#همسرداری 🚻
⁉️فردى ازدواج کرد و به خانه جديد رفت
ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید
💥آنها هرروز باهم جروبحث میکردند
🖇روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد
داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و...
✨توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن
تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند
فرد معجون را گرفت
و به توصیه های داروساز عمل کرد
✔️هفته ها گذشت
مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد
💥تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت
من او را به قدر مادرم دوست دارم
و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد
دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند
✅داروساز لبخندی زد و گفت
آنجه به تو دادم سم نبود
سم در ذهن خود تو بود
و حالا
با مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است
✅مهربانی
موثرترین معجونیست که
به صورت تضمینی
نفرت و خشم را نابود میکند...
📚 #داستان_های_آموزنده ✔️
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼 🌼🌼 #قسمت_بیست_و_پنجم 🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_ra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼🌼 #قسمت_بیست_و_ششم 🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 🌷 #قسمت_بیست_و_پنجم 🌷 🔥 #ابراهیم_در_آتش 🔥 قالوا حرقوه و انصروا الهتکم ان
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴
#قسمت_بیست_و_ششم
🌷 #احتجاج_ابراهیم_با_نمرود 🌷
الم تر الی الذی حاج ابراهیم فی ربه ان اتاه الله الملک...
(سوره بقره: 256)
🔰دومین شکست خفت بار، نصیب بت پرستان شد. نه تنها تلاشهای آنان برای کشتن و نابود کردن ابراهیم ناکام مانده و نه تنها عزت و افتخاری برای بت ها بدست نیامده بود و موقعیت ابراهیم بعنوان یک جوان خداشناس، مبارز و فداکار در اجتماع تثبیت گردید و او را از موقعیت یک جوان گمنام به اوج شهرت و احترام رسانیده بود.
🔰محبوبیت ابراهیم و حضور او در اجتماع، برای نمرودیان قابل تحمل نبود و بدین جهت به چاره جوئی پرداختند.
آن معجزه بزرگ، تعدادی از مردم، اگر چه انگشت شمار را بسوی ابراهیم و آئین او جذب کرده و زمینه خداپرستی را فراهم نموده بود.
🔰بت پرستان و در رأس آنها نمرود که داعیه خدائی داشت و مردم را به پرستش خود فرا میخواند از آینده بیمناک شدند.
سلطنت و قدرت او در خطر افتاده بود و می خواست به هر طریق ممکن به این ماجرا خاتمه دهد.
اولین فکری که به خاطر او خطور کرد، بحث و گفتگو با ابراهیم بود. بدین خیال که شاید از راه بحث و مناظره بتوان او را مغلوب کرد و از راهی که در پیش گرفته منصرف نمود.
🔰به دنبال این فکر، ابراهیم را به حضور خود فرا خواند و او را به شدت مورد انتقاد قرار داد و گفت: ای ابراهیم این چه فتنه ای است که برپا کرده ای و میان ملت اختلاف و تفرقه بوجود آورده ای؟!
مگر اقتدار و عظمت مرا نمی بینی؟
همه چیز زیر فرمان من و همه مطیع بی چون و چرا منند؟
به من بگو این خدای یکتائی که مردم را به پرستش او دعوت میکنی کیست و مشخصات او چیست؟!
ابراهیم گفت: خدای من، پروردگار توانائی است که حیات و مرگ همه موجودات در دست اوست. او زنده میکند و می میراند. هر موجود زنده ای، حیاتش مرهون او و مرگش بدست اوست.
🔰نمرود در برابر استدلال ابراهیم، دست به مغالطه و عوامفریبانه و گمراه کننده زد و گفت: این کار مهمی نیست. اگر خدای تو زنده میکند و میمیراند، من نیز توانائی این کار را دارم. من هم زنده میکنم و میمیرانم.
سپس برای اثبات ادعای خود دستور داد و نفر زندانی را آوردند. دستور داد یکی از آن دو نفر را کشتند و دیگری را آزاد کردند.
آنگاه رو به ابراهیم کرد و گفت دیدی؟ من هم زنده میکنم و میمیرانم.
با اینکه سخن نمرود بی معنی و کارش مغالطه احمقانه ای بیش نبود و ابراهیم میتوانست آنرا رد کند ولی چون حاضران از علم و دانش محروم و از درک تفاوت بین برهان و مغالطه ناتوان بودند، ابراهیم از آن گذشت و دلیل دیگری ارائه داد و گفت:
خدای من، آفریدگار توانائی است که در پرتو نظام حکیمانه ای، خورشید را از جانب مشرق طالع میسارد، تو که داعیه خدائی داری، خورشید را از جانب مغرب طالع کن.
🔰نمرود دیگر نتوانست اینجا مغلطه ای بکار بندد و مردم را بفریبد. سر به زیر افکند و مبهوت و درمانده سکوت اختیار کرد.
زورمندان جهان، وقتی از منطق و استدلال ناتوان شوند، به حربه زور متوسل میشوند و نظر خود را با قوه قهریه و بکار بستن زور اجرا میکنند.
نمرود هم نمونه ای از زورمندان بود. وقتی همه راهها بسویش بسته شد و همه نقشه هایش نقش بر آب گردید، دستور تبعید ابراهیم را صادر کرد.
ابراهیم نباید در آن شهر بماند و در آن جامعه زندگی کند و مردم را بسوی خدا بخواند. او هم که دل خوشی از آن مردم نداشت و علاوه بر این، وظیفه تبلیغ رسالت خود را به بهترین وجه به انجام رسانیده بود، بار سفر بست و به اتفاق همسرش ساره و برادرزاده اش لوط، بجانب شام و سرزمین فلسطین به راه افتاد.
🔰مأموران نمرود، جلو دروازه شهر او را متوقف کردند و اجازه بردن اموال و گوسفندان را را ندادند و خواستند اموال او را مصادره کنند.
ابراهیم گفت: سالهائی دراز از سرمایه عمر گرانبهای من صرف شده تا این اموال و گوسفندان فراهم آمده اند. اگر میخواهید اموال مرا بگیرید، عمر گذشته و جوانی از دست رفته مرا بمن برگردانید.
مأموران پاسخی برای او نداشتند و ناچار، به دادگاه مراجعه کردند و قاضی استدلال ابراهیم را صحیح و منطقی تشخیص داد و به نفع او حکم صادر کرد.
🔰 در نتیجه ابراهیم با همراهان و اموال و احشام خود، بسوی سرزمین شام و بیت المقدس حرکت کرد.
یک گرفتاری دیگر
کاروان کوچک ابراهیم، به راه خود ادامه میداد تا به قلمرو فرمانروائی بنام *عراره* وارد شد.
گمرکچی او، کاروان را متوقف کرد تا عوارض مربوط را دریافت کند. پس از بررسی اموال ابراهیم، به صندوق بزرگی برخورد که درش قفل بود.
از آنجا که ابراهیم مردی با غیرت بود، قبل از آغاز سفر، همسرش ساره را که از چشم نامحرم محفوظ بماند در داخل صندوق قرار داده بود.
گمرکچی گفت: این صندوق را باز کن تا کالاهای موجود در آن را ارزیابی کنم. ابراهیم گفت: هر مبلغی میخواهی بگو میپردازم ولی این صندوق را باز نکن.
گفت: ممکن نیست و در را باز کرد. وقتی نگاهش به ساره افتاد، پرسید او ک
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 🌷 #قسمت_بیست_و_پنجم 🌷 🔥 #ابراهیم_در_آتش 🔥 قالوا حرقوه و انصروا الهتکم ان
یست؟ گفت: او دختر خاله و همسر قانونی من است.
گمرکچی قانع نشد و آنها را نزد فرمانروای خود برد. او وقتی چشمش به ساره افتاد، دست به سوی او دراز کرد.
ابراهیم از شدت خشم و ناراحتی، رو برگرداند و گفت: خدایا، شر این مرد را از حریم من کوتاه کن...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🛑 آنچه #عشق به امام می نامیم عشق نیست، #سرگرمی است!
💎استاد علی صفایی حائری:
🔰 #عشق از نياز بر مىآيد. اما كدام نياز؟
راحتتر بگويم: عشق، خود نياز است، اما نياز به تبديل شدن و به اينگونه از بنبست رهيدن، از خود خلاص شدن و به معشوقى كه بالاترش يافتهاى پيوستن و با او ماندن؛ چون هنگامى كه بودن تو، ماندن است و ماندن تو، #مرگ است و گند است،
♦️بايد اين بودن، از بنبست ماندن نجات بگيرد. بايد در راهى بيفتد و جهتى بيابد.
☑️اين نياز، عشق است و عشق از اين نياز برخاسته.
و اين عاشق است كه به راحتى مىتواند خودش را بدهد، كه خودِ برترى را به دست آورده است. مىتواند فنا شود، كه وسعت بزرگترين را شناخته است؛ وسعتى كه وجودش در آنجا حصار است و ديوار است و قلعه است و فرو ريختنش، بيشتر شدن است و بزرگتر شدن است و باقى ماندن است و از بنبست رهيدن و ادامه يافتن.
🛑آنچه ما با نام عشق امام، با آن مأنوس شدهايم و به آن دل بستهايم، عشق نيست و اين نيازِ ادامه يافتن و حركت كردن نيست، كه نياز به سرگرم شدن و تنوع داشتن است.
🔷آنچه ما در برابر امام داريم هنوز تا اين عشق فاصله دارد. ما از امام نه #خودش و نه #خودمان، كه خانه و زندگى را مىخواهيم و از او به جاى مغازه و بيل و كلنگ استفاده مىكنيم.
◀️ما بيشترها را فداى كمترها كردهايم. و اين است كه عشق نيست، بازى است.
📚 تو مي آيي (ويرايش جديد)، ص 86
❣#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
#او_خواهد_آمد
#مهدویت
#مهدی_شناسی
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸