✦ وا مےکند بر روے ما بنبستها را
#بابالحوائج شد بگیرد دستها را...
#یا_باب_الحوائج علیهالسلام
🖤 #امروزتان_سرشار_از_نگاه_خدا🖤
#بیست_وپنج_رجب
https://eitaa.com/m_rajabi57/24
زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَیبنجعفر بیشتر
گردنم در زیر دیِن آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش میکند قم را معطر بیشتر
🖤شهادت مظلومانه باب الحوائج الی الله حضرت امام کاظم سلام الله علیه بر شما شیعیان حضرتش تسلیت باد.
#باب_الحوائج
🆔 @m_rajabi57
🌴 🌴 🌴 🌴 🌴
❔❓پرسش:
❓❕چرا بین معصومین علیهم السلام، به #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام ، #باب_الحوائج می گویند؟
📿📿 بخش اول :📿📿
✴✍️پاسخ:
✅ آنچه مسلم است این است که :
برآورنده حاجت ها خداوند است.
📌پیامبران و ائمه و صلحا و شهدا، همه باب الحوائج اند.
🔹این بزرگواران به جهت قربی که نزد خدا دارند، اگر ما خدا را به حق اینان بخوانیم و یا از روح بلند این بزرگواران بخواهیم که برای ما دعا کنند ، ممکن است به نتیجه برسیم و این عمل اشکالی ندارد
💠این مطلب اختصاص به برخی از اولیای خدا ندارد.
👈زیرا همه این بزرگواران ، باب الحوائج و وسيله تقرّب به خداوند و موجب گشايش گره هاي زندگي هستند.
🍃اگر امامان معصوم ، هر كدام به اسم خاص شهرت پيدا كرده اند ، به لحاظ مناسبت هايي بوده كه آن اسامي مبارك در آن تجلّي كرده است .
چنانكه از حكمت #دعاي_توسل اين چنين استفاده مي شود كه هر حاجتي را بايد به يكي از ائمه متوسل شد.
🔹همانگونه كه درباره خداوند نيز چنين است كه انسان مريض به اسم شافي و انسان بدهكار به اسم غني و انسان گناهكار به اسم غفور به خداوند توسل جوید ؛
🗞به همین جهت خوب است در راه توفيق طاعت الهي مستحب است به اسم مبارك رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) ، فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن علیه السلام و امام حسين (علیه السلام) توسل جست .
✏انسان گرفتار ، دردمند و مريض به اسم مبارك امام كاظم (ع) توسل يابد.(ملكي تبريزي، آقاجواد، المراقبات في اعمال السنّة، ص ۳۰)
☘️پس آنچه كه امام كاظم (علیه السلام) به آن شهرت يافته ، از اين باب بوده كه بسياري كه به مشكلات مبتلا بوده اند ، به آن امام متوسل شده و آن حضرت نيز از آنان شفاعت كرده و مقبول واقع شده است و آن حضرت به باب الحوائج شهرت يافته است .
◾️همه امامان معصوم باب رحمت الهي اند و به همان دليل كه مي توان به امام كاظم (ع)باب الحوائج گفت براي سائر ائمه(ع) نيز مي توان اين لقب را بكار برد.
( اشتهاردي، محمد، سوگنامه آل محمد (ص) ، ص۴۹۷)
🗞 #تاریخی
🏴 #شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)
#بیست_وپنج_رجب
https://eitaa.com/m_rajabi57
📿📿بخش دوم :📿📿
بخش هایی از بیانات آیت الله وحیدخراسانی در مقام باب الحوائجی امام کاظم علیه السلام :
او امامي بزرگ قدر ، عظيم الشأن ، بسيار متهجّد ، اهل جديت در كوشش ، كسي كه كرامات او آشكار و به عبادت مشهور ، و به طاعت مواظب بود .
شبها را در حال سجود و قيام سپري مي كرد و روزها را با صدقه وروزه مي گذرانيد وبه خاطر شدت حلم و گذشتي كه نسبت به جسارت كنندگان به خود داشت ، كاظم خوانده مي شد . كسي را كه به او بدي مي كردبا نيكي و احسان پاداش مي داد .
با جنايت كننده نسبت به خويش ، با عفو وبخشش مقابله مي كرد . و به خاطر كثرت عباداتش عبد صالح نام گرفت ،
و در عراق به باب الحوائج إلي الله مشهور است .
چرا كه كساني كه بوسيله او به خداي توانا متوسل مي شوند ، از توسل خويش نتيجه مي گيرند . كراماتش عقلها را حيران مي كند .. . » .
و نيز إبن حجر ، دانشمند بسيار متعصب سني درباره ايشان چنين مي گويد :
« او نزد اهل عراق به باب قضاء حوائج ،نزد خداوند معروف بود و عابدترين مردم زمانش و داناترين و سخاوت مندترين آنان بود .»
در این کلام و بیانات ، به کرامات فراوانی که از ایشان دیده شده اشاره کرده اند که در فرصتی دیگر همین جا به اشتراک خواهیم گذاشت.
#بابالحوائج
#بیست_وپنج_رجب
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#ایستگاه_ضرب_المثل 🐊 اشک تمساح می ریزد 🐊 #کاربرد: گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خا
#ریشه_معروفترین_ضرب_المثلهای_ایرانی
#ضرب_المثل:
🐈 🐈 #گربه_رقصانی 🐈🐈
#کاربرد :👇
#گربه رقصانی کنایه از کارهای بی مغز و مایه و اعمال کودکانه است .
یا به تعبیر دیگر در کارها مانع به وجود آوردن ، کاری را به تاخیرانداختن ، تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی که در تمام موارد با ضرب المثل بالا تشبیه و تمثیل می شود .
اما چه #حکایت و ریشه ای باعث شده این عبارت به شکل ضرب المثل درآمده و در افواه مردم بماند؟؟
در پست بعد ببینیم🙂👇
#ضرب_المثل_های_ایرانی
🐈 🐈 🐈 🐈 🐈
@m_rajabi57
#ایستگاھ_ضرب_المثل:
#ادامه_از_پست_قبل:
در ازمنه قدیم نه عروسک صامت پیدا می شد و نه عروسک ناطق پس بهترین راه چاره برای دختر بچه ها این بود که بچه گربه ملوس و مانوسی را که در غالب خانه ها نگاهداری می شد با همان تکه پارچه ها قنداق کنند یعنی دستها و پاهایش را در درون قنداق قرار دهند تا پنجه نزند و فرار نکند.
آنگاه او را در بغل گرفته در گوش او لالایی بخوانند تا به زعم خویش او را بخوابانند .
گاهی هم به این حد قناعت نکرده به قول شادروان مستوفی :
” دختر بچه ها گربه را قنداق می کردند و سردست گرفته می رقصانیدند که گربه رقصانی کنایه از همین کارهای بی مغز و مایه بچگانه است !”
اتفاقاً #گربه را قنداق کردن و رقصانیدن در #مازندران ما هم معمول و متداول بود و شاید در بعضی روستاها نیز هنوز معمول و رایج باشد .
سابقاً بچه گربه ها به قدری ملوس و مانوس بودند که برای بزرگترها در هنگام فراغت و برای دختر بچه ها در همه حال وسیله سرگرمی و نشاط به شمار می آمدند و کمبودها را از لحاظ تفریح و انبساط خاطر و رفع بیکاری بدان وسیله جبران می کردند .
البته بزرگترها با انگشتان دست و دستمال و رشته های تسبیح که غالباً در دست داشتند بچه گربه ها را به بازی می گرفتند و دختر بچه ها از ترس آنکه بچه گربه ها با ناخنهای تیزش پنجه نزند او را قنداق کرده به اصطلاح #گربه_رقصانی می کردند ولی امروزه نه آن بچه گربه ها را در خانه نگاهداری می کنند و نه برنامه های متنوع رادیو و تلویزیون و دستگاههای ضبط صوت و نوارهای موسیقی مجال چنین تفنن را می دهد .
به هرحال #گربه_رقصانی از مشغولیات شیرین و لذت بخش دختر بچه ها در ازمنه گذشته بود و این وسیله سرگرمی و نشاط آن چنان مورد توجه و عنایت اطفال قرار داشت که رفته رفته به صورت #ضرب_المثل درآمده هرکار بی رویه و بچگانه را که نفع و فایدتی برآن متصور نباشد به آن تشبیه و تمثیل کرده اند .
منبع : دانشنامه تی تیل , گربه رقصانی
#حکایت_های_خواندنی
#داستانهای_خواندنی
#ضرب_المثل_های_ایرانی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#کراماتی_از_امام_موسےکاظم_علیه_السلام
#امام_کاظم_علیه_السلام_و
🐄🐮 زنده کردن گاو مرده 🐮🐄
علی بن مغیره گوید:
همراه #امام_موسی_کاظم_علیه_السلام در #منی میرفتیم که با زنی روبهرو شدیم که که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت میگریستند.
امام فرمود:" چرا گریه میکنید؟ "
زن که امام را نمی شناخت گفت:" تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را میگذراندیم.
اینک گاو مُرده و ما درمانده شدهایم."
امام فرمود:" آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟ "
گفت: "آری، آری!"
امام به گوشه ای رفتند و دو رکعت نماز خواندند و دست به سوی آسمان گرفتند و دعا نمودند.
آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد..
ناگهان گاو زنده شد و از جا بلند شد.
زن با دیدن این صحنه فریاد زد:
" بیایید که قسم به خدای کعبه، او #عیسی_بن_مریم است! "
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم گم نمودند و به راه خود ادامه دادند..
منبع: بحار الانوار، ج 48، ص 55، از بصائر الدرجات.
https://eitaa.com/m_rajabi57
📖📚نگاهی کوتاه به #زندگینامه_امام_موسےکاظم_علیه_السلام :
📚 #امام_موسی_کاظم(ع) در سال 128 هجری در «ابواء»منزلی بین مکه و مدینه متولد شدند،
نام مادرشان #حمیده است، پدر گرامی شان حضرت #امام_جعفر_صادق(ع) این گونه بشارت ولادت نور دیدهاش را به اصحاب دادند که :
«خداوند به من پسری عنایت فرموده که بهترین مخلوقش است».
#امام_کاظم در سایه تربیت پدر بزرگوارشان دوران کودکی و نوجوانی را سپری کردند تا جایی که هوش و ذکاوت امام موسی بن جعفر (ع) در نوجوانی مشهود و آثار نبوغ و تیز هوشی از رفتار و کردار ایشان نمایان بود.
🍃صفاتی چون بزرگواری، بخشندگی، بردباری، گذشت و علم از رفتار و سکناتشان هویدا بود.
🍃حضرت(ع) به مدت بیست سال با پدرشان #امام_صادق(ع) زندگی کردند و طی این مدت فنون دانش و ریزهکاریهای حکمت و منطق را فرا گرفت.
📚هنگامی که ابوحنیفه از پاسخ موسی ۵ ساله شگفتزده شد!
ماجرای گفتوگوی امام موسی کاظم(ع) در دوره کودکی با #ابوحنیفه خود تأییدی بر این مطلب است:
#ابوحنیفه سفری به مدینه میکند تا از #امام_صادق(ع) در حل مشکلات خود کمک بگیرد.
بیرون منزل با کودکی پنج ساله مواجه شد از او سئوالی پرسید:
آن کودک جواب سؤال او را جامعتر از آنچه او تصور داشت داد.
ابوحنیفه پرسید اسمت چیست؟
میگوید: #موسی_بن_جعفر_بن_محمد_بن_علی_بن_حسین_بن_ابیطالب_صلوات_الله_علیهم.
دیگر بار سؤال دیگر از او پرسید: معصیت مربوط به کیست؟
از جانب خداوند یا بنده؟
امام در پاسخ میفرمایند:
از سه حال خارج نیست، یا از جانب خداست و هیچ به بنده مربوط نیست. در این صورت، خدا حق ندارد بندهای را که هیچ کاری نکرده مواخذه کند!
و یا مربوط است هم به بنده و هم به خدا که خدا تواناترین آن دو است که شریک و عمل بودهاند.
در این صورت برای شریک نیرومند روا نیست که شریک ناتوان خود را به دلیل گناهی که هر دو در ارتکاب آن برابر بودهاند مواخذه کند!
یا اینکه گناه تنها مربوط به بنده است.
در این صورت خدا اگر بخواهد میبخشد و اگر خواست کیفر میدهد و بنده نیازمند کمک است.
ابوحنیفه که از جواب این کودک باهوش و فهیم قانع شده بود، بدون ملاقات امام رفت و با خود میگفت:
نوادگان خاندان رسالت علم را یکی پس از دیگری به ارث بردهاند و همگان عالم به همه علوم اند!
#بیست_وپنج_رجب
#بابالحوائج
#شهادت_امام_موسی_کاظم_تسلیت
https://eitaa.com/m_rajabi57
915_salavat_emam_kazem_farahmand.mp3
1.21M
#صلوات_خاصه_امام_کاظم_علیه_السلام:
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، وَصَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْيارِ، وَعَيْبَةِ الْأَنْوارِ، وَوارِثِ السَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْحِكَمِ وَالْآثارِ، الَّذِي كانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَةِ الاسْتِغْفارِ، حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ، وَالدُمُوعِ الْغَزِيرَةِ، وَالْمُناجاةِ الْكَثِيرَةِ، وَالضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ
#شهادت_امام_موسی_کاظم_تسلیت
#صلوات_خاصه
#فرهمند
#صوتی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🏴 السلام علیک یا باب الحوائج یا موسی ابن جعفر(ع) ایها الکاظم یابن رسول الله.
#بیست_وپنج_رجب
#شهادت_امام_موسی_کاظم_تسلیت
#بابالحوائج
#روضه_مکتوب
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت دوم ـــــــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 🆔 @m_rajabi57 ✨🍃✨🍃✨🍃✨
💠ـــــــ قسمت سوم ـــــــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیباے_من 🇮🇷 #قسمت دوم برگشتم سر کلاس، در حالی که تمام بدنم بوی بدی می داد ،یکی از
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت سوم
چند نفر با تردید و مکث، سینی شون رو بهم دادن !
بقیه هم از قسمت من صرف نظر کردن، دلشون نمی خواست حتی با دستکش به ظرف هاشون دست بزنم،هنوز دلهره داشتم که اون پسرها وارد غذاخوری شدن...
- هی سیاه ! کی به تو اجازه داده دست های کثیفت رو به غذای ما بزنی؟!
- من بهش گفتم! اگر غذا می خواید توی صف بایستید و الا از سالن برید بیرون، ما خیلی کار داریم، سرمون شلوغه ...
زیر چشمی یه نگاه به سارا انداختم، یه نگاه به اونها،خیلی محکم و جدی توی صورت اونها زل زده بود ؛ یکی شون با خنده طعنه آمیزی سمت من اومد و یقه ام رو کشید، مثل اینکه دوباره کتک می خوای سیاه؟
هر چند با این رنگ پوستت، جای کتک ها استتار میشه و مشتش رو آورد بالا که یهو سارا هلش داد ...
- کیسه بکس می خوای برو سالن ورزشی، اینجا غذاخوریه ...
- همه اش تقصیر توئه ،تو وسط سالن غذا خوری کثافت ریختی ،حالا هم خودت رو قاطی نکن و هلش داد..
از ضرب دست اون، سارا تعادلش رو از دست داد و محکم خورد به میز فلزی غذا ، ساعدش پاره شد، چشمم که به خون دستش افتاد دیگه نفهمیدم چی شد! به خودم که اومدم ، ناظم و معلم ها داشتن ماها رو از هم جدا می کردن..
سارا رو بردن اتاق پرستاری دبیرستان ، ماها رو دفتر؛ از در که رفتیم تو،مدیر محکم زد توی گوشم ، _می دونستم بالاخره یه شری درست می کنی ؛ تا اومدم یه چیزی بگم، سرم داد زد:
دهن کثیفت رو ببند، و اونها شروع کردن به دروغ گفتن ،هر چی دلشون می خواست گفتن و کسی بهم اجازه دفاع کردن از خودم رو نمی داد ؛ حرف شون که تموم شد ، مدیر با عصبانیت به منشیش نگاه کرد، زود باش! سریع زنگ بزن پلیس بیاد..
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد و نفس من بند اومد، پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت، مغزم دیگه کار نمی کرد، گریه ام گرفته بود..
- غلط کردم آقای مدیر،خواهش می کنم من رو ببخشید؛ قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم، التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت، یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن،با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ، سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ، اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ؛ علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ، پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ، من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد..
با تمام وجود گریه می کردم ، قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ، 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم؛ چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود، درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم..
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن، من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ؛دیگه نمی گفتم بی گناهم ، فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ؛بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ، با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ، یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن و دست هاشون رو توی هم گره کردن ؛ یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ، همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن..
همه تعجب کرده بودن، چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ؛ اول، تعدادشون زیاد نبود اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان یه عده دیگه هم اومدن جلو حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ، صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ، هر چند پلیس بالاخره من رو با خودش برد اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود، احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود..
توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد اما کسی برای شکایت نیومد و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن؛پدرم جلوی در منتظرم بود، بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم؛مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت،من رو در آغوش گرفته بود، هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم..
شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست، مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد !
- کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه، آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ محاله بتونی بری دانشگاه محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی،برگرد کوین ، الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن،حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی،با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی..
مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد و پدرم ساکت بود هیچی نمی گفت،چشم ازش برنداشتم، اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد، تو دیگه شانزده سالت شده ،من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه اینکه ادامه بدی یا ولش کنی..
✍🏻 نویسنده: #شهید سیدطاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁🍁🍁