eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
دیر آمدی ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش آب تدبیر چندان که زدیم باز ننشست از رای تو سر نمی‌توان تافت وز روی تو در نمی‌توان بست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست سودای لب شکردهانان بس توبهٔ که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست بیچاره کسی که از تو ببرید آسوده تنی که با تو پیوست چشمت به کرشمه من ریخت وز قتل خطا چه غم مست ز کمند تا جان داری نمی‌توان جست ور سر ننهی در آستانش دیگر چه کنی دری دگر هست؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/299 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا خبر دارم از او بی‌خبر از با وجودش ز من آواز نیاید که منم پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی برکنم دیده که من دیده از او برنکنم خود گرفتم که نگویم که مرا واقعه‌ایست دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم در همه شهر فراهم ننشست انجمنی که نه من در غمش افسانه آن انجمنم برشکست از من و از رنج باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم گر همین سوز رود با من مسکین در گور خاک اگر بازکنی سوخته یابی کفنم گر به تشنه‌ای اینک من و سر باکی نیست که به فتراک تو به زان که بود بر بدنم مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم شرط عقل است که مردم بگریزند از تیر من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم تا به گفتار درآمد دهن بیم آن است که شوری به جهان درفکنم لب و دهانت ز کجا تا به کجا این قدر بس که رود لبت بر دهنم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/300 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم باورم این نمی‌شود با تو نشسته کاین منم دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین کاین همه لطف می‌کند دوست به رغم دشمنم عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو نعره شوق می‌زنم تا رمقیست در تنم این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن سخت سیه بود آن که ز دوست برکنم گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد کاین همه ذکر دوستی دروغ می‌زنم پیشم از این سلامتی بود و و دانشی تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم چند فشانی آستین بر من و روزگار من دست رها نمی‌کند مهر گرفته دامنم گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی من به خلاف رای تو گر زنم زنم این همه نیش می‌خورد و پیش می‌رود خون برود در این میان گر تو تویی و من منم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/298 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم دهنی دارد دور از لب و دندانم بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را بنشینم و بنشانم بر سرش افشانم ای روی مجموعه مجموع چه غم دارد از من که پریشانم دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من چون یاد تو می‌آرم هیچ نمی‌مانم با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم ای از لیلی بیم است که چون مجنون تو بگرداند در کوه و بیابانم یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند از روی تو بیزارم گر روی بگردانم در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم دستی ز غمت بر پایی ز پیت در با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم عشاق نمی‌خسبند از پنهانم بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم گویند مکن جان در سر این سودا گر جان برود شاید من زنده به جانانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/296 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم اول کسی که محبت زند منم گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست گو سر قبول کن که به پایش درافکنم امکان دیده بستنم از روی دوست نیست اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم آورده‌اند صحبت که آتش است بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم من مرغ که چنانم اوفتاد در قید او که یاد نیاید نشیمنم دردیست در که گر از پیش آب چشم برگیرم آستین برود تا به دامنم گر پیرهن به در کنم از شخص بینی که جامه خیالیست یا تنم شرط است احتمال جفاهای دشمنان چون نمی‌دهد که از دوست برکنم دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم بر تخت جم پدید نیاید شب دراز من دانم این حدیث که در چاه بیژنم گویند مکن از توبه کن مشکل توانم و نتوانم که نشکنم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/297 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بس که در منظر تو حیرانم صورتت را صفت نمی‌دانم پارسایان ملامتم مکنید که من از توبه نتوانم هر که بینی به جسم و جان زنده‌ست من به امید وصل جانانم به چه کار آید این بقیت جان که به معشوق برنیفشانم گر تو از من عنان بگردانی من به برنگردانم گر بخوانی مقیم درگاهم ور برانی مطیع فرمانم من نه آنم که سست بازآیم ور ز سختی به لب رسد جانم گر اجابت کنی و گر نکنی چاره من دعاست می‌خوانم سهل باشد صعوبت ظلمات گر به دست آید آب حیوانم تا کی آخر جفا بری چه کنم پای بند احسانم کار مردان تحمل است و سکون من کیم خاک پای مردانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/292 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی وگرنه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم سفر کردند هر یاری به اَقْصایی خلاف من که بگرفته است دامن در مُغیلانم به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید که گر بگریزم از سختی سست پیمانم مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز می‌آید به معنی از ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/294 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخن تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم گر چنان است که روی من مسکین گدا را به در غیر ببینی ز در برانم من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم نه در اندیشه که را ز کمندت برهانم گر تو زمانی نظری نیز به من کن که به دیوانگی از تو فرهاد زمانم نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/291 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن نه روی است که من وصف جمالش دانم این حدیث از دگری پرس که من حیرانم همه بینند نه این صنع که من می‌بینم همه نه این نقش که من می‌خوانم آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست عجب این است که من واصل و سرگردانم سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم من بر رخسار تو امروزی نیست دیر سال است که من این بستانم به سرت کز سر پیمان محبت نروم گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم باش تا جان برود در طلب جانانم که به کاری به از این باز نیاید جانم هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم عجب از طبع منت می‌آید من از مردم بی‌طبع عجب می‌مانم گفته بودی که بود در همه عالم من به هیچ نیم هر چه تو گویی آنم گر به تشریف قبولم بنوازی مَلِکم ور به تازانهٔ قهرم بزنی شیطانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/295 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر دست دهد هزار جانم در پای مبارکت فشانم آخر به سرم گذر کن ای دوست انگار که خاک آستانم هر حکم که بر سرم برانی سهل است ز مرانم تو سر وصل ما نداری من عادت بخت دانم هیهات که چون تو شاهبازی تشریف دهد به آشیانم گر خانه محقر است و تاریک بر دیده روشنت نشانم گر تو بر سرم بگویند فریاد برآید از روانم شب نیست که در فراق رویت زاری به فلک نمی‌رسانم آخر نه من و تو دوست بودیم عهد تو شکست و من همانم من مهره مهر تو نریزم الا که بریزد استخوانم من ترک وصال تو نگویم الا به فراق جسم و جانم مجنونم اگر بهای لیلی ملک عرب و عجم ستانم زمان تویی به تحقیق من بنده خسرو زمانم شاهی که ورا رسد که گوید مولای اکابر جهانم ایوان رفیعش آسمان را گوید تو زمین من آسمانم دانی که ستم روا ندارد مگذار که بشنود فغانم هر کس به زمان بود من آخرالزمانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/290 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشاید گفتن آنکس را هست که ندهد بر چنین صورت از دست نه منظوری که با او می‌توان گفت نه خصمی کز کمندش می‌توان رست به گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست نه آزاد از سرش بر‌ می‌توان خاست نه با او می‌توان آسوده بنشست اگر دودی رود بی‌آتشی نیست و گر بیاید کشته‌ای هست خیالش در نظر، چون آیدم ؟ نشاید در به روی دوستان بست نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمی‌باید درمندگان خست به آخر دوستی نتوان بریدن به اول نمی‌بایست پیوست دلی از دست بیرون رفته نیاید باز تیر رفته از شست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/288 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای مرهم ریش و مونس جانم چندین به مفارقت مرنجانم ای راحت اندرون مجروحم جمعیت خاطر پریشانم گویند بدار دستش از دامن تا دست بدارد از گریبانم آن کس که مرا به باغ می‌خواند بی روی تو می‌برد به زندانم وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت وز پیش تو ره به در نمی‌دانم یک روز به بندگی قبولم کن روز دگرم ببین که سلطانم ای بوستان روحانی مشغول بکردی از زان روز که سرو قامتت دیدم از یاد برفت سرو بستانم آن درّ دو رسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانم گویند صبور باش از او بارش بکشم که صبر نتوانم ای کاش که جان در آستین بودی تا بر سر مونس افشانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/293 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم روی مپوشان که بهشتی بود هر که ببیند چو تو حور ای صنم حور خطا گفتم اگر ترک ادب رفت و قصور ای صنم تا به کرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم روی تو بر پشت زمین خلق را موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم این همه و تو را موضع است و غرور ای صنم سروبنی خاسته چون قامتت تا ننشینیم صبور ای صنم این همه طوفان به سرم می‌رود از جگری همچو تنور ای صنم از این چشمه حیوان که سیر نگردد به مرور ای صنم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/287 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا تا نقره باشد می‌فشانم تو را تا بوسه باشد می‌ستانم و گر فردا به زندان می‌برندم به نقد این ساعت اندر بوستانم جهان بگذار تا بر من سر آید که کام تو بودی از جهانم چه دامن‌های باشد در این باغ اگر چیزی نگوید باغبانم نمی‌دانستم از بخت همایون که سیمرغی فتد در آشیانم تو آموختی در شهر ما را بیا تا آن هم بر تو سخن‌ها دارم از دست تو در ولیکن در حضورت بی زبانم بگویم تا بداند دشمن و دوست که من مستی و مستوری ندانم مگو مراد برداشت اگر تو سنگدل من مهربانم اگر تو سرو سیمین تن بر آنی که از پیشم برانی من بر آنم که تا باشم خیالت می‌پرستم و گر رفتم سلامت می‌رسانم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/289 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون من به این کار می‌کنم بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم سماع بر بستان همی‌کند من بر شقایق رخسار می‌کنم هر جا که سرو قامتی و موی خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم گر تیغ برکشند عزیزان به من من همچنان تأمل دیدار می‌کنم هیچم نماند در همه عالم به اتفاق الا سری که در قدم یار می‌کنم آن‌ها که همه از یاد من برفت الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد صبر از مراد به می‌کنم همسایه گو گواهی مستی و عاشقی بر من مده که اقرار می‌کنم من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم جان است و از محبت جانان دریغ نیست اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم زنار اگر ببندی هزار بار به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/286 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم من اول روز دانستم که با درافتادم که چون فرهاد باید شست دست از جان تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم و گر برگیری سپر پیشت بیندازم که بی کشتی به ساعدهای سیمینم برآی ای مشتاقان اگر نزدیک روز آمد که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم ز اول هستی آوردم قفای نیستی کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم دلی چون می‌باید که بر جانم ببخشاید که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم تو همچون ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید روا داری که من چو بوتیمار بنشینم رقیب انگشت می‌خاید که چشم بر هم نه مترس ای باغبان از که می‌بینم نمی‌چینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/284 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن کس که از او صبر محال است و سکونم بگذشت ده انگشت فروبرده به پرسید که چونی ز غم و درد جدایی گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم بیم است چو غم تو نویسم کآتش به قلم در فتد از سوز درونم آنان که مرا عاقل و هشیار کو تا بنویسند گواهی به جنونم شمشیر برآور که مرادم سر ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/285 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم بپرس حال من آخر چو بگذری روزی که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم؟ من اهل دوزخم ار بی تو زنده شد که در بهشت نیارد خدایْ غمگینم ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی که بی وجود جهان نمی‌بینم چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به شب فراق منه پیش بالینم ضرورت است که عهد وفا به سر برمت و گر جفا به سر آید هزار چندینم نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان به هر جفا که توانی که سنگ چو آمدمت تا چو ثنا گویم چو بکردی زبان تحسینم مرا پلنگ به سرپنجه اِی نگار نکشت تو می‌کشی به سر پنجهٔ نگارینم چو آهو بسوخت در تنگ برفت در همه آفاق بوی مُشکینم هنر بیار و زبان آوری مکن چه حاجت است بگوید شکر که ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/283 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم تا آمد در او جز غم نمی‌بینم دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم مرا رازیست اندر به دیده پرورده ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم خوشا و خرما آن که هست از بیگانه که من تا آشنا گشتم خرم نمی‌بینم نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم کنون دم درکش ای که کار از دست بیرون شد به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/281 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم فراز سرو سیمینش بر بار می‌بینم مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه‌ای مرغی شکرگفتار می‌بینم مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت می بی درد می‌نوشم بی خار می‌بینم عجب دارم ز بخت و هر دم در گمان افتم که مستم یا به یا جمال یار می‌بینم زمین بوسیده‌ام بسیار و خدمت کرده تا اکنون لب معشوق می‌بوسم رخ می‌بینم چه طاعت کرده‌ام گویی که این پاداش می‌یابم چه فرمان برده‌ام گویی که این مقدار می‌بینم تویی یارا که آلود بر من تاختن کردی منم یا رب که بخت چنین بیدار می‌بینم چو خلوت با میان آمد نخواهم کاشانه تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم کدام آلاله می‌بویم که مغزم عنبرآگین شد چه ریحان دسته بندم چون جهان می‌بینم ز گردون نعره می‌آید که اینت بوالعجب کاری که را ز روی دوست برخوردار می‌بینم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/282 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه از چینم حکایت کن نه از روم که من با یکی دارم در این بوم هر آن ساعت که با یاد من آید فراموشم شود موجود و معدوم ز دنیا بخش ما غم آمد نشاید الا رزق مقسوم رطب و دست از نخل کوتاه زلال اندر میان و تشنه محروم از آن شاهد که در اندیشه ماست ندانم زاهدی در شهر معصوم به روی او نماند هیچ منظور به بوی او نماند هیچ مشموم نه بی او می‌خواهم نه با او که او در سلک من حیف است منظوم چشم ظاهربین بدوزید که ما را در میان سریست مکتوم همه عالم گر این صورت ببینند کس این معنی نخواهد کرد مفهوم چنان سوزم که خامانم نبینند نداند تندرست احوال محموم مرا گر دهی ور جان ستانی عبادت است و بنده ملزوم نشاید برد جان از این کار مسافر تشنه و جلاب مسموم چو آهن تاب آتش می‌نیارد همی‌باید که پیشانی کند موم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/279 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من از اینجا به ملامت نروم که من اینجا به امیدی گروم گر به عقلم سخنی می‌گویند بیم آن است که دیوانه شوم گوش رفته به آواز سماع نتوانم که نصیحت شنوم همه گو باد ببر خرمن عمر دو جهان بی تو نیرزد دو جوم دوستان عیب و ملامت مکنید کانچه کاشته باشم دروم من بیچاره گردن به کمند چه کنم گر به رکابش نروم گفت به بینی بی‌وفا یارم اگر می‌غنوم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/280 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو مپندار کز این در به ملامت بروم دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/278 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر مراد تو ای دوست بی‌مرادی ماست مراد دگرباره من نخواهم اگر قبول کنی ور برانی از بر خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر چه کنی نخواهی آزردن که هر چه دوست پسندد به جای دوست رواست اگر عداوت و جنگ است در میان عرب میان لیلی و مجنون محبت است و صفاست هزار دشمنی افتد به قول بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست غلام قامت آن لعبت قباپوشم که در محبت رویش هزار جامه قباست نمی‌توانم بی‌ او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمی‌توانم خاست جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست مرا به تو اندیشه از ملامت نیست و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست هر آدمی که چنین شخص بیند ضرورت است که گوید به سرو ماند راست به روی گفتی نظر خطا باشد خطا نباشد دیگر مگو چنین که خطاست خوش است با غم هجران دوست را که گرچه رنج به جان می‌رسد امید دواست بلا و زحمت امروز بر درویش از آن است که امید رحمت فرداست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/277 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو می‌خواهم همه بیگانگان چنین دانند که منت آشنای درگاهم ترسم ای میوه درخت بلند که نیایی به دست کوتاهم تا مرا از تو آگهی دادند به وجودت گر از آگاهم همه در رای و قیمت از تو و من تو را بوستان حسن توام چون نیفتد سخن در افواهم می‌کشندم که ترک بگو می‌زنندم که بیدق شاهم ور به صد پاره‌ام کنی رنگ بنگردم که صبغة اللهم در قفای دوست مرو چه کنم می‌برد به اکراهم میل از این جانب اختیاری نیست کهربا را بگو که من کاهم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/276 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈