eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق، شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوتهٔ سودا نهاد جستجویی در درون ما نهاد داستان آغاز کرد آرزویی در شیدا نهاد راز مستان بر صحرا نهاد قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت کاتشی در پیر و در برنا نهاد از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت جنبشی در آدم و حوا نهاد جان وامق در لب عذرا نهاد دم به دم در هر لباسی رخ نمود لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد چون نبود او را معین خانه‌ای هر کجا جا دید، رخت آنجا نهاد بر مثال خویشتن حرفی نوشت نام آن حرف آدم و حوا نهاد حسن را بر دیدهٔ خود جلوه داد منتی بر عاشق شیدا نهاد هم به چشم خود خود بدید تهمتی بر چشم نابینا نهاد یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک: فتنه‌ای در پیر و در برنا نهاد کام فرهاد و مراد ما همه در لب شیرین شکرخا نهاد بهر آشوب سوداییان خال فتنه بر رخ زیبا نهاد وز پی برک و نوای بلبلان رنگ و بویی در گل رعنا نهاد تا تماشای وصال خود کند نور خود در دیدهٔ بینا نهاد تا کمال علم او ظاهر شود این همه اسرار بر صحرا نهاد شور و غوغایی برآمد از جهان حسن او چون دست در یغما نهاد چون در آن غوغا را بدید نام او سر دفتر غوغا نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/906 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد بی‌کنارت در میان نتوان نهاد نیم‌جانی دارم از تو یادگار بر لبت لب رایگان نتوان نهاد جرم بر دور زمان نتوان نهاد خون ما ز ابرو و مژگان ریختی تیر به زین در کمان نتوان نهاد حال من زلفت پریشان می‌کند پس گنه بر دیگران نتوان نهاد جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد هر چه هست اندر همه عالم تویی نام هستی بر جهان نتوان نهاد چون تو را، جز تو، نمی‌بیند کسی منتی بر عاشقان نتوان نهاد بر در وصلت چو کس می‌گذرد تهمتی بر انس و جان نتوان نهاد عاشق تو هم تو بس، پس نام گه برین و گه بر آن نتوان نهاد تا نگیرد دست من دامان تو پای بر فرق جان نتوان نهاد چون آستین ما گرفت رخت او بر آسمان نتوان نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/903 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندیدم در جهان کامی دریغا بماندم بی‌سرانجامی دریغا مرا جز غصه‌آشامی دریغا نشد از بزم وصل خوبرویان نصیب بخت من جامی دریغا که آن را نیست آرامی دریغا فرو شد روز عمر و بر نیامد از آن شیرین لبش کامی دریغا درین امید عمرم رفت کاخر: کند یادم به پیغامی دریغا نمی‌ارزد به دشنامی دریغا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر شب پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد ،_جانا،_در_رهگذرت_افتم آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد ،_عراقی،_زانک_این_قصهٔ_درد_تو گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/901 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با عقل‌فرسا دیوانه‌ای چه سنجد؟ با شمع روی زیبا پروانه‌ای چه سنجد؟ ؟ با تاب بند مویت دیوانه‌ای چه سنجد؟ با وصل جان‌فزایت جان را چه آشنایی؟ در کوی آشنایی بیگانه‌ای چه سنجد؟ دل خود چه طاقت آرد؟ویرانه‌ای چه سنجد؟ گرچه خوش است و کاشانه‌ای است جنت در جنت حسن رویت کاشانه‌ای چه سنجد؟ با من اگر نشینی برخیزم از سر جان پیش رویت غم خانه‌ای چه سنجد ،_شکرانه،_جان_فشاند در پیش آن چنان رو، شکرانه‌ای چه سنجد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/898 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با شمع روی خوبان پروانه‌ای چه سنجد؟ با تاب موی جانان دیوانه‌ای چه سنجد؟ تن خود چه قیمت آرد؟ویرانه‌ای چه سنجد؟ با عاشقان شیدا، سلطان کجا برآید؟ در پیش آشنایان بیگانه‌ای چه سنجد؟ ؟ در بزم بحر نوشان پیمانه‌ای چه سنجد؟ از صدهزار خرمن یک دانه است عالم با صدهزار عالم پس دانه‌ای چه سنجد؟ چون در آمد، آنجا خرد نیامد چون شاه رخ نماید فرزانه‌ای چه سنجد؟ ،_از_عشق،_فرزانهٔ_جهان_شد آنجا که این حدیث است افسانه‌ای چه سنجد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/899 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز در صد بیان نگنجد خلوتگه در جسم و جان نگنجد سودای زلف و خالت جز در خیال ناید اندیشهٔ وصالت جز در گمان نگنجد ،_سودای_جان_نماند در جان چو مهرت افتد، روان نگنجد دل کز تو بوی یابد، در گلستان نپوید جان کز تو رنگ بیند، اندر جهان نگنجد پیغام خستگانت در کوی تو که آرد؟ کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد بخشای بر غریبی کز تو بمیرد وآنگه در آستانت خود یک زمان نگنجد جان داد که روزی کوی تو جای یابد نشناخت او که آخر جایی چنان نگنجد آن دم که با خیالت راز گوید گر جان شود ، اندر میان نگنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/895 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عشق شوقی در نهاد ما نهاد جان ما را در کف غوغا نهاد ،_شوری_درفکند در سرا و شهر ما چون پا نهاد جای خالی یافت از غوغا و شور شور و غوغا کرد و رخت آنجا نهاد نام ما دیوانه و رسوا نهاد چون را، درین ره، خام یافت جان ما بر آتش سودا نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/905 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بنمای به من رویت، یارات نمی‌افتد آری چه توان کردن؟ با مات نمی‌افتد با جور و جفا، باری، هم‌رات نمی‌افتد؟ می‌افتدت این یک دم کیی براین پر غم شادم کنی و خرم، هان یات نمی‌افتد؟ وندر من الا سودات نمی‌افتد با تو می‌بازم شطرنج وفا، لیکن از بخت بدم، باری، جز مات نمی‌افتد از غمزهٔ خونریزت هرجای شبیخون است شب نیست که این بازی صد جات نمی‌افتد این جور و جفا با من تنهات نمی‌افتد بیچاره ، هان! دم درکش و خون می‌خور چون هیچ دمی با او گیرات نمی‌افتد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/900 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر من، ای ، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد شر و شوری در جهان نتوان نهاد چون پریشانی سر زلفت کند سلسله بر پای جان نتوان نهاد جرم بر دور زمان نتوان نهاد عشق تو مهمان و ما را هیچ نه هیچ پیش میهمان نتوان نهاد نیم جانی پیش او نتوان کشید پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد غمزهٔ تو، بر آن نتوان نهاد گویمت: بوسی به جانی، گوییم: بر لبم لب رایگان نتوان نهاد بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد بر بار غمت چندین منه برکهی کوه گران نتوان نهاد شب در می‌زدم، مهر تو گفت: زود پابر آسمان نتوان نهاد تا تو را در هوای جان بود پای بر آب روان نتوان نهاد تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد ور محرم این حرف نیست راز با او در میان نتوان نهاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/904 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با تو ناز در نگنجد جز درد و نیاز در نگنجد با سوز تو ساز در نگنجد بیچاره کسی که از در تو دور افتد و باز در نگنجد جز سوز و گداز در نگنجد با حقیقیت به هر حال سودای مجاز در نگنجد در میکده با حریف قلاش تسبیح و نماز در نگنجد خوبی ایاز در نگنجد با یاد لب تو در خیالم اندیشهٔ گاز در نگنجد آنجا که رود حدیث وصلت یک محرم راز در نگنجد وآندم که حدیث زلفت افتد جز شرح دراز در نگنجد چه ناز کنی اینجا؟ جان باز، که ناز در نگنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/896 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با قرار در نگنجد جز نالهٔ زار در نگنجد با باده خمار در نگنجد من با تو سزد که در نگنجم با دیده غبار در نگنجد با قلب عیار در نگنجد در دیده خیال تو نیاید با آب نگار در نگنجد بوسی ندهی به طنز و گویی: با بوسه کنار در نگنجد با جام خمار در نگنجد آنجا که منم تو هم نگنجی با لیل نهار در نگنجد شد عار همه جهان با فخر تو عار در نگنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/897 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟ در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟ ؟ در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟ جایی که عاشقان را درس حیات باشد ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟ آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟ وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد بر کشتی لنگر چه کار دارد؟ در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد؟ بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟ ،_دم_در_نگنجد_آنجا جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟ دایم، تو ای ، می‌گوی این حکایت: با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/892 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با پرتو برهان چه کار دارد؟ با زلف و خالت ایمان چه کار دارد؟ ؟ با وصل جانفزایت هجران چه کار دارد؟ در بارگاه دردت درمان چه راه یابد؟ با جلوه‌گاه وصلت هجران چه کار دارد؟ ؟ با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ گرنه گریخت جانم از پرتو در سایهٔ دو زلفت پنهان چه کار دارد؟ چون در پناه وصلت افتاد جان نگویی: هجری بدین درازی با جان چه کار دارد؟ ،_شاید،_که_بر_سماطت پوسیده استخوانی بر خوان چه کار دارد؟ آری عجب نباشد گر در نیابی در کلبهٔ گدایان سلطان چه کار دارد؟ من نیز اگر نگنجم در حضرتت، عجب نیست آنجا که آن کمال است نقصان چه کار دارد؟ در تنگنای وحدت کثرت چگونه گنجد در عالم حقیقت بطلان چه کار دارد؟ گویند نیکوان را نظارگی نباید کانجا که درد نبود درمان چه کار دارد؟ آری، ولی چو عاشق پوشید رنگ معشوق آن دم میان ایشان دربان چه کار دارد؟ جایی که در میانه معشوق هم نگنجد مالک چه زحمت آرد؟ رضوان چه کار دارد ؟ هان! خسته ، با درد یار خو کن کانجا که دردش آمد درمان چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/890 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز مرا در جز یار نمی‌گنجد وز یار چنان پر شد کاغیار نمی‌گنجد در جان خراب من جز یار نمی‌گنجد این لحظه از آن شادم کاندر تنگ من غم جای نمی‌گیرد، تیمار نمی‌گنجد از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد رو بر در او سرمست، از رخش، زیراک: در بزم وصال او هشیار نمی‌گنجد شیدای او در خلد نیرامد مشتاق لقای او در نار نمی‌گنجد جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد از گفت بد دشمن آزرده نگردم، زانک: با دوست مرا در آزار نمی‌گنجد جانم در می‌زد، گفتا که: برو این دم با یار درین جلوه دیار نمی‌گنجد خواهی که درون آیی بگذار را کاندر طبق انوار اطوار نمی‌گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/894 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز مرا در جز یار نمی‌گنجد تنگ است، از آن در وی اغیار نمی‌گنجد وندر از مستی جز یار نمی‌گنجد با این همه هم شادم کاندر تنگ من غم چاره نمی‌یابد، تیمار نمی‌گنجد از غایت تنگ آمد کین بار نمی‌گنجد کو جام می ؟ تا مست شوم زیراک: در بزم وصال او هشیار نمی‌گنجد کو دام سر زلفش؟ تا صید کند را کاندر خم زلف او نمی‌گنجد جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد عشقش چو درون تازد جان حجره بپردازد آنجا که وطن سازد دیار نمی‌گنجد این قطرهٔ خون تا یافت از خاک درش بویی از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد غم گرچه خورد جانم، هم غم نخورم زیراک: اندر حرم جانان غمخوار نمی‌گنجد تحفه بر بردم جان و تن و دین و هوش دل گفت: برو، کانجا هر چار نمی‌گنجد خواهی که درآیی تو، بگذار را کاندر حرم جانان جز یار نمی‌گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/893 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟ با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟ ؟ با درد اشتیاقت درمان چه کار دارد؟ گر در خیالت ناید عجب نباشد در دوزخ پر آتش رضوان چه کار دارد؟ در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟ دل را خوش است با جان گر زآن توست، یارا بی‌روی تو من با جان چه کار دارد؟ بر بوی وصلت، ای جان، بر در تو مانده است ور نه فتاده در خاک چندان چه کار دارد؟ لیکن با جان چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/888 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر به سر از لطف جانی ساقیا خوشتر از جان چیست؟ آنی ساقیا رو، که شیرین ساقیا زان به چشم من درآیی هر زمان کز صفا آب روانی ساقیا ،_مکن با حریفان سرگرانی ساقیا وعده‌ای می‌ده، اگر چه کج بود کز بهانه در گمانی ساقیا بر لب خود بوسه ده، آنگه ببین ذوق آب زندگانی ساقیا زان یقینم شد که جانی ساقیا گوش جان‌ها پر گهر شد، زانکه تو از سخن در می‌چکانی ساقیا در و چشمم ز حسن و لطف خویش آشکارا و نهانی ساقیا نیست در عالم را دمی بر لب تو کامرانی ساقیا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/891 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با درد خستگانت درمان چه کار دارد؟ با وصل کشتگانت هجران چه کار دارد؟ با عیش عاشقانت رضوان چه کار دارد؟ در لعل توست پنهان صدگونه آب حیوان از بی‌دلی لب من با آن چه کار دارد؟ کانجا که آن است انسان چه کار دارد؟ وهم از دهان تنگت هرگز نشان نیاید با خاتم سلیمان شیطان چه کار دارد؟ جان من از لب تو مانا که یافت ذوقی ورنه خیال جاوید با جان چه کار دارد؟ ورنه برید زلفت پنهان چه کار دارد؟ عاشق گر از در تو نشنید مرحبایی چون حلقه بر در تو چندان چه کار دارد؟ گر بر درت نیایم، شاید که باز پرسند: پوسیده استخوانی با خوان چه کار دارد؟ در که نبود معشوق کی توان یافت جایی که جان نباشد جانان چه کار دارد؟ در غم و آنگاه باقی در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/889 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا، کاین سر هجران ندارد بجز وصلت دگر درمان ندارد که خسته طاقت هجران ندارد بیا، تا پیش روی تو بمیرم که بی‌تو زندگانی آن ندارد ؟ که بی‌تو زیستن امکان ندارد بمردم ز انتظار روز وصلت شب هجران مگر پایان ندارد؟ بیا، تا روی خوب تو ببینم که مهر از ذره رخ پنهان ندارد ،_جانا،_نیم_جانی اگر چه قیمت چندان ندارد چه باشد گر فراغت واله ای را چنین سرگشته و حیران ندارد؟ وصالت تا ز غم خونم نریزد عراقی را شبی مهمان ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/886 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خرم تن آن کس که ریش ندارد و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟ او را چه خبر از من و از حال من کو دیدهٔ پر خون و ریش ندارد بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد هان، ای خونخوار، سر محنت خود گیر کان یار سر صحبت ما بیش ندارد معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟ از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/887 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل، دولت خرمی ندارد جان، راحت بی‌غمی ندارد !_که_درون_آدمی_زاد آسایش و خرمی ندارد از راحت‌های این جهانی جز غم آدمی ندارد ،_بیا_و_مردمی_کن این غم سر مردمی ندارد وی غم، بنشین، که شادمانی با ما سر همدمی ندارد وی جان، ز سرای تن برون شو کین جای تو محکمی ندارد کاهلیت محرمی ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/885 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
راحت سر مردمی ندارد دولت همدمی ندارد کو دیدهٔ مردمی ندارد از خوان فلک نواله کم پیچ کو گردهٔ گندمی ندارد ،_از_آنکه_درمان با جان تو محرمی ندارد در تار حیات چه بندی؟ چون پود تو محکمی ندارد دردا! که درین سرای پر غم کس دولت بی‌غمی ندارد افسوس که خرمی ندارد گر خوشدلیی درین جهان هست باری آدمی ندارد بنمای به من فراهم کو محنت درهمی ندارد کم خور غم این جهان، ، زیرا که غمش کمی ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/884 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟ سر کفر و غم ایمان که دارد؟ غمت را هر شبی مهمان که دارد؟ دل من با خیالت دوش می‌گفت: که این درد مرا درمان که دارد؟ :_ز_من_پرس که من با تو بگویم: کان که دارد؟ مرا گفتی که: فردا روز وصل است امید زیستن چندان که دارد؟ دلم در بند زلف توست ور نه سر سودای بی‌پایان که دارد؟ عراقی را چنین حیران که دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/882 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد آیی و بگذری به من و باز ننگری ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد محروم از عطای تو، این نیز بگذرد ای دوست، تو مرا همه دشنام می‌دهی من می‌کنم، دعای تو، این نیز بگذرد آیم به درگهت، نگذاری که بگذرم پیرامن سرای تو، این نیز بگذرد ،_نومید_بازگشت نشنید مرحبای تو، این نیز بگذرد بگذشت آنکه دوست همی داشتی مرا دیگر شده است رای تو، این نیز بگذرد تا کی کشد مسکین جفای تو؟ بگذشت چون جفای تو، این نیز بگذرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/881 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈