🌹امام رضا علیہ السلام ميفرمایند:
💠اَلصغّائِرُ مِڹَ الذُّنوبِ طُرُقُ اِلیَ الڪَبائِرِ، وَ مَڹ لَم یَخَفِ اللہَ فِي الَقلیڸِ، لَم یَخَفہُ فِي الڪَثیرِ💠
❌گنـاهاڹ ڪوچڪ، راهي بہ سوے گنـاهاڹ بزرگ است❗️
☝️هر ڪس ڪہ در گنـاهاڹ ڪوچڪ و ڪم از خـدا نترسد، در گنـاهاڹ بزرگ و بسیـار هم، از او نميترسد...‼️
📚 مسند الامام الرضا علیہ السلام، ج ۱ ص ۲۹۰
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
🍃🌹بعد از این که شهید مدافع حرم «عباسعلی علیزاده» در درگیریهای سوریه توانست #تانک خودی که مابین ما و داعشیها قرار گرفته بود را #بهتنهایی به عقب برگرداند و جان 17 تن از #مستشاران ایرانی را نجات بدهد، او را بهدلیل این رشادت #کمنظیر نزد حاج #قاسم_سلیمانی بردند
🍃🌹حاج قاسم وقتی شهید علیزاده را دید، او را #بغل کرد و پیشانیاش را بوسید و گفت: «من فعلا چیزی به همراه ندارم که بهعنوان هدیه بدهم ولی این #انگشترم، مال شما.»
🍃🌹این انگشتر بهعنوان یادگاری در دست شهید علیزاده بود تا اینکه #شب.عملیات انگشترش را در آورد و به همرزمش داد و به او گفت: «من فردا در سیلو شهید میشوم، این انگشتر را بعد از شهادت به پسرم #سینا بده.»
#شهید_مدافع_حرم_عباسعلی_علیزاده
🕊|🌹 @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللہـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 #حاجمهدیمیرداماد
•🎙• @masjed_gram
#ریحانه
#گفتگو
#چرا_حجاب
با اعصاب خورد سوار اتوبوس شد و نشست کنارم. با مهربونی سر صحبتو باز کردم و دلیلشو پرسیدم.
بعد از یه عالمه طفره رفتن بالاخره گفت سر راه که میومده یه مرد میانسال بهش پیشنهاد بد داده بوده و اونم از اینکه طرف چنین قضاوت زشتی دربارهاش کرده بوده، حسابی شاکی بود!! 😠
تو فکر بودم چی بگم؛ که یهدفعه تو سمت مردونه چشمم افتاد به یه جوون که پیرهنشو انداخته بود رو شلوارِ شیشجیبش و ریش گذاشته بود.
+ اون پسره رو میبینی؟
- کدوم؟
+ همون که صندلی دوم تنها نشسته.
- آره...اون یارو بسیجیه؛ خب؟!
+ از کجا میدونی بسیجیه؟
- از قیافش معلومه دیگه! ریششو ببین!
+ آفرین...اون مرده هم همینطور فکر میکرد که اون حرفو زد!
- چطور فکر میکرد؟!
+ از روی قیافه #قضاوت میکرد. 😒
متوجه حرفم شد... بعد از یه مکث کوتاه گفت:
- هیچکس نباید از روی قیافه قضاوت کنه😐
+ درسته! ولی دیدی که خودتم از روی ظاهر قضاوت کردی 😑 🔎
- ولی من درست قضاوت کردم
+ شاید...شایدم نه! مثل قضاوت همون مَرده!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
💐 سبک زندگی قرآنی 💐
🍂 به هوش باش 🍂
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌺⇦وقتی تلفن روی آیفون باشد هر حرف و سخنی می زنی؟ یادت باشد عالم روی آیفون است، هم صوتی و هم تصویری،
🌸⇦خداوند هم صدای ما را می شنود و هم تصویر ما را می بیند
🕋 إنَّ الله بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ
🔔 خداوند نسبت به بندگان خود هم با خبر است و هم بینا
👆قسمتی از آیه 27 سوره شوری
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🌸🍃 🍃 #رمان #دختر_شینا ❤️ #قسمت_سیوشش •┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ •• ﷽ ❤️ یبا
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_سیوهفت
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
✨ مرد بدجوری همه رو ترسونده بود، به همین خاطر همسایه ها به خونه ما نیومدن و رفتن.
منم در رو سه قلفه کردم، حتی در توی ساختمون رو هم قفل کردم، یه چهار پایه هم گذاشتم پشت در.
🌺 اون شب صمد زود اومد، این وضع رو که دید پرسید این چه کاریه؟!
ماجرا رو براش تعریف کردم، خندید و گفت: شما زنا هم چقدر ترسویید، چیزی نیست. بی خودی می ترسی.
🏵 بعد شام صمد بلند شد لباس پوشید، پرسیدم کجا؟
گفت: کمیته کار دارم باید برم.
گفتم: میشه نری؟ با خونسردی گفت: نه.
گفتم: می ترسم، اگه نصف شب اون مرد و دارو دستش بریزن اینجا چکار کنم؟
⏳ صمد اول قضیه رو به خنده گرفت، ولی وقتی دید ترسیدم، کلت کمریش رو داد به من و گفت: اگر مشکلی پیش اومد، از این استفاده کن.
بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه رو یادم داد و رفت.
نیمه شب بود که با صدایی بیدار شدم، یه نفر داشت در می زد، اسلحه رو برداشتم و رفتم توی حیاط.
😰 هر چقدر از پشت در گفتم کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز اومدم تو اتاق که در زدن، مونده بودم چکار کنم، مثل قبل اومدم پشت در و گفتم کیه؟؟؟
😟 این بارم کسی جواب نداد. چن بار این اتفاق تکرار شد، یعنی تا می رفتم تو اتاق کسی در می زد و وقتی می رفتم پشت در جواب نمی داد.😥
دیگه مطمئن شدم کسی می خواد ما رو اذیت کنه، از ترس همه چراغ ها رو روشن کردم.
🌟 بار آخری که صدای زنگ اومد، رفتم پشت بوم و همونطور که صمد یادم داده بود اسلحه رو آماده کردم.
دو مرد وسط کوچه ایستاده بودن و باهم حرف می زدن، حتما خودشونن.
اسلحه رو گرفتم روبروشون که یه دفعه متوجه شدم، یکی از مردا همسایه مان آقا عسگری است، که خانمش پا به ماه بود.
💦 آقا عسگری که مرد سربه زیری بود عادت داشت وقتی در می زند یکم عقب تر بایستد، بخاطر همین صدای من رو نمی شنیده!
اومده بود از من کمک بگیره، آخه خانمش داشت زایمان می کرد.😍🙇♀🙇
✍ ادامه دارد ...
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚