آقای مجری: کی میدونه عشق چیه؟
فامیل دور : به خریت رمانتیک میگن عشق!
آقای مجری: عشق یه احساس خیلی خوبه
پسرعمه زا : مثل حسی که آدم تو دستشویی داره!
آقای مجری: خیلی بیشتر!
کلاه قرمزی: مثل حسی که چندتا آدم تو دستشویی دارن!
فامیل دور: بابایی تو چرا میخندی؟
بچه: پدررر...حس خوب دارم!
📽کلاه قرمزی
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
🔻همکار محترم جناب آقای…
دوست عزیزم سرکار خانوم…
همسایه خوب و محترمم جناب آقای…
بستگان و قوم و خویشان محترم…
برادر بسیار عزیزم…
خواهر بسیار مهربانم…
خالهها و داییهای بزرگوارم…
عمهها و عموهای بزرگوارم…
🔹ایام عید نزدیک است
تورم و گرانی زندگی همه را دچار مشکل کرده است، این چیزی نیست که آن را مخفی کنیم و با هم رو دربایستی داشته باشیم.
قیمت آجیل نجومی است. قیمت یک کیلو میوه درجه یک سرسام آور است. جعبه شیرینی از خود شیرینی گران تر شده. تهیه خیلی از خوراکی ها در توان خرید خیلی از خانوادهها نیست.
🔸عیدهای ساده گذشته را هم به یاد داریم، من دوست دارم و میخواهم با اعضای خانواده ام در ایام عید به خانه شما بیایم و دوست دارم شما هم مثل سالهای قبل برای دید و بازدید به خانه من بیایید و این سنت دیرینه بسیار زیبا و قشنگ کم رنگ و فراموش نشود؛
🔹پس باید با خود عهد ببندیم که از خرید اقلام گران و پر هزینه صرف نظر کنیم. چرا؟
تا من و اعضای خانواده ام که به خانه پر مهر و محبت شما می آییم شرمنده نباشیم. از شما انتظار دارم که سفره فخر داشتن در گرانی را جلوی من و خانواده ام پهن نکنید،
تا من هم جلوی خانواده ام خجالت زده نباشم و خانواده ام شرمنده نشوند.
🔸یادت باشد اگر برای دید و بازدید عید به خانه شما آمدم و سفرهات رنگین بود، از دو حالت خارج نیست؛
یا از داشتن است یا نداشتن
که داشتنش با این شرایط فخر فروشی ندارد
و نداشتنش ریا کاری است...
🔹پس عزیزم تو خودت باش؛ ساده باش! من در کنار شما با یک پذیرایی ساده و بدون تشریفات راحتم و به من خوش می گذرد.
دنبال خریدهای گران سفره عید نباش، بگذار همه با هم در ایام عید شاد باشیم. شیرینی زندگی در کنار هم و با هم بودن است. سختیهای زندگی را با سختگیریهای بیجا سخت تر نکنیم!
🔺عید امسال را ساده برگزار کنیم (لطفا با دیگران به اشتراک بگذارید)🙏
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
زن و شوهر هردوشون میلیاردرن، بعد یه حلقه خیلی ساده واسه نامزدی شون گرفتن
بعد دختر اقدس خانوم معتقده خواستگار سربازش، حتما باید حلقه ۱۲ میلیونی بگیره
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
یادی هم بکنیم از اون آدمی که یه روزی بودیم!
#چی_بودیم_چی_شدیم:-!
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
#قسمت_چهل_و_یکم
مدتی بعد امیلی درخواست کرد که در صورت امکان یک روز برای ملاقات با فاطمه به منزلمان بیاید. برای شام دعوتش کردیم. وقتی رسید فاطمه به گرمی از او استقبال کرد. نشستند و مشغول صحبت شدند. فاطمه بعضی کلمات و اصطلاحات را بلد نبود و گاهی برای فهمیدن حرف های امیلی یا گفتن جملاتش از من کمک می گرفت. مشغول خوردن کیک و چای بودند و همانطور که صدایشان را می شنیدم خودم را به کارهایم مشغول کردم. امیلی گفت :
_ میتونم ازت یه سوالی بپرسم؟
+ بله، حتما. بپرس؟
_ از اینکه رضا نمیذاره به مردها نزدیک شی و بهشون دست بزنی ناراحت نمیشی؟
فاطمه خندید و گفت :
+ نه. اتفاقا وقتی که میبینم رضا من رو فقط برای خودش میخواد عشقم بهش بیشتر میشه. البته رضا منو مجبور نمیکنه نزدیک مردها نشم! چون میدونه خودم به این مساله تمایلی ندارم کمکم میکنه تا چیزی برخلاف خواسته ام پیش نیاد.
_ راستش زندگیتون کمی برای من عجیبه. نمیفهمم تو که چهره ای به این زیبایی داری چرا وقتی میری بیرون از خونه انقدر خودت رو می پوشونی؟ فکر می کردم شاید مشکل یا بیماری خاصی داشته باشی. اما الان که از نزدیک دیدمت فهمیدم نه تنها هیچ مشکلی نداری بلکه واقعا یک زن شایسته ای.
+ ممنون از لطفت. خب جواب این سوالت کمی پیچیده ست. اما دلیلش اینه که ما توی باورهامون به "حجاب" معتقدیم. البته این فقط مختص دین ما نیست، توی ادیان دیگه هم بهش توصیه شده.
_ ولی من به رضا هم گفتم که به هیچ دینی اعتقاد ندارم. یعنی باور داشتن به هر دینی از نظرم خرافه است. همه ی حرفهای پیامبرها شعار بوده. واقعیت زندگی آدم ها خیلی غم انگیزتر از دنیای رویایی اونهاست.
من هرگز چیزی درباره ی امیلی به فاطمه نگفته بودم. اما خودش از حرف هایش فهمید زندگی سختی داشته. گفت :
+ نمیخوام وارد حریم خصوصیت بشم، ولی میتونم بپرسم که آیا توی زندگیت شکست خوردی؟
_ بله. بارها و بارها. یعنی بجز چند باری که شانس آوردم بقیه ی زندگیمو شکست خوردم.
امیلی بغضش گرفت و چشمانش پر از اشک شد. فورا با آستینش اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد :
_ چند ساله هیچ خبری از مادرم ندارم. آخرین باری که دیدمش روزی بود که منو از خونه ش بیرون کرد. چند ماه بعد وقتی رفتم سراغش از اون خونه رفته بود. دیگه هیچوقت پیداش نکردم.
+ پدرت چی؟ پدرتم از دست دادی؟
_ پدر! هه... من حتی نمیدونم پدرم کیه...
فاطمه دستش را گرفت و با ناراحتی گفت :
+ متاسفم.
سکوت کرد و ادامه داد :
+ من میدونم تحمل شکست ها و رنج ها چقدر سخت و دردناکه، ولی ما آدم ها خودمون دنیای خودمونو میسازیم. تو از من درباره ی حجابم پرسیدی. حالا که میگی به هیچ دینی اعتقاد نداری من جور دیگه ای برات توضیح میدم. تو تحصیلکرده ای و حتما میدونی که همه ی موجودات انرژی دارن. بیا فرض کنیم تمام مردهای دنیا الکتریسیته ی مثبت و تمام زن های دنیا الکتریسیته ی منفی ساطع می کنن، و قطعا همیشه دو قطب مخالف همدیگرو جذب می کنن. حجاب میتونه یک مختل کننده برای این میدان مغناطیسی باشه. اینجوری یک زن از بین مردهای اطرافش فقط برای همسرش جاذبه ایجاد می کنه و دیگه اتفاقاتی رخ نمیده که طی اون یک امیلی دیگه بدنیا بیاد و هرگز نفهمه پدرش کی بوده...
_ پس چرا فقط زن ها باید رنج پوشوندن خودشونو تحمل کنن. این یه تبعیض جنسیتیه!
+ البته فقط زن ها نیستن که باید حجاب داشته باشن. مردا هم باید بخشی از پوشش خودشونو رعایت کنن. ولی خب این درسته که زن ها باید بیشتر به حجاب مقید باشن. و قطعا هم این یک تبعیض نیست! با هر دین و تفکری اگه بخوای عادلانه قضاوت کنی باید اینو بپذیری که قدرت خودداری زن ها بیشتر از مرد هاست. یه حقوقدان فرانسویم گفته که "قوانين طبيعت حکم مي کنه زن خوددار باشه!" یعنی طبیعتاً و ذاتاً زن ها بیشتر از مردها میتونن توی این مساله جلوی خودشونو بگیرن. پس رعایت حجاب و دشواریهاشم به نسبت برای زن ها راحت تر از مردهاست.
از اینکه میدیدم فاطمه استدلال های محکمی برای اعتقاداتش دارد لذت می بردم. بعد از دو ساعت بحث و گفتگو شام خوردیم. امیلی هم که حسابی با فاطمه دوست شده بود تا پاسی از شب ماند و بعد رفت. پس از رفتنش پیشانی فاطمه را بوسیدم و گفتم :
_ اگه تا آخر عمرم سجده ی شکر بجا بیارم بازم نمیتونم از خدا برای داشتن نعمتی مثل تو تشکر کنم.
شیرین ترین روزهای زندگی ام را کنار فاطمه سپری می کردم. گاهی زمانی که مشغول کار بود یواشکی نگاهش می کردم و از دیدنش لذت می بردم. فاطمه رویایی ترین دختر روی زمین بود. هم عاقل بود و هم عاشق. از لطافت مثل برگ گل و از صلابت مثل کوه می ماند. این تضادهایی که از هرکدامش بجا استفاده می کرد مرا عاشق تر از قبل کرده بود. هر روز که از زندگی مان می گذشت عشقم به او بیشتر و بیشتر می شد...
✍🏻 نویسنده: فائزه ریاضی
🖍ویرایش: @Bipelak2
⚛ : @loveshq
#قسمت_چهل_و_یکم
مدتی بعد امیلی درخواست کرد که در صورت امکان یک روز برای ملاقات با فاطمه به منزلمان بیاید. برای شام دعوتش کردیم. وقتی رسید فاطمه به گرمی از او استقبال کرد. نشستند و مشغول صحبت شدند. فاطمه بعضی کلمات و اصطلاحات را بلد نبود و گاهی برای فهمیدن حرف های امیلی یا گفتن جملاتش از من کمک می گرفت. مشغول خوردن کیک و چای بودند و همانطور که صدایشان را می شنیدم خودم را به کارهایم مشغول کردم. امیلی گفت :
_ میتونم ازت یه سوالی بپرسم؟
+ بله، حتما. بپرس؟
_ از اینکه رضا نمیذاره به مردها نزدیک شی و بهشون دست بزنی ناراحت نمیشی؟
فاطمه خندید و گفت :
+ نه. اتفاقا وقتی که میبینم رضا من رو فقط برای خودش میخواد عشقم بهش بیشتر میشه. البته رضا منو مجبور نمیکنه نزدیک مردها نشم! چون میدونه خودم به این مساله تمایلی ندارم کمکم میکنه تا چیزی برخلاف خواسته ام پیش نیاد.
_ راستش زندگیتون کمی برای من عجیبه. نمیفهمم تو که چهره ای به این زیبایی داری چرا وقتی میری بیرون از خونه انقدر خودت رو می پوشونی؟ فکر می کردم شاید مشکل یا بیماری خاصی داشته باشی. اما الان که از نزدیک دیدمت فهمیدم نه تنها هیچ مشکلی نداری بلکه واقعا یک زن شایسته ای.
+ ممنون از لطفت. خب جواب این سوالت کمی پیچیده ست. اما دلیلش اینه که ما توی باورهامون به "حجاب" معتقدیم. البته این فقط مختص دین ما نیست، توی ادیان دیگه هم بهش توصیه شده.
_ ولی من به رضا هم گفتم که به هیچ دینی اعتقاد ندارم. یعنی باور داشتن به هر دینی از نظرم خرافه است. همه ی حرفهای پیامبرها شعار بوده. واقعیت زندگی آدم ها خیلی غم انگیزتر از دنیای رویایی اونهاست.
من هرگز چیزی درباره ی امیلی به فاطمه نگفته بودم. اما خودش از حرف هایش فهمید زندگی سختی داشته. گفت :
+ نمیخوام وارد حریم خصوصیت بشم، ولی میتونم بپرسم که آیا توی زندگیت شکست خوردی؟
_ بله. بارها و بارها. یعنی بجز چند باری که شانس آوردم بقیه ی زندگیمو شکست خوردم.
امیلی بغضش گرفت و چشمانش پر از اشک شد. فورا با آستینش اشکهایش را پاک کرد و ادامه داد :
_ چند ساله هیچ خبری از مادرم ندارم. آخرین باری که دیدمش روزی بود که منو از خونه ش بیرون کرد. چند ماه بعد وقتی رفتم سراغش از اون خونه رفته بود. دیگه هیچوقت پیداش نکردم.
+ پدرت چی؟ پدرتم از دست دادی؟
_ پدر! هه... من حتی نمیدونم پدرم کیه...
فاطمه دستش را گرفت و با ناراحتی گفت :
+ متاسفم.
سکوت کرد و ادامه داد :
+ من میدونم تحمل شکست ها و رنج ها چقدر سخت و دردناکه، ولی ما آدم ها خودمون دنیای خودمونو میسازیم. تو از من درباره ی حجابم پرسیدی. حالا که میگی به هیچ دینی اعتقاد نداری من جور دیگه ای برات توضیح میدم. تو تحصیلکرده ای و حتما میدونی که همه ی موجودات انرژی دارن. بیا فرض کنیم تمام مردهای دنیا الکتریسیته ی مثبت و تمام زن های دنیا الکتریسیته ی منفی ساطع می کنن، و قطعا همیشه دو قطب مخالف همدیگرو جذب می کنن. حجاب میتونه یک مختل کننده برای این میدان مغناطیسی باشه. اینجوری یک زن از بین مردهای اطرافش فقط برای همسرش جاذبه ایجاد می کنه و دیگه اتفاقاتی رخ نمیده که طی اون یک امیلی دیگه بدنیا بیاد و هرگز نفهمه پدرش کی بوده...
_ پس چرا فقط زن ها باید رنج پوشوندن خودشونو تحمل کنن. این یه تبعیض جنسیتیه!
+ البته فقط زن ها نیستن که باید حجاب داشته باشن. مردا هم باید بخشی از پوشش خودشونو رعایت کنن. ولی خب این درسته که زن ها باید بیشتر به حجاب مقید باشن. و قطعا هم این یک تبعیض نیست! با هر دین و تفکری اگه بخوای عادلانه قضاوت کنی باید اینو بپذیری که قدرت خودداری زن ها بیشتر از مرد هاست. یه حقوقدان فرانسویم گفته که "قوانين طبيعت حکم مي کنه زن خوددار باشه!" یعنی طبیعتاً و ذاتاً زن ها بیشتر از مردها میتونن توی این مساله جلوی خودشونو بگیرن. پس رعایت حجاب و دشواریهاشم به نسبت برای زن ها راحت تر از مردهاست.
از اینکه میدیدم فاطمه استدلال های محکمی برای اعتقاداتش دارد لذت می بردم. بعد از دو ساعت بحث و گفتگو شام خوردیم. امیلی هم که حسابی با فاطمه دوست شده بود تا پاسی از شب ماند و بعد رفت. پس از رفتنش پیشانی فاطمه را بوسیدم و گفتم :
_ اگه تا آخر عمرم سجده ی شکر بجا بیارم بازم نمیتونم از خدا برای داشتن نعمتی مثل تو تشکر کنم.
شیرین ترین روزهای زندگی ام را کنار فاطمه سپری می کردم. گاهی زمانی که مشغول کار بود یواشکی نگاهش می کردم و از دیدنش لذت می بردم. فاطمه رویایی ترین دختر روی زمین بود. هم عاقل بود و هم عاشق. از لطافت مثل برگ گل و از صلابت مثل کوه می ماند. این تضادهایی که از هرکدامش بجا استفاده می کرد مرا عاشق تر از قبل کرده بود. هر روز که از زندگی مان می گذشت عشقم به او بیشتر و بیشتر می شد...
✍🏻 نویسنده: فائزه ریاضی
🖍ویرایش: @Bipelak2
⚛ : @loveshq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#عشق یعنی:
.
یه #حلقه تو دستمون💍
یه حلقه دور قلبمون💞
یه حلقه دور بازومون💜
.
.
#قسمت_همه_مجردامون 💝
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧