مِشْکات
بسم الله الرحمن الرحيم 🌷تفسیر آیه به آیه قرآن 🌷از ابتدا تا انتهای قرآن 🌷تفسیری ساده و روان 🌷 #تفسیر_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
بسم الله الرحمن الرحيم 🌷تفسیر آیه به آیه قرآن 🌷از ابتدا تا انتهای قرآن 🌷تفسیری ساده و روان 🌷 #تفسیر_
بسم الله الرحمن الرحيم
🌸 تفسیر یک دقیقه ای قرآن
🌸 جلسه7
🌸 #آیه_1_سوره_الفاتحه_بخش_2
بسم الله الرحمن الرحيم
🌷#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_7
🌷 ادامه آیه۱سوره الفاتحه(حمد)
🔸بسم الله الرحمن الرحيم (1)🔸
🔵در ادامه تفسیر آیه بسم الله الرحمن الرحیم هستیم
✅بسم الله یعنی به نام خدا
✅الرحمن:رحمت عام خداوند که شامل همه می شود.
✅الرحیم:رحمت خاص خداوند که شامل افراد خاصی می شود.
🔸امام علی علیه السلام می فرمایند:
قولوا عند افتتاح کل امر صغیر او عظیم بسم الله الرحمن الرحيم (بحارالانوار-ج89)
ترجمه:هنگامی که می خواهید کار کوچک یا بزرگ را انجام دهید در آغاز آن بسم الله الرحمن الرحيم بگویید.
🔸در شروع هر کاری در خوردن، خوابیدن، نوشتن، خواندن، سوارشدن بر وسایل نقلیه و مسافرت خواندن این آیه سفارش شده است.
🔸اگر حیوانی بدون نام خدا ذبح شود مصرف گوشت آن حیوان حرام است و این به این دلیل است که خوراک انسان باید جهت الهی داشته باشد.
🔸پیامبر اسلام فرمودند:هر کار مهمی بدون نام خدا شروع شود بی پایان است.
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊
#یاد_شهدا_بخیر
نمی دونم این #کانال اسمش چی بوده
چند تا #عضو داشته ، #ادمینش کی بوده
ولی دم #اعضاش گرم که تا لحظه آخر موندن و #لفت ندادن
#فدای_آخرین_نفساتون
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
مِشْکات
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سوم با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم
ادامه داستان عاشقانه و زیبای :
❣❣❣❣بدون تو هرگز❣❣❣❣
مِشْکات
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سوم با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم
#بدون_تو_هرگز(داستان واقعی)
قسمت چهارم
♧ نقشه بزرگ ♧
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم … خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده …هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد … زن صاف و ساده ای بود … علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه…تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت …
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد … طلبه است؟ … چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ … ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم … عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت …مادرم هم بهانه های مختلف می آورد … آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره … اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون… ولی به همین راحتی ها نبود … من یه ایده فوق العاده داشتم … نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم…به خودم گفتم … خودشه هانیه … این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی … از دستش نده …علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود … نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت … کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه …یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم … وقتی از اتاق اومدیم بیرون … مادرش با اشتیاق خاصی گفت … به به … چه عجب … هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا …مادرم پرید وسط حرفش … حاج خانم، چه عجله ایه… اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن… شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیمبعد …- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم … اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته …این رو که گفتم برق همه رو گرفت … برق شادی خانواه داماد رو … برق تعجب پدر و مادر من رو …پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من … و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم … می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده …
#بدون_تو_هرگز (داستان واقعی)
قسمت پنجم
♧می خواهم درس بخوانم♧
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم … بی حال افتاده بودم کف خونه … مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت … نعره می کشید و من رو می زد … اصلا یادم نمیاد چی می گفت …چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت … اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم … دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه … مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود … شرمنده، نظر دخترم عوض شده …چند روز بعد دوباره زنگ زد … من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم … علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه … تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره …بالاخره مادرم کم آورد … اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت … اون هم عین همیشه عصبانی شد …- بیخود کردن … چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ … بعد هم بلند داد زد … هانیه … این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی …ادب؟ احترام؟ … تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی… این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم … به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال …- یه شرط دارم … باید بزاری برگردم مدرسه …
ادامه دارد...
#بدون_تو_هرگز (داستان واقعی)
قسمت ششم
(داماد طلبه)
...با شنیدن این جمله چشماش پرید … می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود …اون شب وقتی به حال اومدم … تمام شب خوابم نبرد … هم درد، هم فکرهای مختلف … روی همه چیز فکر کردم … یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم … برای اولین بار کم آورده بودم … اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم …بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم … به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه … از طرفی این جمله اش درست بود … من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم … حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود … و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود … با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره …اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ … چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم …یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم … و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت …- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ … ما اون شب شیرینی خوردیم … بله، داماد طلبه است … خیلی پسر خوبیه …کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد … وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم … اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد …البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد… فکر کنم نزدیک دو ماه بعد …
ادامه دارد...
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌼عرض سلام و ادب خدمت دوستان همراه
🌼از امشب با داستان های قرانی در کنار شما هستم.
🌼هر شب حول و حوش ساعت ۱۲شب
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌼 #داستان_های_قرانی
🌼 #قسمت_اول
#آدم_علیه_السلام
🌻واذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک...
🌸او، گوهری پنهان و گنجی ناشناخته بود. آفریدگان فراوانی همانند فرشتگان و جنیان بودند ولی آنگونه که باید و شاید، توان شناخت او را نداشتند و در حد معینی متوقف و دارای سطح معرفت محدودی بودند.
او، میخواست شناخته شود و کسانی باشند که دارای قدرت فراوان در راه کسب معرفت و طی مدارج شناخت باشند.
چنین پدیده ای، چیزی جز انسان نمیتوانست باشد. انسانی با روح جستجوگر و عقل پر توان که قدم بقدم در راه شناخت و معرفت آفریدگار بزرگ خود گام بردارد و هیچگاه از تلاش در این راه، احساس خستگی و درماندگی نکند.
انسانی با پیکر خاکیان و روح افلاکیان.
انسانی با روح نامحدود و قدرت پیشرفت بی نهایت.
انسانی پای در کره خاک و سر بر بلندای افلاک.
☘🌸☘آری خداوند متعال برای اینکه شناخته شود، اراده فرمود انسان را بیافریند و گل سر سبد موجودات را ایجاد فرماید.
انسانی که خلیفةالله شود و نماینده عظمت پروردگار و نشان دهنده قدرت بی کران آفریدگار جهان باشد.
این پدیده شگرف، با مشخصات ویژه ای که خداوند اراده فرموده بود، نیاز به مکانی مناسب و شرایطی مساعد داشت.
میهمانسرائی لازم بود که امکان پذیرائی از این میهمان گرامی را از هر جهت در خود، داشته باشد.
کره زمین برای پذیرائی و مهمانداری آفریده شد.
☘🌸☘خداوند متعال کره زمین را در روز(22) و امکانات زندگی آنرا در دو روز و آسمانهای رفیع را در دو روز و جمعاً در شش روز ایجاد فرمود(23):
اینک مهمانسرای عظیم با هوای مطبوع، آبهای گوارا، درختها و جنگلها، معادن و ذخائر فراوان و از سوی دیگر با نور حیات بخش خورشید و ماه و میلیو نها شرایط دیگر برای پذیرایی از این میهمان آماده و مقدمات آفرینش انسان کاملاً فراهم بود.
در روی زمین تنها جای انسان خالی بود تا در نقاط دور و نزدیک آن سیر و سیاحت بپردازد، از مناظر طبیعی و زیبای آن لذت ببرد و به آباد کردن زمین همت گمارد.
عقل و فکر خود را بکار گیرد. ابزار لازم برای پیشرفت و ترقی خود بسازد. در اعماق دریاها و اوج آسمانها جستجو کند و آیات حیرت آور خداوند را ببیند و لحظه به لحظه، بیش از پیش آفریدگار توانا و حکیم را بشناسد و به تسبیح و تقدیس او زبان بگشاید و به فرمانبرداری او کمر ببندد
🌻فرشتگان بر اساس وظایفی که برای هر یک تعیین شده بود ، به عبادت و اطاعت اوامر الهی اشتغال داشتند و از اراده خداوند درباره خلقت انسان بی اطلاع بودند .
✨
خداوند آنانرا از اراده خویش آگاه ساخت و به آنان فرمود : بزودی در زمین خلیفه و جانشینی قرار خواهم داد و بشری از خاک مخصوص ایجاد خواهم کرد . وقتی آفرینش او انجام یافت و من از روح خود در پیکر خاکی او دمیدم ، همگی در برابرش سجده کنید
این خبر فرشتگان را در بهت و حیرت فرو برد و چون از حکمت اراده خداوند آگاه نبودند ، احتمالا پرسشهایی در ذهن آنها مطرح شد که سبب نگرانی عمیق آنها گردید :
✨
آیا از ما تقصیری سر زده و در انجام وظائف عبودیت کوتاهی کرده ایم که خداوند بآفرینش انسان ، اراده فرموده است .
✨
بشر پس از استقرار خود در زمین ، بر سر مالکیت آن و بهره مند شدن از سرمایه های گوناگون آن ، اختلاف و درگیری پیدا نخواهد کرد ؟
آیا به دنبال اختلاف ، خون یکدیگر را نخواهند ریخت و زمین را میدان جنگ و فساد نخواهند کرد ؟
✨
خداوندا ما فرشتگان ، کمر خدمت بسته ایم و همواره به تسبیح و تقدیس تو مشغولیم ، چه نیازی به آفرینش بشر احساس می شود ؟
✨
پاسخ پروردگار کوتاه و عمیق و در عین حال قانع کننده بود :
( من چیزی میدانم که شما نمیدانید ) .
در آفرینش بشر حکمتهائی نهفته است که شما از پی بردن به آن ، ناتوانید .
#ادامهدارد
📚منابع
سوره حجر آیه 28 و 29
سوره بقره آیه 30
☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼
🌻 #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء 🌻
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
#روزشمار_سالگرد_شهادت_سردار_سلیمانی
۲۶ روز تا شهادت مالک اشتر ولایت
#وصیت_نامه_تصویری_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
خود جاماندهام، اما تو میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم