مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 #داستانهای_قرانی🌹 ❇️ #قسمت ۱۲۸ ❇️ 🗡⚔ داستان_حنین ⚔🗡 لقد نصر کم الله فی مواطن
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌹 #داستانهای_قرانی 🌹
❇️ #قسمت ۱۲۹❇️
#داستان_حنین
لقد نصر کم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاً...(سوره توبه: 26)
📝 #علی(ع) که پرچم را بدست داشت با چند نفر از بنی هاشم که عددشان از عدد انگشتان دو دست تجاوز نمی کرد، در حضور رسول اکرم(ص) باقی ماندند و به جنگ ادامه دادند و آنها عبارت بودند از:
#عباس_بن_عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث بن #عبدالمطلب، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبد الله بن زبیر بن عبدالمطلب عتبة بن ابی لهب که همه از بنی هاشم بودند و شخص دیگری به نام ایمن بن ام ایمن که در همان ماجرا کشته شد. اینان در سه طرف رسول اکرم(ص) و علی(ع) از پیش روی آن حضرت می جنگید.
#رسول_اکرم(ص) که فرار مسلمانان را دید، به عباس که صدائی قوی داشت، فرمان داد بر تپه ای بالا رفت و فریاد زد: ای گروه مهاجر و انصار! ای اصحاب سوره #بقره! ای یاران بیعت شجره! کجا فرار می کنید؟ اینک رسول خدا در اینجا است!
مسلمانان که ندای عباس را شنیدند، بازگشتند و به خصوص جماعت انصار در بازگشتن، پیش دستی کردند.
میدان جنگ گرم شد و در مدتی کوتاه سپاه هوازن به وضع خجلت آوری فرا کردند و مسلمانان به تعقیب آنان پرداختند.
متجاوز از یکصد نفرشان کشته شدند و مالک رهبر آنها به قلعه طائف گریخت و زنان و چهارپایان و اموالشان بدست مسلمانان افتاد.
رسول اکرم(ص) تا طائف آنان را تعقیب کرد و تا پایان ماه شوال، طائف در محاصره بود.
چون ذیقعده که از ماه های حرام است، فرا رسید، پیغمبر اسلام از محاصره طائف دست کشید و بسوی مکه رهسپار شد. چون به جعرانه رسید، غنائم جنگی را بین سربازان تقسیم کرد و در این تقسیم برای الفت دادن دلهای قریش و سایر اعراب که تازه اسلام را پذیرفته بودند، سهم بیشتری به آنان عطا فرمود و به جماعت انصار از غنائم چیزی نداد.
#سعدبن_عباده که رئیس #انصار بود، به حضور پیغمبر آمد و اظهار داشت که: جماعت انصار از محرومیت خود در تقسیم غنائم افسرده اند!فرمود:
آنان را در این نقطه جمع کن تا با ایشان سخن گویم.
چون انصار گرد آمدند، رسول اکرم(ص) در برای آنها ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
ای گروه انصار! مگر نه این است که من به شهر شما (مدینه) آمدم در حالیکه شما گمراه بودید. خداوند شما را به راه حق هدایت کرد.ن تهی دست بودید، شما را بی نیاز نمود. با یکدیگر دشمن بودید، دلهای شما را به هم نزدیک کرد و الفت داد. گفتند: چون بود یا رسول الله!
سپس فرمود:
ای گروه انصار! چرا جواب سخنان مرا نمی گوئید؟! گفتند:
چه بگوئیم؟! و چه جواب دهیم؟! خدا و رسول بر ما منت دارند. فرمود: بخدا قسم اگر بخواهید، می توانید جواب گفته های مرا بگوئید و راست هم بگوئید.
بگوئید:
تو به شهر ما آمدی در حالیکه بی پناه بودی. ما تو را پناه دادیم. تهی دست بودی، با تو مواسات کردیم. ترسان بودی ایمنت ساختیم. بی یار و یاور بودی، یاریت کردیم.
گفتند: منت خدا و رسوال را است.
پس از آن رسول اکرم(ص) در حالیکه از چهره اش، مهر و شفقت می بارید، به سخنان خود اینطور ادامه داد: ای طایفه انصار! شما به واسطه اینکه من مقداری از مال دنیالی فانی را به گروهی واگذار کردم تا دلهاشان به اسلام متمایل گردد، افسرده خاطر شدید. آیا میل ندارید که دیگران با گوسفند و شتر به وطن خود بازگردند و شما با پیغمبر خدا؟!
قسم به آن خدائی که جانم بدست توانای او است، اگر تمام مردم از راهی بروند و انصار از راهی دیگر، من از راهی می روم که انصار رفته اند و اگر مساله هجرت نبود، من مردی از انصار می بودم. خداوندا! انصار و فرزندان انصار و نوادگان انصار را مورد رحمت و عنایت خود قرار بده.
از این سخنان همه به گریه افتادند و قطرات درشت اشک از دیدگان آنها جاری شد و همه یکصدا گفتند:
به تقسیم خدا و پیغمبرش راضی و خوشنودیم و پراکند شدند.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_ازآغازخلقت_آدم_تارحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57