#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
در مدرسه ی توموئه که دانش آموزان آن مجاز بودند روی هر موضوعی که به آن علاقه مندند کار کنند، باید بدون توجه به آنچه در اطرافشان جریان داشت، ذهن خود را روی موضوع موردعلاقه شان متمرکز کنند. به این ترتیب، هیچ کس به بچه ای که آواز «چشم، چشم، دو ابرو» را می خواند، توجهی نمی کرد. یکی دو نفر به این موضوع علاقه مند شده بودند؛ اما بقیه غرق در کتاب های خودشان بودند. کتاب توتوچان قصه ای افسانه ای بود؛ درباره ی ماجراهای مرد ثروتمندی که می خواست دخترش ازدواج کند. نقاشی های آن جالب بود و کتاب طرفدار زیادی داشت.
همه ی دانش آموزان مدرسه که مثل ماهی ساردین داخل واگن چپیده بودند، آنچه را در کتاب ها نوشته شده بود، با ولع می خواندند. آفتاب صبحگاهی از ورای پنجره ها به درون می تابید و چشم اندازی پدید می آورد که سبب شادمانی قلبی مدیر مدرسه می شد. همه ی دانش آموزان آن روز را در کتابخانه گذراندند.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚توتوچان
🖋تتسوکو کورویاناگی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
پختگی وقتی رخ می دهد
که یک نفر یاد می گیرد
که تنها دغدغه ی چیزهایی را داشته باشد که ارزشمندند
📚هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
🖋مارک منسن
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
با افرادی معاشرت کنید که عادتهایی دارند
که دوست دارید خودتان داشته باشید
انسانها با هم رشد میکنند.
📚 خرده عادت ها
🖋جیمز کلیر
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
"وانمود کردن به داشتن یک خصوصیت و بالیدن به آن، اعتراف به این است که آدمی دارای آن خصوصیت نیست، نعل که لنگ میخورد یک میخ کم دارد!
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚در باب حکمت زندگی
🖋 آرتور شوپنهاور
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
یک روز که پدربزرگم از حمام ابورجح برمی گشت، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: «حیف که این ابوراجح، شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم.»
با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد.. تعجب کردم..فکر نمیکردم هم بازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: «چی شد به فکر ریحانه افتادید؟» روی چهارپایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سرو رویش پاک کرد...
- شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد می دهد.. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پله ها پایین برود. دو-سه قدمی رفت وپا سست کرد. دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت: «این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش را بشود شمرد.» بارها این مطلب را گفته بود.. پیشدستی کردم و گفت: «میدانم. اول آن که شیعه ای متعصب است و دوم این که چهره زیبایی ندارد.»
📚رویای نیمه شب
🖋مظفر سالاری
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
محسن خیلی به شهید کاظمی علاقه داشت عشق و جانش حاج احمد کاظمی بود.. محسن هر شب میرفت سر قبر حاج احمد مناجات می کرد با خدا گریه می کرد. به او می گفت: «حاجی».. دلم میخواد جا پای تو بذارم دلم میخواد سرنوشتم مثل تو بشه اول جهاد بعد هم شهادت کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی میخواست کمکش کند هنوز چهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند محسن می گفت:
می دونستم شهید کاظمی دستم رو میگیره و حاجتم رو روا میکنه..
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚میم_مثل_محسن
🖋محسن نعماء
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
گلی، قهرمان این داستان یک دختر ساده تهرانی است که به صورت اتفاقی با مهدی خواهرزاده همسایه شان که از فعالان سیاسی در دانشگاه است، آشنا شده و به او دل می بازد...
همین مسئله او را کم کم به زندگی مهدی و فعالیت های مبارزاتی وی وارد می کند و در نهایت هم به ازدواج این دو می انجام اما زندگی مهدی برای وی چیزی جز حوادث و رویدادهای متعدد به همراه ندارد....
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
📚پنجره چوبی
🖋فهیمه پرورشی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ!
ﻭ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺩﺭﺑﺎﺭهﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺮﺩﻧﺪ ﺳﻮﺍﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ، ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻤﯿﺮﯼ!
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚گریه_آرام
🖋ﮐﻨﺰﺍﺑﻮﺭﻭ_ﺍﻭئه
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
بین بچهها احمد بیشتر از همه با پول توجیبیاش کتاب میخرید و برای اینکه آنها را به ما امانت بدهد ازمان پول میگرفت. میگفت: "شما با پولهاتون خوراکی میخرید و من همهٔ پولم رو کتاب میخرم.. حالا میخواید زرنگی کنید و #کتاب مجانی بخونید؟" یک ریال میدادیم و کتابهایش را امانت میگرفتیم و بعد از خواندن باید تمیز و تانخورده به او برمیگرداندیم. بعضی روزها هم با بچههای همسایه دایرهوار مینشستیم و احمد مثل نقالها وسط میایستاد و داستانهای کتابش را با شور و حرارت برایمان میخواند.. داستانهایی حماسی از جنگ رستم و سهراب و یا دلاوریهای مختار...
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚مثل یکخواب شیرین
🖋طیبه مختاربند
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
گوششان به حرف حسین(ع) بدهکار نبود. چرا که #خسرو شهبازیشیطان از قبل چشم و گوش و دلشان را تصاحب کرده بود. موعظههای حسین(ع) در آنان تأثیر نمیکرد چرا که شیطان بر آنها چیره شده و #یاد_خدا را از دلهایشان فراموشانده بود. اگر دست برادری به شیطان بدهی دیگر یاد خدا از سرزمین دلت کوچ میکند، درست مثل ماهی که تا قلاب به دهانش گیر کرد، صیاد او را از آب بیرون میکشد و این یعنی مرگ او.
شیطان شب و روز به دنبال صید #مؤمنین از دریای ایمان است؛ قلاب میاندازد و اگر هوای شکار دسته جمعی داشته باشد تور پهن میکند. سرقلاب چیزی قرار می دهد که ماهی دوست دارد و منتظر می نشیند؛ تا قلاب تکان خورد میفهمد که یک ماهی به دام افتاده. اگر ماهی، بچه باشد یک ضرب او را از آب بالا میکشد؛ ولی اگر ماهی سنگین باشد، قلاب را هی میکشد و هی رها میکند؛ ماهی هم تقلّا میکند که خود را رها کند؛ ماهی خود را عقب میکشد و صیاد قلاب را بالا؛ بینشان #جنگ و #کشمکش است؛ این قدر شل و سفت میکند تا اینکه ماهی بیجان و خسته شود؛ حالا به راحتی او را از آب بیرون می کشد.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚سیه رویان
🖋محمد علی جابری
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
ابوذر گفت: آه فرزندم… ستمگران حکومت خویش را بر جهل و ترس و عادات مردم بنا میکنند..آیا نمیبینید که چگونه ثروتمندان را به ارضای شهوات و مفلسان را به سیرکردن شکمهایشان مشغول ساخته تا جز اینها اندیشهای نداشته باشند؟ و در این میان آنان که هوشیار شوند را با سلاح ترس خاموش مینمایند؟ ترس از دست دادن جان و مال و آبرو. و سختتر از اینها عادت است.. وقتی مردمان ستمبری خود و ستمگری حاکمان را بپذیرند و به آن خو بگیرند. .جهل و ترس را شاید علاجی باشد، اما عادت را هرگز..
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📚پس از بیست سال
🖋سلمان کدیور
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
حاج عماد همه این ماموریت ها را با مخفی کاری کامل پیش می برد. تا جایی که حتی شخصا از سید حسن نصرالله درخواست کرد که وجود شخصی به اسم عماد مغنیه در ساختار حزب الله را تکذیب کند. و واقعا یک بار، در یکی از مصاحبه های قدیمی، از سید حسن درباره مغنیه سوال کردند...
اتفاقا حود حاج عماد داشت مصاحبه را می دید.. لبخندی زد و [به کسانی که کنارش بودند] گفت:« ان شاءالله سید توی جواب گیر نکند..»
سید هم [طبق همان توصیه #امنیتی حاج عماد] چواب داد: «ما کسی به این نام نداریم.»
یک روز پسرش مصطفی از او پرسید:« اگر حزب الله بعد از شهادتت برایت اعلامیه شهادت صادر نکند و تو را به عنوان عضو رسمی اش معرفی نکند چه؟»
جواب داد:« من از کسی چنین انتظاری ندارم. اگر مصلحتی ببیند که این کار را نکنند، هیچ مشکلی نیست..»
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚فرمانده در سایه
🖋وحید خضاب
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
عِمران، زیر تیغ آفتاب، چونان ماری که زخم خورده باشد، افتاده بر خاک تفتیدۀ کویر، با جامه ای دریده و مُندَرِس، غَلتان و خیزان، خود را پیش می بَرد.. دهانش به دهانِ ماهی از دریا دورمانده ای می ماند که پیِ آبی که نیست، مدام بازوبسته می شود و در نهایتِ بی صدایی آب می طلبد.. دست های استخوانی و رنجورش را پیش تر از تن خسته اش بر خاک می گذارد و خود را پیش می بَرد و رَمل برهوت را می شکافد... ردِّ خشکیده ای از خون بر بازویش پیداست، نفس هایش کِشدار و خَشدار، نوبت به نوبت از دهان خشکیده اش بیرون می آید..لب های تَرَک خورده و وَرَم کرده اش از بی آبی سپید شده است. به یک باره سایه ای بر سرش می افتد..
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚اقیانوس مشرق
🖋مجید پورولی کلشتری
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
طنین صدای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مسجد میپیچد:
«حنانه، اگر میخواهی تو را در بهشت مینشانم تا از جویها و چشمههای آن آب بنوشی و دوباره رشد کنی و ثمر دهی تا بهشتیان از میوهات بخورند؛ و اگر میخواهی تو را در این دنیا نخلی میسازم چنان که بودی!» من اما همنشینی در آخرت را میخواهم تا همیشه نزدشان بمانم… .
📚حنانه شو
🖋رقیه بابایی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم چرا. قول میدم یهروز جبران کنم. اگر هم نتونستم اون دنیا کاری میکنم که جای همهتون تضمینی بغل دست صدام و یزید کنار موتورخونه جهنم باشه! حلالتون نمیکنم. اگر شهید بشم، هر شب میآم به خوابتون و عذابتون میدم. این خط، اینم نشون..بیمعرفتها!
📚گردان قاطرچی ها
🖋داوود امیریان
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخششها و دادههای شماست. زندگی صدا و آهنگ خودتان است. هر بُعدی از زندگیِتان بازتاب نیت و افکار شماست. شما خالق زندگیتان هستید.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚قدرت
🖋راندا_برن
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
خنده شاید واکنشی به ناکامیها باشد، درست مثل گریه. خنده مشکلی را حل نمیکند، همان طور که گریه. آدمی وقتی می خندد یا میگرید که کار دیگری از دستش بر نمیآید!
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚 گهواره گربه
🖋کورت ونه گات
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📓📝📓📝📓📝📓📝
📓«مرجان با عجله سمت شوادان رفت. آرام داخل شد و از پلهها پایین رفت تا به سکوی خودشان برسد. آرام از جلوی سکویی که ابراهیم و طاهره روی آن خواب بودند، گذشت. لحظهای به آنها نگاه کرد. صدای خرّوپف طاهره از یک سوی سکو به گوش میرسید و ابراهیم هم در تاریک و روشن سکو، گوشهٔ دیگر سکو پتو را روی خودش کشیده بود. دوباره آرام از پلهها پایین رفت. میدانست تا دیر نشده باید برای عطیه کاری کند.
📝کنار سکوی خودشان که رسید، ناگهان صدای بستهشدن در حیاط را شنید. جا خورد و به بالا نگاه کرد. از پلهها سریع بالا رفت تا بفهمد چه شده. به حیاط نگاهی انداخت و بعد سمت دالان رفت. آنجا هم که کسی را ندید، به اتاق رفت و آنجا را گشت. با قدمهای آرامی داشت در اتاق میگشت و به اطرافش نگاه میکرد. وقتی که عطیه را ندید، آرام صدا زد: «عطیه... عطیه...»
📓در اتاقها راه رفت. حس کرد ضربان قلبش بالا رفته و نفسش کند شده بود. دستش را روی قلبش گذاشت. آرام دوباره به حیاط برگشت. چارقدش را روی سرش مرتب کرد و وارد دالان شد. در حیاط را باز کرد و در کوچه سرک کشید. به هر طرف که نگاه میکرد، کسی را نمیدید. هیچکس در کوچه نبود. مرجان داخل دالان برگشت و در خانه را آرام بست. مردد در دالان ایستاد. دهانش را گرفت و با قدمهایی نامطمئن سمت شوادان برگشت.
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📚 گندم هایم را بباف
🖋کیانا آرشید
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
«در طی این سالها کلاس زبان خود را قطع نکردم و توانستم در آموزشگاه زبان به مراتب بالا برسم (عکس یکی از مدارک را در پیوست ارسال خواهم نمود)، مدیر آموزشگاه از من دعوت نمود در کلاسهای آموزش مربی شرکت کرده و در آموزشگاه تدریس کنم. خوب همانطور که گفته بودم در ابتدا برایم کمی سخت بود چرا که خودم نیز سن چندانی نداشتم و کنترل کلاسهای پسرانه کمی برایم دشوار بود. اما پذیرفتم و در دورههای آموزشی شرکت کردم. همیشه میگویند بهترین راه غلبه بر ترس مقابله با آن است، پس سعی کردم نکات ریز کلاسداری را خوب یاد بگیرم. آنجا نیز فعالیتهای عملی را (که همانند کارورزی دانشگاه است) گذراندم، به کلاسهای مختلف فرستاده میشدیم تا شیوه کلاسداری و تدریس را از نزدیک لمس کنیم. پس از مدتی در آموزشگاه مشغول به تدریس شدم.
با تجربههایی که کسب کرده بودم حس کردم معلمی میتواند برایم شغل مناسبی باشد، تا حدودی یاد گرفته بودم که یک معلم باید چگونه برخورد کند، نشست و برخوردش چگونه باشد، از چه طریقی با دانشآموزان ارتباط برقرار کند و... . به طور خلاصه میتوانم بگویم کمکم به شغل معلمی علاقهمند شدم. با توجه به این امر و اینکه به رشته دبیرستانم علاقه چندانی نداشتم موضوع را با خانواده در میان گذاشتم و گفتم که تصمیم گرفتهام تا برای کنکور فقط برای قبولی در رشته زبان درس خوانده و خود را آماده کنم.
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📚روایت یک معلم
🖋 معصومه تیماجچی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
به نظر من مهمترین توانایی که هر کس باید داشته باشد
قوهی تخیل است ؛
قوهی تخیل سبب میشود که آدم بتواند خودش را جای مردم دیگر بگذارد.
در نتیجه ؛
مهربان و دلسوز میشود و احساسات دیگران را درک میکند.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚بابا لنگ دراز
🖋جین وستر
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📝همه چیز به صورت جنگی آماده شد. اتاقی که به همه چیز شباهت داشت غیر از آسایشگاه سربازی. هر هفته به نیروها جیره غذایی میدادند به همراه سیگار. ما هم که سیگاری نبودیم. بحث بالا گرفت که با سیگارها چه کنیم. یکی از بچهها گفت "خب، اینجا سیگاری میشیم بعدش ترک میکنیم." نظر او مقبول نیفتاد ولی توافق شد یک هفته تمام سهمیههای سیگارمان را جمع کنیم و یک روز بنشینیم دور هم و همهشان را بکشیم. وقتی فهمیدیم که آخر خطِ سیگار کشیدن چیزی نیست، آنوقت بهشان میگوییم که دیگر به ما سیگار ندهند! همین کار را کردیم. بعد از آن، دیگر نه از سیگار خبری شد و نه کسی سیگاری ماند.
📓یکی دو هفته از استقرارمان در نخجیر میگذشت که پیغامی از دفتر فرماندهی رسید. سرهنگ فرمانده سایت، مرا احضار کرده بود. به سرعت خودم را به اتاق سرهنگ رساندم. سرهنگ که یک فرمانده سختگیر و بسیار جدی بود و کمتر سربازی را صدا میزد گفت "نادعلی تویی؟" خودم را جمعوجور کردم و گفتم "بله جناب سرهنگ. خبری شده؟" او که متوجه حالت من شده بود ادامه داد "خبری نشده، فقط بابات اومده ایلام برای دیدنت. سریع برو شهر و حاجی رو ببین، دلش خیلی برات تنگ شده."
📚من و جنگ
🖋فتح الله نادعلی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📓«مکبر: (بعد از سلام آخر نماز و اذکاری که خوانده میشود.) خانمها و آقایون نمازگزار، ضمن آرزوی قبولیِ اعمال به استحضار میرسونیم از اونجا که مسجد ما مدتیه فعالیتهای فرهنگی خودش رو تو زمینههای مختلف برای جذب نوجوونها و جوونها به مسائل دینی و مذهبی و همچنین حضور پررنگتر تو مسجدها آغاز کرده، تو این لحظه قراره بچههای گروه تئاتر واحد فرهنگی و هنری برای شما عزیزان یه تئاتر اجرا کنن به اسم پناهگاه. انشاءالله که از دیدن این نمایش لذت کافی رو ببرید. لطفاً رو به جایگاه بشینید تا بچهها نمایششون رو شروع کنن.
📝(از آنجا که اجرای نمایش در مسجد معمولاً بهندرت اتفاق میافتد و آمادگیِ ذهن مخاطب برای اجرای نمایش در مسجد از ضرورتهاست، نمایش با این دعوت آغاز میشود تا نمازگزارها متوجه باشند با چه اتفاقی روبهرو هستند.)
📓(بازیگرها را با اسمهای جوان ۱، جوان ۲، جوان ۳، جوان ۴، جوان ۵ میشناسیم.)
📝(بازیگرها به روی صحنه میآیند و رو به نمازگزارها میایستند.)
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📚پناهگاه
🖋پژمان شاهوردی،رضا بیات
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
درِ خانۀ روبهرویی صدا میدهد و باز میشود، یک بانوی عرب میآید بیرون، سر تا ته کوچه را برانداز میکند. چهلپنجاه سالی سن دارد، دستِ یک دختر بچۀ مو بور را گرفته و میآید سمتمان، سلام و علیکی میکند و اسم و رسممان را میپرسد که زائر هستیم؟ دنبال خانه میگردیم؟ چند نفریم؟ بقیهمان کجا هستند؟ چند نفرمان خانم است؟
رئیس پلیسِ امنیتِ ملی درونمان میگوید جانب احتیاط را رعایت کنیم، خودمان را بزنیم به آن راه و لام تا کام حرف نزنیم با این غریبه. اما سخنگویِ کمیساریای عالی حقوقِ بشرِ درونمان میگوید جواب دادن به هر سوالی حقِ مسلّم شماست..
حق را به ایشان میدهیم و با عربی دست و پا شکسته جوابش را میدهیم.. بانویِ عرب حالیمان میکند که خانهشان توی کوچۀ بعدی است و یکیمان همراهش برویم، اگر خانه را پسندیدیم مدت اقامت را میهمانشان باشیم…✨🌻
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚مادر لند
🖋فاطمه تقی زاده
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
پدران و مادران،
ناخواسته، از فرزندانِ خود چیزي همانندِ خود میسازند و این کار را «تربیت» مینامند.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚 فراسوی نیک و بد
🖋فریدریش نیچه
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
چه بیچاره بودیم که گمان میکردیم اگر این دیپلم کوفتی را نگیریم از گرسنگی خواهیم مرد! گویی نمیدیدیم که اغلب ثروتمندان مشهور مملکت و بیشتر کسانی که پولشان از پارو بالا میرفت حتی اسم خودشان را هم بلد نبودند بنویسند...
📚خاطرات یک مترجم
🖋محمد قاضی
📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید.
@M_ketab