eitaa logo
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
18.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
60 فایل
﷽ـ 🎥🎶🖼📝 ویترین آثار موشن و تدوین: @stmoha 👤ادمین: 📞 سلام محمدم: @kh_mohammads72 تبلیغات: @tabasd
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان خردمند همه چیز را نمی داند فقط احمق ها هستند که خیال می کنند همه چیز را می دانند ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا از تو مهربانی می خواهد... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ مراسم عقد زوج لبنانی در فضای مجازی خیلی وایرال شده👌 عاشقانه پاک غیر اینه؟ پ.ن: داماد در جریان انفجار پیجر‌ها جانباز شده ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱 شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد ،که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".  پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دلاری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..." البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: " ای کاش من هم یک همچو برادری بودم." پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟" "اوه بله، دوست دارم." تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟" پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید." پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود.  سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دلاری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی." پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند. ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
عقل با دل روبه‌رو شد، صبحِ دلتنگی بخير... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
«الذى إبتكر العناق كان أخرساً، أراد أن يقول کل شي دفعة واحدة» آنكه آغوش را كشف كرد، لال بود! می‌خواست همه چيز را به يكباره بيان كند🫂 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
که کیمیای سعادت سکوت بود، سکوت... چه زخم‌ها که نخوردم من از زبان خودم ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
کاش هر مداحی که تفرقه میندازه و به مقدسات این و اون توهین می‌کنه تبعیدش کنند سیستان تا همون مداحی رو همون جا انجام بده، تا اینقدر با جون هموطناش و امنیت کشورش بازی نکنه. تازگی هم جلوتر از امام صادق و مراجع کاسه داغ‌تر از آش به غیر خودشون میگن حرومزاده پ.ن مراقب باشیم به اسم شیعه و مداحی برای اهل بیت گولمون نزنن محمدq ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
به این گربه ها غذا ندید دقت کنید می بینید بچه هاش اصلا شبیه خودش نیستن، اینا بچه های گربه های فقیر رو اجاره میکنن برای تکدی گری . ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای رهبری برای مجردا😅 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱 مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟» پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌ سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟ هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست... نه سفیدی بیانگر زیبایی است.. و نه سیاهی نشانه زشتی.. کفن سفید اما ترساننده است..و کعبه سیاه اما محبوب ودوست داشتنى است.. شرافت انسان به اخلاقش هست ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧