eitaa logo
عـاشـقـانـه هـای پـاڪ♥️
18.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
﷽ـ 🎥🎶🖼📝 ویترین آثار موشن و تدوین: @stmoha 👤ادمین: 📞 سلام محمدم: @kh_mohammads72 تبلیغات: @tabasd
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار بر پیاله لبت را گذاشتی یک عمر اینچنین دهنش باز مانده است☺️ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
در گیسوی سیاه تو دل‌ها چو شبروان گم کرده‌اند در شب تاریک ، راه را.. ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
شام نمی‌شود دگر صبحِ کسی که هر سحر زان خمِ طرّه بنگرد، صبحِ دمیده‌ی تو را 😍 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
بگذار بگویم بغض ڪه می ڪنی، گریه ام می گیرد. خنده ات ڪه بگیرد، حالم از همیشه بهتر است... می بینی زندگی ام را؟ به دلت بند است؛ بند دلم... ‌‌♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧ ‌‌‎‌
میدونی فاجعه کجاست؟ که الان دهه هشتادیا ازدواج میکنن و دسته گلشون و پرتاب میکنن واسه دهه شصتیا و هفتادیا 🤦🏻‍♀🤣 ‌‌ ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🌱حسین آقای بستنی فروش هر روز بعد از ظهر از کوچه ی ما عبور می کردو نوای آی بستنی ....آی بستنی سر میداد .خیلی دقیق نمیدونستم بستنی چیه اما به نظرم چیزی شبیه ماست های کیسه ای مادربزرگ خدا بیامرزم بود که برای فروش درست میکرد و این شغل یه جورایی شغل میراثی خانواده ما هم شد!!! یه روز بلاخره از سر کنجکاوی با شنیدن صدای حسین اقا به سراغ مادر رفتم واز او خواستم به من پولی بده تا بتونم یکی از اون بستنی های خوش و اب و رنگ و تهیه کنم. مادر با شنیدن درخواست ناگهانی من کمی سرخ و سفید شد و بعد از نگاه کردن به کیف پول همیشه خالیش دو زانو جلوی پای من نشست وگفت: - تو میدونستی بستنی های حسین اقا خیلی تلخ و بدمزه ان ....من خوردم یه چیزی مثله ته خیاره...با تعجب به مادر نگاه کردم و گفتم: - ولی نوید و احمد هر روز از اون بستنی ها میخرن و کلی بهشون خوش میگذره .. چشمای مادر دوباره از غم پر شد و گفت: - آخه نوید و احمد مزه ی ماست های فروشی ما رو که تاحالا نچشیدن تا بفهمن چی خوشمزه ست وچی تلخ و بدمزه...و بعد دست راست من را در دست گرفت و به سمت آشپزخانه رفت و مقداری از ماست های کیسه ای را روی نان مالید و داد دستم . سال ها با تصور اینکه نون و ماست کیسه ای خانگی ما درست شبیه بستنی های نوید و احمد و حتی خوشمزه ترم هست زندگی کردم . مادرم مرد و من بزرگ و بزرگ تر شدم . یک روز که دست تو دست دختر دوساله ام داشتم از خیابان عبور میکردم چشم دخترم به بستنی فروشی کنار خیابان افتاد و شروع به بهانه گرفتن کرد .شاید خنده دار باشه اما میخواستم مانعش بشم چون به نظرم هنوز هم بستنی ها تلخ و بدمزه بودند . با اصرار دخترم دوتا بستنی خریدم وآروم آروم مزه کردم .طعم دلچسب و شیرینش زبانم و نوازش داد ومنو به خاطرات گذشتم پرت کرد. یاد دوران کودکی ام افتادم .....بستنی ها برای من تلخ و بدمزه بود ....دوچرخه هیولایی بی شاخ و دم .....دفتر فانتزی های همکلاسی هایم دخترونه ....وکله ی کچلی گرفته ام شبیه قهرمان های بزرگ... در عوض نان و ماست همیشگی ما عالی ...بازی با چوب ولاستیک هیجان انگیز و دفتر های بی رنگ و روی من مردانه و خودم هم شبیه قهرمان های فیلم ها... با وجود فقر زیاد مادرم هیچ وقت نگذاشته بود که من حسرت چیزی رو توی زندگی بخورم من با همین باور که بهترینم و بهترین چیزها رو دارم سال های سال زندگی کردم..و تازه اونروز فهمیدم که مادر من کی بود!!!! صدای زنگ تلفن همراهم منو از خاطرات گذشته دور کرد.دست دختر کوچکم را گرفتم و به سرعت راه افتادم... یه عمل قلب اورژانسی داشتم ! ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
🍂 مثل اب زلال باش… زلال که باشی دریای دلت انقدر صاف میشود که پاکی دلت بر همگان اشکار میگردد و همه برای داشتنت خود را در تو غرق خواهند کرد👌😍 ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
حق به دست دل من بود که در معبد عشق سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی ... هوشنگ_ابتهاج ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧
چون باد صبح رزق من از بوی گل بود   مرغ قفس نیم که بسازم به دانه‌ای.....   ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧  
چیزی که دیروز برام خیلی اهمیت داشت امروز دیگه حتی به چشمم نمیاد، هرچیزی به وقتش خوب و دوست داشتنیه واسمون، حتی بعضی از آدما.... ♥️➣ @loveshqq 〇عاشقانه‌های‌پاڪ⇧