eitaa logo
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
18.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
﷽ـ 🎥🎶🖼📝 🛍فروشگاه: @abreyshop 👤ادمین: @kh_mohammads72 📞 #سلام تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/3182035030Cde3d45c633
مشاهده در ایتا
دانلود
🍵تاس کباب اوائل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد. همین که اومد رفتم سرِ قابلمه تا ناهارو بیارم ولی دیدم همه ی سیب زمینی ها له شده. خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه. وقتی فهمید واسه چی گریه می کنم، خنده ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلاً یادم رفت غذا خراب شده. 🌹شهید یوسف کلاهدوز🌹 📚نیمه پنهان ماه، صفحه۲۷ ♥️➣ @loveshq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همسرش نقل مے کند: منوچـــہربہ من مـــےگفت:((فـــــرشته!هیـــچ ڪـــس براے مــــن بہـــترازتو نیست دراین دنیا! میخواهـــــم ایــــن عشــق رابرسانم بہ عشــــق خدا)) وقتــــے هـــم بہ ترڪش هایی کـــہ نزدیـــک قلبــــش بودغبـــطہ مـــے خوردم.... مــــے گفــت:خـــانم شمــــاڪـــہ توے قلـــب مایید! 🌹شہـــیدمنوچهر مدق🌹 📙اینک شوکران ♥️➣ @loveshq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
یه روز که خسته از محل کار به منزل برگشتم دیدم بچه ها دعواشون شده و صداشون تا دم در خونه میاد. با عصبانیت وارد خونه شدم تا از عباس گلایه کنم. دیدم داره نماز میخونه . نمازش که تمام شد حسابی ازش گله کردم که چرا شما خونه بودی و بچه ها اینقدر شلوغ میکردن؟ عباس هم با مظلومیت خاصی عذرخواهی کرد. بعد که آروم شدم فهمیدم چقدر تند باهاش حرف زدم. اصلا عباس مقصر نبود . نماز میخوند ، و بچه ها هم از این فرصت استفاده کرده بودن . فقط به این فکر میکردم که چقدر بزرگوارانه باهام برخورد کرد. 🌹شهید عباس بابایی🌹 📗راز و نیاز شهدا ص۶۸ ♥️➣ @loveshq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همسرش نقل مے کند: منوچـــہربہ من مـــےگفت:((فـــــرشته!هیـــچ ڪـــس براے مــــن بہـــترازتو نیست دراین دنیا! میخواهـــــم ایــــن عشــق رابرسانم بہ عشــــق خدا)) وقتــــے هـــم بہ ترڪش هایی کـــہ نزدیـــک قلبــــش بودغبـــطہ مـــے خوردم.... مــــے گفــت:خـــانم شمــــاڪـــہ توے قلـــب مایید! 🌹شہـــیدمنوچهر مدق🌹 📙اینک شوکران ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
سر یه سوءتفاهمی که برای یکی از دوستانم پیش اومده بود ازش ناراحت شده بودم. حمید که چهره م رو دید متوجه شد و به من گفت: " تو رو به صبر دعوت نمی کنم، بلکه به رشد دعوت می کنم، نمیشه که کسی مومن رو اذیت نکنه، اگر هم توی این ناراحتی حق با خودته سعی کن از ته دل و بی منت ببخشی تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه و احساس بدی بهشون نداشته باشی، اگر تونستی این مدلی ببخشی این باعث میشه رشد کنی". 🌹شهید حمید سیاهکالی مرادی 📗از یادت باشه،ص ۲۱۳ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند». شهید مصطفی چمران نیمه پنهان ماه ، ج۴ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
می دونی چی دیدم؟ من جداییمون رو دیدم. زدم به شوخی که تو مثل سوسول ها حرف می زنی، برگشت گفت"نه. تو تاریخ بخون. خدا نخواسته اونایی که خیلی به هم دلبسته ن، خیلی کنار هم بمونن". 🌹شهید محمد ابراهیم همت🌹 📗 يادگاران ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همسرش نقل مے کند: منوچـــہربہ من مـــےگفت:((فـــــرشته!هیـــچ ڪـــس براے مــــن بہـــترازتو نیست دراین دنیا! میخواهـــــم ایــــن عشــق رابرسانم بہ عشــــق خدا)) وقتــــے هـــم بہ ترڪش هایی کـــہ نزدیـــک قلبــــش بودغبـــطہ مـــے خوردم.... مــــے گفــت:خـــانم شمــــاڪـــہ توے قلـــب مایید! 🌹شہـــیدمنوچهر مدق🌹 📙اینک شوکران ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
در زدند. پیک بود. نامه آورده بود. قلبم ریخت. فکر کردم شهید شده، وصیت نامه اش را آورده اند. نامه را گرفتم. باز کردم. یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود؛ از جبهه. نوشته بود این انگشتر را فرستادم به پاس صبرها و تحمل های تو. به پاس زحمت هایی که کشیده ای. این رابه تو هدیه کردم. آرام شدم. 🌹شهید صیاد شیرازی🌹 📔 یادگاران، ج١١، ص ٣٧ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را می گذاشت توی خانه بگو بخنده مان شروع می شد. خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی به م گفت « به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید؟» 🌹شهید مهدی باکری🌹 📘یادگاران، ج۳، ص۲۴ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
قهر بودیم گفت:عاشقمے گفتم:نہ گفت:لبت نہ گوید و پیداست میگوید دلت آرے ڪہ اینسان دشمنے یعنے ڪہ خیلے دوستم داری... زدم زیرخندہ دیگہ نتونستم نگم ڪہ وجودش چقد آرامش بخشه.. 🌹شهید عباس بابایے🌹 ✔️راوی: همسرشهید ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد. می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه ی جبل عامل می خواهد ببیندم، تعجب کردم. رفتم. یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق. وقتی که دیگر آشنا شدیم، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم، در زندگی معمولی او وجود دارد. 🌹شهید چمران🌹 📕یادگاران، ج١، ص ٢۵ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همسرش نقل مے کند: منوچـــہربہ من مـــےگفت:((فـــــرشته!هیـــچ ڪـــس براے مــــن بہـــترازتو نیست دراین دنیا! میخواهـــــم ایــــن عشــق رابرسانم بہ عشــــق خدا)) وقتــــے هـــم بہ ترڪش هایی کـــہ نزدیـــک قلبــــش بودغبـــطہ مـــے خوردم.... مــــے گفــت:خـــانم شمــــاڪـــہ توے قلـــب مایید! 🌹شہـــیدمنوچهر مدق🌹 📙اینک شوکران ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
اولین زیارت مشترک‌مان را از باب الجواد (ع) شروع کردیم. این شعر را خواند: 《صحن‌تان را می‌زنم بر هم جوابم را بده این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است جان من آقا مرا سرگرم کاشی‌ها نکن میهمان مشغول صاحب‌خانه باشد بهتر است گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من جای من پشت در میخانه باشد بهتر است》 اذن دخول خواندیم. ورودی صحن کفشش را کند و سجده‌ی شکر به جا آورد، نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم: 《ای مهربون، این همونیه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردید! بقیه‌شم دست خودتون، تا آخرِ آخرش!》 🌹شهید محمدحسین محمدخانی🌹 📓 قصه‌ی دلبری ، صفحه‌ی ۴۸ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
❤️می خواهم وجود خود را تقدیمش نمایم "از او چه می خواهم❓ چه انتظاری دارم؟ احتیاجات من کدام است؟ می خواهم که وجود او روح مرا تحریک کند، مرا به اعلی علّیین صعود دهد، استعداد های درونی مرا زنده کند، در من هنر خلق کند، خلاقیت بیافریند. می خواهم خدا را در او خلاصه کنم و وجود خود را تقدیمش کنم. می خواهم او روح مرا به تمجوج درآورد، آتش عشق در قلب من بیافریند، مرا از بُعد خاکی آزاد کند،به آسمان ها صعود دهد. می خواهم روح پژمرده ام را زنده کند،خواهش های پست و ناچیز زندگی را در نظرم بی اهمیت کند. یعنی او کیست؟" 🌹شهید دکتر مصطفی چمران🌹 📚کتاب عارفانه ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همه دور تا دور سفره نشسته بودیم؛ پدر و مادر مهدی، خواهر و برادرش. من رفتم توی آشپزخانه، چیزی بیاورم وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من بیایم. 🌹شهید زین الدین🌹 📗یادگاران، ج١٠، ص ١٩ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «می تونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش می کردند بر می داشت اما نمی خورد. می گفت: «می برم با خانم و بچه هام می خورم». می گفت: «شما هم این کار رو انجام بدید. اینکه آدم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر می ذاره». 🌹شهید سید مرتضی آوینی🌹 📘دانشجویی، ص۱۹ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
پیشنهاد دادم که بیاید با خودم باجناق شود. و همین مقدمه ای برای ازدواجش شد. به مادر خانمم گفتم: این رفیق ما، جعفر آقا، از مال دنیا چیزی غیر از یک دوربین عکاسی نداره. گفت: مادر، اینها مال دنیاست؛ بگو ببینم از دین و ایمان چی داره؟ گفتم: از این جهت که هر چی بگم کم گفتم! ما که به گرد پای او هم نمی رسیم. گفت: خدا حفظش کنه. من هم دنبال همچین دامادی بودم. 🌹شهیدسرتیپ حاج محمدجعفر نصر اصفهانی🌹 📗جانم فدای اسلام، ص42 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
همه دور تا دور سفره نشسته بودیم؛ پدر و مادر مهدی، خواهر و برادرش. من رفتم توی آشپزخانه، چیزی بیاورم وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من بیایم. یادگاران، ج١٠، ص ١٩ ❤️ نظرات‌شما💬 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
قهر بودیم گفت:عاشقمے گفتم:نہ گفت:لبت نہ گوید و پیداست میگوید دلت آرے ڪہ اینسان دشمنے یعنے ڪہ خیلے دوستم داری... زدم زیرخندہ دیگہ نتونستم نگم ڪہ وجودش چقد آرامش بخشه.. 🌹شهید عباس بابایے🌹 ✔️راوی: همسرشهید ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
در زدند. پیک بود. نامه آورده بود. قلبم ریخت. فکر کردم شهید شده، وصیت نامه اش را آورده اند. نامه را گرفتم. باز کردم. یک انگشتر عقیق برایم فرستاده بود؛ از جبهه. نوشته بود این انگشتر را فرستادم به پاس صبرها و تحمل های تو. به پاس زحمت هایی که کشیده ای. این رابه تو هدیه کردم. آرام شدم. 🌹شهید صیاد شیرازی🌹 📔 یادگاران، ج١١، ص ٣٧ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه … حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. 🔺شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید 📘نشریه امتداد شماره۱۱ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
یه شب بارونی بود. فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها . همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده. گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟ دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون اوردو گفت: ازت خجالت میکشم .من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه … حرفشو قطع کردمو گفتم : من مجبور نیستم . با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی . میفهمی . قدر شناس هستی برام کافیه. 🌹شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید🌹 📘نشریه امتداد شماره۱۱ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
ظرف های شام، دو تا بشقاب و لیوان بود و یک قابلمه. رفتم سر ظرف شویی. گفت«انتخاب کن. یا تو بشور من آب بکشم، یا من می شورم تو آب بکش. » گفتم «مگه چقدر ظرف هست؟» گفت «هرچی که هس. انتخاب کن. » 🌹شهید مهدی زین الدین🌹 📓یادگاران، ج۱۰، ص ۵۰ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
❤️می خواهم وجود خود را تقدیمش نمایم "از او چه می خواهم❓ چه انتظاری دارم؟ احتیاجات من کدام است؟ می خواهم که وجود او روح مرا تحریک کند، مرا به اعلی علّیین صعود دهد، استعداد های درونی مرا زنده کند، در من هنر خلق کند، خلاقیت بیافریند. می خواهم خدا را در او خلاصه کنم و وجود خود را تقدیمش کنم. می خواهم او روح مرا به تمجوج درآورد، آتش عشق در قلب من بیافریند، مرا از بُعد خاکی آزاد کند،به آسمان ها صعود دهد. می خواهم روح پژمرده ام را زنده کند،خواهش های پست و ناچیز زندگی را در نظرم بی اهمیت کند. یعنی او کیست؟" 🌹شهید دکتر مصطفی چمران🌹 📚کتاب عارفانه ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧