دیگه نمیتونم تو این بیثباتی احساسی و شکستعشقی صبر کنم.
واقعا زن میخوام
اینکه آدمای موردعلاقم دیگه بهچنلم ریاکت نمیدن و کمتر توجه میکنن خیلی ناراحتم میکنه.
امروز نرفتم دانشگاه:)))))
بعد دقیقا امروز که نرفتم همه حضورغیاب میکنن.
ولی خب خواب در این ماه عبادت بزرگیه.
منم ترجیحم عبادته تا درس هه
هدایت شده از Emotional detective;
با دانشگاه رفته بودید یه اردوی دانشجویی.
اوم، شهر بابل.
داشت خوش میگذشت که یهو همکلاسی هاتون شروع کردن به شیطنت کردن و تیکه انداختن به شما.
گمونم بهتون حسادت میکردن. شماهم از رفتارشون عصبی میشید و با عصبانیت به یه جای دور که اونا نباشن پناه میبرید.
یهویی با یه پسر برخورد میکنید. یه پسر با چشمای شیطون و یه پوزخند. اون میگه خانوم، مثل اینکه دلخورید؟ منم یکی از اونایی هستم که دلخورتون کرده؟
شما میخواید بزنیدش که یهو باهاش چشم تو چشم میشید. و فکر میکنید چی میشه؟
بله عاشقش میشیدد
برای رضوانه
از طرف ِ دونسنگ کوچولویت فلور
نمیدونم کجاست!🇵🇸
با دانشگاه رفته بودید یه اردوی دانشجویی. اوم، شهر بابل. داشت خوش میگذشت که یهو همکلاسی هاتون شروع ک
واووو نیحیتویتزتزشجشیح💘💘
دونسنگ کوچولووووو واقعا این تقدیمی جذابیههه🤏🏻🥺
ممنوونم^^
یعنی واقعا یروزیم میرسه که بگم وایی من ساعت پنجونیم صبح میرفتم مترو سوار میشدم؛ تو سرما/گرما/ماهرمضونو..
دو/سه ساعت تو مترو سرپا بودم؛ معدهدرد میکشیدم؛ اشک میریختم سر درسای به اون سنگینی و مسئلههای ریاضی؛ استرس و کوفت؛
بعد بگم که کاش برگردم ب این دوران و چقد راحت بودمو نمیدونستم؟
یعنی روزی که سختتر از اینه..!