طرف تو فضای مجازی عکس یه خونه ۵۰ متری سنتی رو میذاره مینویسه اینجا خونه رویاهامه! محبوبم کجایی ...
حالا شب خواستگاری میگه خونه باید بالای ۱۰۰ متر باشه وگرنه من خفه میشم
از تناقض اذیت نمیشید؟
ـ💬: محمدرضا خالصی
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
خندیدے
موسیقے بے ڪلام
اختراع شد !
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
💜
جهانمـــــــــ تویی
چنان دورت میگردم که هیچکس به این زیبایی
جهانگردی راتجربه نکرده است...🌎
#بفرس_براش شارژ بشه😉
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
📚 چند هزار صفحه کتاب تربیتی رو تو یه جمله ميشه خلاصه كرد.👌🏻
فرزندتون، اونی نمیشه که دوست دارید،
اونی میشه که هستید❗️
✅ پس خودتونو بسازید...
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
برگرد
مرا وادار نکن
که میان خودم و تو
"یکی" را انتخاب کنم
من
همه چیز را کنار تو دوست دارم
حتی "خودم" ..
#زهرا_سرکارراه
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
❤️
پرواز پرستو در هوا
سریعتر از دویدن آهو در زمین است؛
و سریعتر از پرستو
پرواز ذهن آدمی است
و سریعتر از ذهن آدمی
پرواز قلب یک زن است
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
🔴 من هم مقصرم...
روایت میدانی (۱)
روز چهارشنبه ٣٠ شهریور است، صبح زود است که راهی صدا و سیما میشوم، حراست ورودی کارت ملی میخواهد، تقدیم میکنم، بعد بررسی سیستمی، میگوید ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟ میگویم نه. آدرس میدهد و بعد می گوید: لطفا حقیقت را بگو! لحظهای به فکر فرو میروم که یعنی چی که بوق ماشین عقبی بسمت جلو هلم میدهد.
به استودیو ١١ میرسم، هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام میشود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث متفاوت است و مجری محترم مشخص است که نمودارهای ذهنیاش بهم ریخته، اما همراهی میکند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را میگویم و ثقل بحث اینجاست که : "برای برداشتن گامهای درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار میگیرد"
برنامه تمام می شود، راهی محل کار میشوم، به کارهای پیشرفت منطقهای و... میپردازم، خبر شلوغیها بالا گرفته است، عصر شده و به سرم میزند بروم کف میدان شاید بشود با این دهه هشتادیها که میگویند آتش بیار معرکه شدهاند صحبت کرد، تجربه ٨٨ تا ٩٨ هست، آنجایی که وقت میگذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی بعضیها رها میکردند و برمیگشتند!
می روم خ.حجاب و به سمت کشاورز قدم میزنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه میکند و همان اول مقداری متلک چیزدار نصیبم میشود، همین اول میفهمم اینها کلماتشان هم متفاوت است.
کشاورز را رد میکنم، به تقاطع وصال-ایتالیا میرسم، جمعیتی که شعار میدهند در حال بیشتر شدن هستند، سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم، به شانه یکی از پسرها میزنم، برمیگردد:
- یا علی ریشو؟
- محمد هستم و دست دراز می کنم.
- دست می دهد، ارسلان هستم.
- کجا بسلامتی؟
- مأموری؟ اسلحه داری؟ دستبند؟
- نه هیچکدام. میخوام باهاتون بیام
- ما داریم میریم انتقام بگیریم، به قیافت نمیاد
- چرا اتفاقاً منم میخوام انتقام بگیرم
- دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمیاد ما رو اسکل نکن
- نه به جان مسیح علینژاد، منم دنبال انتقامم؟
-ععع ایول مسیح رو میشناشی؟
حالا دیگر همراهشان شدهام. من بینشان هستم. این اولین بار است که اینگونه بین دختر و پسرها هستم.
- آره، میشناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام؟
- کی؟
- حسین علم الهدی؟
- کیه؟
- از مسیح باحالتره؟ اصلاً مسیح فقط زر میزنه؟
- درست حرف بزن! مسیح خط قرمز ماست!
- یکیشان سریع دارد در گوگل سرچ میکند و با دو تا فحش رکیک به مسئولان میگوید: قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟
- گفتم که باحالتره!اصلا حسین ما آدم کشته و بدجوری انتقام گرفته!
- دمش گرم از حکومتیها زده؟
- آره از اون بالاییها؟
- حاجی عکسش رو نداری؟
- محمد هستم
- ما بگیم ممد؟
- بفرما
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/2818506752Caf7a73c7a3
〇عاشقانههایپاڪ⇧❤️
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
🔴 من هم مقصرم... روایت میدانی (۱) روز چهارشنبه ٣٠ شهریور است، صبح زود است که راهی صدا و سیما میشوم
🔴 من هم مقصرم...
روایت میدانی (۲)
- یه خانم میآید جلویم، گوشی بدست، از حسین که حکومتی زده بگو، میخوام با صدایت پادکست درست کنم برای مبارزه!
- اینطوری نمیشه بیایید یه گوشه. میپیچیم تو یه فرعی کنار جوب میشینیم! به چشم ١٠ نفر میشن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگارها تعارف میشود، به من هم تعارف میکنند، میگم تو ترکم، میخندن
- ارسلان: بگو میخوایم بریم
- شروع میکنم و خاطرات مبارزه حسین علم الهدی و کشتن ساواکیها در کرمان و... را برایشان میگویم، آرام آرام چهرهها متفاوت میشود، یکیشان بلند میشود و دوتا فحش خاردار میدهد و میرود. اما بقیه نشستهاند و من داغتر حرف میزنم تا شهادت حسین علم الهدی زیر شنیهای تانک.
- یکی از دخترها شالش را سرش میکند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی میکند که ناگهان چند نفر دنبال چند زن و مرد هستن که مشخص است حرفهای هستند هر دوطرف، با صدای این اتفاق همه حساس میشویم.
- یکی از دنبالکنندهها که با لباس عملیات مشکی s313 هست تا ما را میبیند جلو میآید، چه غلطی میکنید اینجا؟ سرم را بلند میکنم : من مسئولشان هستم.
- شما؟
- دوست شما!
- پاشید متفرق شید بزن بزن شروع شده
- دختر و پسرها و من بلند میشویم، یکیشان جلو میآید خیلی نزدیک، لباس s313 کنار من است، ممد آقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر میشیم
- دست برادر s313 را میگیرم، کنارش میکشم، حرف میزنم و میگم دنبال چی هستم! دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیریها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه!
- به من نگاه میکند: بخدا تازه از اربعین و موکب داری آمدهام، خسته و داغان، خدا خیرت بدهد، هر گلی زدی به سر خودت زدی... و میرود
- برمیگردم، از جمعیت ١٠ نفره دختر و پسرها، ٧ نفر ماندهاند.
- میگویم: نمیخواید برید تظاهرات مگه؟
- با مدل مسیح بریم یا حسین؟
-انتخاب با خودتان؟
- سر دوراهی گیر افتادهاند! دخترها بیشتر تو فکر هستن
- یه جمله میگم و خداحافظی میکنم: حسین قبل اینکه شما بیایید خودش رو براتون فدا کرده و جون داده اما مسیح اون طرف نشسته و من و شما رو انداخته به جون هم
- یکی از پسرها: بس که این مسیح فلان فلانه...
خداحافظی میکنم که بروم، سه نفرشان با من میآیند، نزدیک فسلطین هستیم، دیگر حریف سوالهایشان در مورد حسین علم الهدی نیستم، مسیر را میبرم سمت کتابفروشی سر میدان فلسطین، سه جلد"سفر سرخ"میخرم، یکی برای دختر خانم، دوتا برای پسرها
می گویم: این شما و این حسین ...
- میزنیم بیرون، میخواهم جدا بشوم، دختر خانم جلو میآید:
- اسمم فاطمه است، تو گروه مینا صدایم میکنند.
- عکس فاطمه خودم را نشان میدهم که منم یک فاطمه دارم.
- بغضش میترکد، خوشبحال فاطمه که بابایی مثل تو دارد... میخواهد حرف بزند، نمیتواند. پسرها سرشان پایین است...
- دیگر وقت گذشته و هوا دم تاریکی است، میگم چه میکنید؟
- هر سه میگویند برمیگردیم خانه حسین بخوانیم. اما فاطمه یا همان مینا حالش فرق میکند. شماره میخواهند، میدهم ...
- خداحافظی میکنیم، حالا اول طالقانی بسمت ایرانشهر هستم، اشکهایم میریزد که چقدر کمکاری کردهام برای این دهه هشتادیها، حرف فاطمه (مینا) مثل پتک در مغزم کوبش دارد ...
یک جواب دارم فعلا: در کنار همه دشمنان و ... من هم مقصرم ...
و یک جمعبندی: فردا زودتر بیایم شاید بتوانم بیشتر اثرگذار باشم ...
روایت از محمد علیان
https://eitaa.com/joinchat/2818506752Caf7a73c7a3
〇عاشقانههایپاڪ⇧❤️
بدون شب بخیر گفتن ات هم
میتوانم بخوابم عزیزم !
اما فرقِ زیادی ست
بین کسی که چشمانش را میبندد و خوابش میبرد
با کسی که چشمانش را میبندد و تقلا میکند تا خوابش ببرد .
#علی_سلطانی
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
بالاخره زمانش رسید و فروشگاه رو مجدد فعال کردیم اونم با محصولات خونگیمون(یعنی محصولات خانواده سه نفرمون)
از مسئولین کانال هم دعوت کردیم تا روبانشو قیچی کنیم، متاسفانه قیچی نبرید پس فورا مسئولین رو از زیر روبان هل دادیم اونور روبان و فروشگاه افتتاح شد.
فعلا دو محصول رو خودمون تهیه میکنیم:
#پودر_کیک خانگی و طبیعی بدون مواد نگهدارنده و صنعتی و #دمنوش پر انرژی و ضد افسردگی با طعمی نزدیک به چای ولی سالم و با کیفیت
محصولات رو با دستای زحمتکشمون( البته شسته شده) تهیه میکنیم تا شما با خیال راحت در دهان مبارکتون بذارین. 👇
https://eitaa.com/joinchat/1981808698C49f61fa982
امشب به پنج نفر اول که زودتر سفارش بدن کلی دعای خیرمون پشت سرشونه
#فروشگاه_عاشقانههایپاک
#شعبه_دیگر_ندارد
#درضمن_حق_با_مشتریه
محمدq*
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
توجهتونو جلب میکنم به عکسهای ماسال 😍
واسه دوهفته پیشه
ارسالی گمنام ۶۷ 🌸
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
هیچ رویایی اونقدرا بزرگ نیست
و هیچ رویاپردازی اونقدرا کوچیک...
🎥Turbo (2013)
#فیلم_نوشت 🎞
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
از امشب داستان #مثل_هیچکس به نویسندگی خانم #فائزه_ریاضی در کانال #عاشقانههای_پاک گذاشته میشه. یکی از داستانیهای کاناله که مورد استقبال زیاد مخاطبین قرار گرفته و بازخورد خیلی خوبی داشته
اگر این داستان رو نخوندین میتونین هر شب قسمتهای اون رو در کانال #عاشقانههایپاک دنبال کنین و بخونین🤗
محمدq*
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧
مثل هیچکس_قسمت اول.pdf
3.08M
📍 #قسمت_اول
📖 #مثل_هیچکس
✍ #فائزه_ریاضی
توجه: بدون نام نویسنده و لینک کانال کپی نشه و حتی الامکان فوروارد بشه😊🙏
♥️➣ @loveshqq
〇عاشقانههایپاڪ⇧