حس خفگیدارم؛ انگار ی بغض گنده تو گلومه؛ انگار که تنهام؛ انگار یکی داره خفم میکنه؛ انگار دیگه از هیچی خوشم نمیاد؛ انگار هیچی داره نمیگذره
خیلی خیلی پر از حس بدم
لبریز داره میشه این حس تنفر
و این بده
حس میکنم قادرم همینجا تمومش کنم
واقعا دارم نمتونم
بدنم گاهی از شدت درس و خستگی و عصبی بودن ارور میده و ی جاهاییم تیر میکشه ک پرام میریزه
نمیدونم کجاست!🇵🇸
بگید اساتید دانشگاه بس کنن لطفا!
تا اینجا داری حق مینوازی زننن
هدایت شده از 𝐇𝐨𝐩𝐞
با همسر عزیزت تو یه روز برفی و موقع برف بازی تو پارک آشنا میشی
*گلولهی برفیش تو صورتت خورده بود