت خود سوی من نگاه کنی برای آنکه به من حسن خود کنی ادراک و گرنه سوی عدم نظر کنی؟حاشاک اگر نبودی بر من لباس هستی تو ز بی‌نیازی تو کردمی گریبان چاک مده ز دست به یک بارگی را کف تو نیست محیطی که رد کند خاشاک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1096 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی، که آتش تواش بسوزد پاک ز بیم آتش دوزخ چرا بود غمناک؟ هزار سال در آتش قدم زند بی‌باک گرت بیافت در آتش کجا رود به ؟ و گر چشد ز کفت زهر، کی خورد تریاک؟ ،_که_نیست_ازین_آتشم_مگر_دودی؟ فرو گرفت زمین خس و خاشاک کجاست آتش شوقت که در آویزد؟ چنان که برگذرد شعلهٔ ز افلاک ز شوق در من آتشی چنان افروز که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک ،_عراقی،_دل_تو_زین_آتش ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1097 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تنگ آمدم از وجود خود، تنگ ای مرگ، به سوی من کن آهنگ فریاد رسم ازین تنگ تا چند آخر امید یابیم؟ تا کی به امید بوی یا رنگ؟ فارغ گردم ز نام و از ننگ؟ افتادم در خلاب محنت افتان خیزان، چو لاشهٔ لنگ گر بر در دوست راه جویم یک گام شود هزار فرسنگ در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ ور در ره راستی روم راست چون در نگرم، روم چو خرچنگ ور زانکه به سوی گل برم دست آید همه زخم خار در چنگ دارم گله‌ها، ولی نه از دوست از دشمن پر فسون و نیرنگ با دوست مرا همیشه صلح است با خود بود، ار بود مرا جنگ این شکایت از است کو بر تن خود نگشت سرهنگ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1094 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که خانهٔ پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک کدام که ز جور تو دست بر سر نیست؟ کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟ ،_که_خون_جگر_می‌خورد_ز_دست_غمت، در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک نه هیچ کیسه‌بری همچو طره‌ات طرار نه هیچ راهزنی همچو غمزه‌ات چالاک به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک دل مسکین، که صید لاغر توست چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1098 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست ،_که_جز_رخ_او_در_نظر_نمی‌آید دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟ چو غرق آب حیاتم چه آب می‌جویم؟ چو با من است نگارم چه می‌دوم چپ و راست؟ نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست به نور طلعت تو یافتم وجود تو را به آفتاب توان دید کآفتاب کجاست؟ ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن که آفتاب رخت در همه جهان پیداست لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد ازین سپس کشش من همه سوی بالاست شگفت نیست که در بند زلف توست که هرکجا که هست اندر آن سوداست به غمزه گر نربودی همه عالم ز تو جهان چرا شیداست؟ وگر تو با عاشقان کرشمه نکرد ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟ ور از جهان سخن سر تو برون افتاد سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست ندید چشم تو را، چنان که تویی از آن که در نظرش کاینات هباست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1095 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حبذا و حبذا حبذا ذکر دوست را بیخود از سر کنند با نبرند از وفا طمع هرگز نگریزند از جفا دل و جان را درین بلا آفتاب او دیدند نور دادند از آن ضیا داده‌اند اندرین هوس جان‌ها چون سکندر در آن هوا دری از عالم صفا ای ، چو تو نمی‌دانند این چنین درد را دوا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1100 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ایندم منم که بیدل و بی‌یار مانده‌ام در محنت و بلا چه گرفتار مانده‌ام؟ با اهل مصطبه چه به انکار مانده‌ام؟ در صومعه چو مرد مناجات نیستم در میکده ز بهر چه هشیار مانده‌ام؟ ،_لاجرم قلاش وار بر در خمار مانده‌ام ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان بازم رهان، که با غم و تیمار مانده‌ام در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من از کار هر دو عالم بی‌کار مانده‌ام ،_که_کار_عراقی_ز_دست_رفت در کار او ببین که: چه غمخوار مانده‌ام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1086 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از و جان عاشق زار توام کشتهٔ اندوه و تیمار توام ،_آزرمم_بدار، من نه مرد جنگ و آزار توام گر گناهی کرده‌ام بر من مگیر عفو کن، من خود گرفتار توام چون که من پیوسته غمخوار توام حال من می‌پرس گه گاهی به لطف چون که من رنجور و بیمار توام چون نیستم فارغ ز تو روز و شب جویای دیدار توام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1088 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مبند، ای ، به جز در یار خود امید از هر که داری بگسل ورای هر دو عالم جوی منزل برون کن از درون سودای گیتی ازین سودا به جز سودا چه حاصل؟ که هرگز زو نیابی راحت دل از جان و جهان بردار کلی نخست آنگه قدم زن در مراحل که راهی بس خطرناک است و تاریک که کاری سخت دشوار است و مشکل ،_باری حجابی پیش روی خود فروهل ز شوق او تپان می‌باش پیوست میان خاک و خون، چون مرغ بسمل چو روی حق نبینی دیده بر دوز نباید دید، باری، روی باطل تو هم بربند بار خود از آنجا که همراهانت بربستند محمل قدم بر فرق عالم نه، ، نمانی تا درینجا پای در گل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1091 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یاران، غمم خورید، که غمخوار مانده‌ام در دست هجر یار گرفتار مانده‌ام ،_کز_در_او_دور_گشته‌ام رحمی کنید، کز غم او زار مانده‌ام یاران من ز بادیه آسان گذشته‌اند من بی‌رفیق در ره دشوار مانده‌ام ،_ار_یار_دیدمی با او بگفتمی که: من از یار مانده‌ام دستم بگیر، کز غمت افتاده‌ام ز پای کارم کنون بساز، که از کار مانده‌ام وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم کاندر چه فراق نگونسار مانده‌ام از درد خویشتن، که مانده‌ام دردت چو می‌دهد بیمار را شفا من بر امید درد تو بیمار مانده‌ام بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو: تا باز پرسدم، که جگرخوار مانده‌ام مانا که بر در تو عزیز نیست کز صحبتش همیشه چنین خوار مانده‌ام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1085 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در جام جهان نمای اول شد نقش همه جهان ممثل گشت آن همه نقش‌ها مشکل یک روی و هزار آینه بیش یک مجمل و این همه مفصل! تا مشکل تو همه شود حل هست این همه نقش‌ها و اشکال نقش دومین چشم احول در نقش دوم اگر ببینی رخسارهٔ نقشبند اول یابی همه چیزها مخیل اشکال ار نبودی گشتی همه مشکلات منحل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1093 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
أکُئوس تلالات بمدام ام شموس تهللت بغمام در هم آمیخت رنگ جام، مدام همه‌جا مست و نیست گویی می یا مدام است و نیست گویی جام رخت برگیرد از میانه ظلام چون شب و روز در هم آمیزند رنگ و بوی سحر دهند به شام جام را رنگ و بوی می دادند تا ز ساقی و می دهد اعلام از چه افتاد بر وی این همه نام؟ از دو رنگی ماست این همه رنگ ورنه یک رنگ بیش نیست مدام مجلس آراستند صبح دمی تا صبوحی کنند خاصه و عام خاص را باده خاصگی دادند عام را دردیی به رسم عوام عامه از بوی باده مست شدند خاص خود مست ساقیند مدام مست ساقی به رنگ و بو چه کند؟ حاضران را چه کار با پیغام؟ باده‌نوشان، که کار آب کنند خاک را تیزتر کنند مسام جرعه‌ای کان ز خاک نیست دریغ بر چو من خاکیی چراست حرام؟ ساقی، ار صاف نیست، دردی ده باش، گو، هر چه هست، پخته و خام چه شود گر کنی درین مجلس ناقصی را به نیم جرعه تمام ؟ در دو عالم نگنجم از شادی گر مرا بوی تو رسد به مشام سر این جام و باده کشف کنم نزند تا غلط ره اوهام باز گویم که: این چه رنگ و چه بوست می کدام است و جام باده کدام؟ بوی وجد است و رنگ نور صفات می تجلی ذات و جام کلام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1089 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز در دام بلا افتاده‌ام باز در چنگ عنا افتاده‌ام کز رخ جدا افتاده‌ام یاد ناورد آن نگار بی‌وفا از من بیچاره، تا افتاده‌ام تا ز دست او ز پا افتاده‌ام ننگ می‌دارد ز درویشی من چون کنم؟ چون بینوا افتاده‌ام بر درش گر مفلسان را بار نیست پس من مسکین چرا افتاده‌ام؟ گرچه درویش و گدا افتاده‌ام عاقبت نیکو شود کارم، چو من بر سر کوی رجا افتاده‌ام هان! ، غم مخور، کز بهر تو بر در لطف خدا افتاده‌ام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1087 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شوری ز شرابخانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست ؟ کز هر طرفی هزار غوغاست تا جام لبش کدام می داد؟ کز جرعه‌اش هر که هست شیداست ،_قدحی،_که_مست_عشقم و آن باده هنوز در سر ماست آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست وآن شیفتگی هنوز برجاست کارم، که چو زلف توست در هم بی‌قامت تو نمی‌شود راست کز جام، غرض می مصفاست آیینهٔ روی توست جانم عکس رخ تو درو هویداست گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه رنگ رخش از پی چه زیباست ؟ ور سرو نه قامت تو دیده است او را کشش از چه سوی بالاست؟ باغی است جهان، ز عکس رویت خرم آن که در تماشاست در باغ همه رخ تو بیند از هر ورق گل، آن که بیناست از عکس رخت گلزار و بهار و باغ و صحراست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1084 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دیده، بدار ماتم کو در خطری فتاد مشکل جز خون جگر دگر چه حاصل؟ عمری بتپید بر در یار آن خسته جگر، چو مرغ بسمل در خانهٔ او نکرد منزل دل در پی وصل یار جان داد و آن یار نشد، دریغ، حاصل بر خاک درش فتاد و جان داد آن قطرهٔ خون، که خوانیش از بهر چه می‌سرشتمان گل؟ ای کاش که بود ما نبودی! کز بودن ماست کار باطل ای یار، مبر ز من به یک بار پیوسته ازین شکسته مگسل در بحر فراق تو فتادم دریاب، مگر فتم به ساحل مگذار که هم چنین بماند بیچاره از تو غافل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1092 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دستِ کوتهِ خود زیرِ بارم که از بالابلندان شرمسارم وگر نه سر به برآرم ز چشمِ من بپرس اوضاعِ گردون که شب تا روز اختر می‌شمارم بدین شکرانه می‌بوسم لبِ جام که کرد آگه ز رازِ روزگارم اگر گفتم دعایِ مِی فروشان چه باشد؟ حقِّ نعمت می‌گزارم که زورِ مردم آزاری ندارم سری دارم چو مست لیکن به لطف آن سری امیدوارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی ،_که_جان_مرا_بی‌تو_نیست_برگ_حیات بیا، که چشم مرا بی‌تو نیست بینایی بیا، که بی‌تو راحتی نمی‌یابد بیا، که بی‌تو ندارد دو دیده بینایی تو را چه غم؟ که تو خو کرده‌ای به تنهایی حجاب روی تو هم روی توست در همه حال نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی عروس حسن تو را هیچ درنمی‌یابد به گاه جلوه، مگر دیدهٔ تماشایی بسوخت بر من مسکین تماشایی ندیده روی تو، از عالمی مرده یکی نماند، اگر خود بنمایی ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی روان فشاند بر روی تو ز شیدایی به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی به پرسش بیچاره‌ای برون آیی! نظر کنی به خستهٔ شکسته مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی دل بیچاره آرزومند است امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/942 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ ،_که_به_جان_آمدم_از_دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در من گنجایی وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی: «از لب بدهم کام روزی» وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/943 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در کوی تو لولیی، گدایی آمد به امید مرحبایی با آنکه نرفته بود جایی از دولت لطف تو، که عام است محروم چراست بی‌نوایی؟ ؟_کجا_گریزد؟ از دست غمت شکسته پایی مگذار که بی نصیب ماند از درگه پادشه گدایی چشمم ز رخ تو چشم دارد هر دم به مبارکی لقایی هر لحظه به تازگی بقایی جستم همه جای را، ندیدم جز در تنگ جایگایی بی روی تو هر رخی که دیدم ننمود مرا جز ابتدایی دل در سر زلف هر که بستم دادم خود به اژدهایی در بحر فراق غرق گشتم دستم نگرفت آشنایی در بادیهٔ بلا بماندم راهم ننمود رهنمایی در آینهٔ جهان ندیدم جز عکس رخت جهان نمایی خود هر چه به جز تو در جهان است هست آن چو سراب یا صدایی فی‌الجمله ندید دیدهٔ من از تیرگی جهان صفایی اکنون به در تو آمدم باز یابم مگر از درت عطایی؟ در چشم نهاده‌ام که یابم از خاک در تو توتیایی در گلشن تو مرغی است که نیستش نوایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/938 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈