eitaa logo
شهادت زیباسـت
86.5هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
27 فایل
🔰امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از #شهادت نیست (مقام‌معظم‌رهبری) کپی مطالب کانال با ذکر صلوات آزاد است تبلیغات پربازده👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/1455685646C75c4db7174 بگوشم👇🏻 @Ad_shahadat_zibast
مشاهده در ایتا
دانلود
. ! آرام کنید... او است... مبادا با گناه بیدارش کنید از این خواب خوش... مبادا بفهمد چه میگذرد... نه...نه... او طاقت ندارد...نمیتواند به کمکمان بیاید... مگر نمیبینید شده... مگر نمیبینید چقدر است... چگونه از پس این همه گناه ما برآید... دلش تاب نمی آورد... آخر او دید ک چگونه یکی یکی بچه ها تکه تکه شدند... ای به فدای رنجیده ات... ای به فدای لباس های ات... جان من بیدارنشو... مارا دراین حال مالامال نبین... مارا دراین همه بی خیالی نبین... حالمان عجیب خراب است... میدانیم ب این راحتی ها خوب نمیشویم... برو ب ات بزن بگو تا نیروهایش را اعزام کند... هوای روزگارمان از حد گذشته... وضعیت است... آلودگی همه جارا گرفته... نیاز ب حال داریم...اما... اما جان من نگو وقتی بیدارشدی چه دیدی... آبروی نداشته مان جلوی فرمانده ات میرود... فقط بگو حالشان خوب نیست... . @loveshohada28
🌷آخرین جمعه رمضان آمده آقا برگرد 🌷همہ‌ے دلخوشے ام‌ابیها برگرد 🌷منجےعالم امڪان بہ ستوه آمده‌ام 🌷آیہ چهارده سوره زهرا برگرد ❤️اللهم عجـل لولیڪ الفـرج❤️ ✨بحق فاطمة الزهرا✨ @loveshohada28
و ما تا ابد به ڪسانی که پلاڪشان را از گردنشان در آوردند تا مانند حضرت زهرا(س) گمنام و بی مزار باشند،مدیونیم 📎 میگفت پیکرم را غریبانه تحویل بگیرید و غریبانه تشیع کنید،چیزی روی سنگ مزارم ننویسید،اگر خواستید بنویسید "تنهاپَر ڪاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی" #شهیداحمدمکیان #سالروزشهادت #یادش_باصلوات 🆔 @loveshohada28 #الله_اڪبر
➖شهید ایرانی که خواست مزارش کنار شهدای باشد➖ 👈حافظ قرآن کریم. . 👈طلبه حوزه علمیه قم 👈از رزمندگان لشڪر و از نیروهای سردار 👈 21 سال سن دارد 👈 فقط یکسال از ازدواجش می گذرد 👈 از ورزشکاران شهرک طالقانی ماهشهر بود، که به صورت داوطلبانه به جمع سپاهیان فاطمیون پیوست... شهید احمد مکیان سالروز شهادت یادش با صلوات 🆔 @loveshohada28
💌 محبت و رفاقت شهدا به روایت در عملیات والفجر شهید زین‌الدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری. وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچه‌هایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضی‌هاشون مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند. وقتی آقا مهدی شهید زین‌الدین رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به گریه کردن... @loveshohada28
سالها پیش سفر کردیم به زمین؛ و حال زمین گیر شده ایم... . آسمانی ها پشت سرمان آب بریزید تا برگردیم... . از زمین تا آسمان راهی نیست! @loveshohada28
انتقام گرفتیم.....✋✌️ 🆔 @loveshohada28 #الله_اڪبر
زیباترین عکس از شبهای احیا #خیلی_خوبه 🆔 @loveshohada28 #الله_اڪبر
. ‌ ‌ وقتی به جای کـلاغ در آن بازی کودکانه گفتم : ... ‌ خندیدی و گفتی : من که پر ندارم .. ! ‌ بزرگ تر که شدم خوب فهمیدم.. هـم داشتی .. و هـم را خوب بلد بودی .. @loveshohada28
🔶 🌷 . روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده‌ی ... دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می‌آورند؛ یکی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور می‌دهد را به داخل سنگرش بیاورند! . را بیرون سنگر نگه می‌دارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود... . دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان و و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند... تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با ستوان عطوان مواجه می شوند؛ . دختر جوان هویزه ای حاضر نشده را به بهای آزادی بفروشد و با سر نیزه، ستوان را به رسانده و حتی اجازه نداده از سرش برداشته شود... . . خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن بنزین روی دختر جوان خالی می کنند... . در چشم بهم زدنی تمام چادر بانو را فرا می‌گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می‌دود... و لحظاتی بعد جز دودی که از بلند می‌شود چیزی باقی نمی ماند!! . فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبک به جگر گوشه اش می رسانند... @loveshohada28
. مـــن وارث ِ آرمــان هـــاے تــــوأم ... وارث ِ لـــباس ِ خـــاکـــــے ِ تـــــــو ... و تا زمانــــے ڪھ نام ِ 🌷بســــیجــــے🌷 بر پیشـــــانے ام  مـــیدرخشـــد ؛ هــــرگـــــز نخـــــــواهم گـــــذاشت نام ِ صــــنوبران ِ صــــداقت پیشـــــــــہ ، فــــقط بر بــــن بــــست هــــای سنــــــگے ِ شــــــهرم بـــــماند ... . . 💕شهدا : آنچنان رفتہ اید ڪہ انگار ما سالہاست مرده ایم ....❢ . @loveshohada28
گر بھای شیعه بودن #سرجدا گردیدن است ما به عشق #مرتضی تاوان آن را میدهیم تا بماند تا ابد ذکر #علی بر ماذنه هستی و دار و ندار و #جانمان را میدهیم #شهیدرضااسماعیلی #شهیدبےسر #یادش_باصلوات 🆔 @loveshohada28 #الله_اڪبر
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... @loveshohada28
. کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها " اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا. می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ " بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد. می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ". از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره. . @loveshohada28
🌹 در محضر حاج اسماعیل دولابی (ره) : هر صفت خوبی را هر چه هم که در وجودت پیاده کنی، باز خدا بالاتر از آن است. شاکر که شوی خدا شکور است، غفار شوی خدا غفور است ... فعال بودن خدا جایی برای فاعلیت خلق باقی نگذاشت. تواب بودن خدا جایی برای تائب بودن خلق باقی نگذاشت. شکور بودن خدا جایی برای شاکر بودن خدا باقی نگذاشت. غفار بودن خدا جایی برای گناه خلق باقی نگذاشت. حسن خدا جایی برای عیب خلق باقی نگذاشت. 🌸✨🌸✨🌸 @loveshohada28
. چه بخواهم چه نخواهم، شهدا می بینند گاه در حال گناهم، شهدا می بینند بی تفاوت شدم و عین خیالم هم نیست بوی نان می دهد آهم، شهدا می بینند غافلم که همه ی عمر گره خورده به هم تیر شیطان و نگاهم، شهدا می بینند از خدا دور شدم، دور خودم می چرخم مدتی گم شده راهم، شهدا می بینند مدعی بودم و هستم که شهادت طلبم با همین روی سیاهم، شهدا می بینند آنقدر سر به هوا بود دلم، یادم رفت می رود هفته و ماهم، شهدا می بینند @loveshohada28
🗓۲۰ خرداد سالروز شهادت رزمنده وجانباز دفاع ‌مقدس از نیروهای لشکر ویژه شهدا به فرماندهی شهیدمحمودکاوه واز تیپ زرهے۲۱ امام رضا(ع) خانطومـان سوریـه ۱۳۹۵ #رزمنده_دیروز_مدافع_امروز #شهید_سیدعلی_منصوری
باهم رفتیم قم، جلو ضریح بهم گفت احمد آدم باید زرنگ باشہ، ما از تهران اومدیم زیارت، باید یہ هدیہ بگیریم؛ گفتم چے میخواے؟ گفت شهادت! شهید مدافع حرم #عباس_دانشگر #سالگـــردشهادت @loveshohada28
خواست همرنگ جماعت نشود، همرنگ شد. . . 🔶 🌷 و ای نثار روح بلندش 🌷 @loveshohada28
✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید حسین سیزده ساله بود که رفت جبهه. توی عملیات بدر از ناحیۀ‌ گردن قطع نخاع شد. هفده سال روی تخت بود ، اما همواره می‌خندید. بالای سرش این شعر چشم نوازی می‌کرد: چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟ مرا خواجه بی دست و پا می پسندد همسرش نقل میکنه که : حسین نیم ساعت قبل از شهادت بهم گفت: نگران نباش! جای من رو توی بهشت بهم نشون دادند... 📌خاطره ای از زندگی جانباز شهید حاج حسین دخانچی 📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 67 @loveshohada28