eitaa logo
مِشْکات
103 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم 🌷 🌷 ادامه آیه۱سوره الفاتحه(حمد) 🔸بسم الله الرحمن الرحيم (1)🔸 🔵در ادامه تفسیر آیه بسم الله الرحمن الرحیم هستیم ✅بسم الله یعنی به نام خدا ✅الرحمن:رحمت عام خداوند که شامل همه می شود. ✅الرحیم:رحمت خاص خداوند که شامل افراد خاصی می شود. 🔸امام علی علیه السلام می فرمایند: قولوا عند افتتاح کل امر صغیر او عظیم بسم الله الرحمن الرحيم (بحارالانوار-ج89) ترجمه:هنگامی که می خواهید کار کوچک یا بزرگ را انجام دهید در آغاز آن بسم الله الرحمن الرحيم بگویید. 🔸در شروع هر کاری در خوردن، خوابیدن، نوشتن، خواندن، سوارشدن بر وسایل نقلیه و مسافرت خواندن این آیه سفارش شده است. 🔸اگر حیوانی بدون نام خدا ذبح شود مصرف گوشت آن حیوان حرام است و این به این دلیل است که خوراک انسان باید جهت الهی داشته باشد. 🔸پیامبر اسلام فرمودند:هر کار مهمی بدون نام خدا شروع شود بی پایان است. 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊 نمی دونم این اسمش چی بوده چند تا داشته ، کی بوده ولی دم گرم که تا لحظه آخر موندن و ندادن شادی روح و 🕊🌴🌹🥀🌹🌴🕊 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 خدا به بعضی از آدما مباهات میکنه، ساده بگیم ... پُزشون رو به ملائک میده! اینا نه شهیدن ... نه مجاهدند ... نه خیلی عجیب و غریب!! ♨️ فقــــط ........... استادشجاعی 🎤 👇👇👇👇👇
مِشْکات
📖 #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت سوم با شنیدن این جمله چشماش پرید. می دونستم
(داستان واقعی) قسمت چهارم ♧ نقشه بزرگ ♧ به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم … خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده …هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد … زن صاف و ساده ای بود … علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه…تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت … شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد … طلبه است؟ … چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ … ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم … عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت …مادرم هم بهانه های مختلف می آورد … آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره … اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون… ولی به همین راحتی ها نبود … من یه ایده فوق العاده داشتم … نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم…به خودم گفتم … خودشه هانیه … این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی … از دستش نده …علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود … نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت … کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه …یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم … وقتی از اتاق اومدیم بیرون … مادرش با اشتیاق خاصی گفت … به به … چه عجب … هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا …مادرم پرید وسط حرفش … حاج خانم، چه عجله ایه… اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن… شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیمبعد …- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم … اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته …این رو که گفتم برق همه رو گرفت … برق شادی خانواه داماد رو … برق تعجب پدر و مادر من رو …پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من … و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم … می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده …
(داستان واقعی) قسمت پنجم ♧می خواهم درس بخوانم♧ اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم … بی حال افتاده بودم کف خونه … مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت … نعره می کشید و من رو می زد … اصلا یادم نمیاد چی می گفت …چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت … اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم … دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه … مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود … شرمنده، نظر دخترم عوض شده …چند روز بعد دوباره زنگ زد … من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم … علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه … تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره …بالاخره مادرم کم آورد … اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت … اون هم عین همیشه عصبانی شد …- بیخود کردن … چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ … بعد هم بلند داد زد … هانیه … این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی …ادب؟ احترام؟ … تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی… این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم … به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال …- یه شرط دارم … باید بزاری برگردم مدرسه …  ادامه دارد...
(داستان واقعی) قسمت ششم (داماد طلبه) ...با شنیدن این جمله چشماش پرید … می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود …اون شب وقتی به حال اومدم … تمام شب خوابم نبرد … هم درد، هم فکرهای مختلف … روی همه چیز فکر کردم … یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم … برای اولین بار کم آورده بودم … اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم …بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم … به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه … از طرفی این جمله اش درست بود … من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم … حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود … و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود … با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره …اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ … چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم …یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم … و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت …- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ … ما اون شب شیرینی خوردیم … بله، داماد طلبه است … خیلی پسر خوبیه …کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد … وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم … اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد …البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد… فکر کنم نزدیک دو ماه بعد …   ادامه دارد... 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 🌼عرض سلام و ادب خدمت دوستان همراه 🌼از امشب با داستان های قرانی در کنار شما هستم. 🌼هر شب حول و حوش ساعت ۱۲شب 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸
🌼 🌼 🌻واذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک...  🌸او، گوهری پنهان و گنجی ناشناخته بود. آفریدگان فراوانی همانند فرشتگان و جنیان بودند ولی آنگونه که باید و شاید، توان شناخت او را نداشتند و در حد معینی متوقف و دارای سطح معرفت محدودی بودند.  او، میخواست شناخته شود و کسانی باشند که دارای قدرت فراوان در راه کسب معرفت و طی مدارج شناخت باشند.  چنین پدیده ای، چیزی جز انسان نمیتوانست باشد. انسانی با روح جستجوگر و عقل پر توان که قدم بقدم در راه شناخت و معرفت آفریدگار بزرگ خود گام بردارد و هیچگاه از تلاش در این راه، احساس خستگی و درماندگی نکند. انسانی با پیکر خاکیان و روح افلاکیان.  انسانی با روح نامحدود و قدرت پیشرفت بی نهایت.  انسانی پای در کره خاک و سر بر بلندای افلاک.  ☘🌸☘آری خداوند متعال برای اینکه شناخته شود، اراده فرمود انسان را بیافریند و گل سر سبد موجودات را ایجاد فرماید.  انسانی که خلیفةالله شود و نماینده عظمت پروردگار و نشان دهنده قدرت بی کران آفریدگار جهان باشد.  این پدیده شگرف، با مشخصات ویژه ای که خداوند اراده فرموده بود، نیاز به مکانی مناسب و شرایطی مساعد داشت.  میهمانسرائی لازم بود که امکان پذیرائی از این میهمان گرامی را از هر جهت در خود، داشته باشد.  کره زمین برای پذیرائی و مهمانداری آفریده شد.  ☘🌸☘خداوند متعال کره زمین را در روز(22) و امکانات زندگی آنرا در دو روز و آسمانهای رفیع را در دو روز و جمعاً در شش روز ایجاد فرمود(23):  اینک مهمانسرای عظیم با هوای مطبوع، آبهای گوارا، درختها و جنگلها، معادن و ذخائر فراوان و از سوی دیگر با نور حیات بخش خورشید و ماه و میلیو نها شرایط دیگر برای پذیرایی از این میهمان آماده و مقدمات آفرینش انسان کاملاً فراهم بود. در روی زمین تنها جای انسان خالی بود تا در نقاط دور و نزدیک آن سیر و سیاحت بپردازد، از مناظر طبیعی و زیبای آن لذت ببرد و به آباد کردن زمین همت گمارد.  عقل و فکر خود را بکار گیرد. ابزار لازم برای پیشرفت و ترقی خود بسازد. در اعماق دریاها و اوج آسمانها جستجو کند و آیات حیرت آور خداوند را ببیند و لحظه به لحظه، بیش از پیش آفریدگار توانا و حکیم را بشناسد و به تسبیح و تقدیس او زبان بگشاید و به فرمانبرداری او کمر ببندد 🌻فرشتگان بر اساس وظایفی که برای هر یک تعیین شده بود ، به عبادت و اطاعت اوامر الهی اشتغال داشتند و از اراده خداوند درباره خلقت انسان بی اطلاع بودند . ✨ خداوند آنانرا از اراده خویش آگاه ساخت و به آنان فرمود : بزودی در زمین خلیفه و جانشینی قرار خواهم داد و بشری از خاک مخصوص ایجاد خواهم کرد . وقتی آفرینش او انجام یافت و من از روح خود در پیکر خاکی او دمیدم ، همگی در برابرش سجده کنید این خبر فرشتگان را در بهت و حیرت فرو برد و چون از حکمت اراده خداوند آگاه نبودند ، احتمالا پرسشهایی در ذهن آنها مطرح شد که سبب نگرانی عمیق آنها گردید : ✨ آیا از ما تقصیری سر زده و در انجام وظائف عبودیت کوتاهی کرده ایم که خداوند بآفرینش انسان ، اراده فرموده است . ✨ بشر پس از استقرار خود در زمین ، بر سر مالکیت آن و بهره مند شدن از سرمایه های گوناگون آن ، اختلاف و درگیری پیدا نخواهد کرد ؟ آیا به دنبال اختلاف ، خون یکدیگر را نخواهند ریخت و زمین را میدان جنگ و فساد نخواهند کرد ؟ ✨ خداوندا ما فرشتگان ، کمر خدمت بسته ایم و همواره به تسبیح و تقدیس تو مشغولیم ، چه نیازی به آفرینش بشر احساس می شود ؟ ✨ پاسخ پروردگار کوتاه و عمیق و در عین حال قانع کننده بود : ( من چیزی میدانم که شما نمیدانید ) . در آفرینش بشر حکمتهائی نهفته است که شما از پی بردن به آن ، ناتوانید . 📚منابع سوره حجر آیه 28 و 29 سوره بقره آیه 30 ☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼 🌻 🌻 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۶ روز تا شهادت مالک اشتر ولایت خود جامانده‌ام، اما تو می‌دانی هرگز نتوانستم آن‌ها را از یاد ببرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا