eitaa logo
مِشْکات
103 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷 الحمدلله رب العالمین اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم 🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷 اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا 🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷🌼🌷 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋⭐ امام مہربانم مهدے جان ⭐🦋 ✨ مولاے من یوسف زیباے زهرا شنیدھ ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت.. شنیدھ ام دل نگرانِ مایے.. شنیدھ ام گریہ مے کنے براے ما.. کے تمام مے شود.. غروب هایے ک "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگے ات است آقا؟؟ تسبیحے بافتہ ام، نہ از سنگـــــــ.... نہ از چوبــــــــ.... نہ از مرواریــــــــد... من بلور اشکـــــــہایم را بہ نخ کشیدھ ام.. تا براے ظهورتـــــــان دعا کنم. 🌷بہ اميد ظہورش صلوات🌷 🌸 ْ_وَالْعَنْ_أعْداءَهُم_أجْمَعِینَ.🌸 🕊 🕊 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹•═•••🍃••◈🌹◈••🍃•••═•🌹 ✔️ نهے توقیت...(وقت تعیین کردن) ❤️ آقا (علیہ السلام ) فرمودند: 🌹«إِنَّ مَنْ وَقَّتَ لِمَهْدِيِّنَا وَقْتاً فَقَدْ شَارَكَ اَللَّهَ تَعَالَى فِي عِلْمِهِ وَ اِدَّعَى أَنَّهُ ظَهَرَ عَلَى سِرِّهِ…» ☑️« هر کس براے ظہور مهدے ما علیہ السلام وقت تعیین کند، قطعاً خود را در علم خداوند متعال شریک دانستہ است و (بہ ناحقّ) ادّعا کردھ کہ توانستہ بر سرّ او آگاهے یابد!» 📚بحارالأنوار، ج ۵۳، ص۳ 📚إثبات الهداة، ج ۵، ص ۲۱۶ ‌‌❣❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹•═•••🍃••◈🌹◈••🍃•••═•🌹 💠🔹 @m_rajabi57 🔹💠 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
‌ 🌷مهدی شناسی ۳۲🌷 ⏹منظور از غیبت امام زمان این نیست که حضرت جایی مخفی شده باشد. ⏹غایب بودن امام،یع
‌‌ 🌷مهدی شناسی ۳۳🌷 🔷تمام گرہ های ریز و درشت ما به دست امام باز می شود و اگر این را بدانیم،دلمان شیفته ی او می شود. 🔷طوری شیفته ی او می شویم که دیگر بدون او حتی نفس هم نمی توانیم بکشیم. 🔷دست به سوی غیر او دراز نخواهیم کرد و هر خیری از هر جایی رسید،می فهمیم از اوست و جز او نخواهیم دید. 🔷به این وسیله ارتباطمان با حضرت قوی تر شده و این ارتباط قوی ان شا الله راه ظهور را باز خواهد کرد... 🔷فایده ی امام در غیبت و حضور،از طرف او هیچ گونه تفاوتی ندارد. ولی از طرف ما خیلی فرق می کند.چون پرده،بسیاری از آثار نور را در چارچوب،رنگ و غلظت خود محدود می کند و بعد آن را به اتاق می دهد. 🔷پس نوری که ما از پس پرده می گیریم هرگز مثل نوری نیست که وقتی پرده را کنار بزنیم،خواهیم گرفت و خیلی خودمان را محروم کرده ایم. 🔷بنابراین محرومیت از یک موجود پرفایده،دلیل کم فایده یا بی فایده بودن او نیست. 🔷مثل این که محرومیت از خورشیدی که طلوع کرده،دلیل بر کم نور بودن یا بی نور بودن آن نیست. 🔷این پرده ها،ظرفیت محدود،گناهان و غفلت های ماست... 🌷🕊 @m_rajabi57 🕊🌷 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃
‌🌷مهدی شناسی ۳۴🌷 🔷وقتی پرده می گذاریم،یعنی رابطه ی چندان خوبی با نور مستقیم خورشید نداریم؛چون محدود هستیم و ضیق وجودی داریم و اگر اندکی بیشتر با این چشم محدودمان به او نگاه کنیم،کور می شویم. 🔷یعنی چون محدودیم،از او کناره می گیریم؛نه فقط به خاطر این که او قوی است.بلکه به خاطر این که ظرفیت ما کم است و تحمل این همه نور را ندارد. 🔷خورشید این طور نیست که بگوید:حالا که محدودی،من هم غروب می کنم! 🔷او آن قدر مهربان است که با وجود پرده ها و محدودیت ها سعی می کند از هر روزنه ای که شده،نور خود را برساند. 🔷اصل وجود امام در میان مردم برکت است.امام باقر علیه السلام می فرمایند:"به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی،نابودی را از قریه ای برمی دارد." 🔷اگر امام مهدی علیه السلام نبود اوضاع و احوال هستی،هرگز چنین نبود؛نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند.روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد. 🔷وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است. 🕊🦋 @m_rajabi57 🦋🕊 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃 🌼 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
#قسمت_چهل_و_پنجم #تمام_زندگی_من: 🎂 #جشن_تولد 🎂     بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد
: 💞 خواستگارے💞   پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود … اما ازش خوشش می اومد … و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت … به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد … هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت … - تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ … چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم … پشت سر هم سرفه می کردم … - حالا اینقدر هم خوشحالی شدن نداره که داری خفه میشی … چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون … - ازدواج؟ … با کی؟ …  - لروی … هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم … هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود … با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته … اما بدتر شد … پدرم رو کرد به آرتا … - تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ … با ناراحتی گفتم …  - پدر … مکث کردم و ادامه دادم … - حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ … من قصد ازدواج ندارم … خبری هم نیست … - لروی اومد با من صحبت کرد … و تو رو ازم خواستگاری کرد… گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی … و تو هم یه احمقی …     : 🔹️ تو یہ احمقے🔹️     همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم … با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم … - آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ … - نه … اون نجیب تر از این بود بگه … من دارم میگم تو یه احمقی … فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده … و بعد رو کرد به آرتا و گفت … - مگه نه پسرم؟ … تا اومدم چیزی بگم … آرتا با خوشحالی گفت …  - من خیلی لروی رو دوست دارم … اون خیلی دوست خوبیه… روز پدر هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه … دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم … اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که … - آرتا!! … آقای هیتروش، روز پدر اومد … ولی قرار بود که … - من پدربزرگشم … نه پدرش … اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن … روز پیرمردهای بازنشسته که نبود … دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم … مادرم می خندید … پدرم غذاش رو می خورد … و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد … اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن … و من، فقط نگاه می کردم … حرف زدن های آرتا که تموم شد … پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت …  - خوب، جوابت چیه؟ …   http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
: 💛 نام هاے مبارک 💛   من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم … ولی لروی چنان محبت اون رو به دست آورده بود و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال … آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود … هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود … مهریه من، یه سفر کربلا شد … و ما به همراه خانواده هامون برای عقد به آلمان رفتیم … مرکز اسلامی امام علی “علیه السلام” … مراسم کوچک و ساده ای بود … عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد … هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد … ما پای عقدنامه رو با اسم های اسلامی مون امضا کردیم … هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود… اونها رو عوض نکردیم … اما زندگی مشترک ما، با نام علی و فاطیما امضا شد … با نام اونها و توسل به نام های مبارک اونها … 🔹️🔹️🔹️🔹️ 🔹️🔹️🔹️🔹️ http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی🌴 #قسمت_هفتادودو 🌀 #داود_علیه_السلام 🌀 الم تر الی الملاء من بنی اسرائیل من بعد م
🌴 قرانی🌴 🔹️🔹️ پیروزی به دست داود 🔹️🔹️ و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علینا صبراً  (سوره بقره: 251) در میان سپاه طالوت، کودکی نو رسیده بود که نام داشت. او برای جنگ، با نیامده بود، بلکه چون سه برادر بزرگ او در این سپاه بودند، پدرش او را همراه برادران فرستاده بود که پس از پایان جنگ، خبر سلامتی برادران را برای پدر ببرد.  در یکی از روزهای جنگ، خردسال مشاهده کرد که از سپاه مخالف جالوت بمیدان آمده و مبارزه می طلبد، ولی از بنی اسرائیل هیچ کس جرئت جنگ و هماوردی او را پیدا نمی کند و بدین جهت جالوت میان میدان فریاد می کشد و عظمت خود را بر بنی اسرائیل به نمایش می گذارد. داود از یک نفر پرسید: اگر کسی جالوت را بکشد، پاداش او چه خواهد بود؟ او در جواب گفت: پادشاه جائزه بزرگ به او عطا می کند و دختر خود را نامزد او می گرداند و خاندانش سیادت و بزرگی پیدا می کنند.  داود که خود را در مقابل چنین پاداشهای بزرگی دید، هوس جنگ به سرش افتاد. با اینکه پیش از آن، هرگز چنین فکری به خاطرش نرسیده و تمرین جنگ نکرده ود. در آن حال با شتاب خود را به شاه رسانید و اذن جنگ خواست. شاه او را از این عمل خطرناک بیم داد. داود گفت:  من خود را قادر بر جنگ با این مرد می بینم، زیرا چندی پیش شیری به گله گوسفندان پدرم حمله کرد، من او را کشتم، خرسی هم با او همراه بود، خرس را هم از پای در آوردم.  طالوت لباس رزم بر او پوشانید واو را به میدان فرستاد.. داود از پوشیدن لباسهای سنگین جنگ، احساس ناراحتی کرد. آنها را از تن در آورد و با لباس عادی، قدم به میدان گذاشت و تنها چیزی که همراه داشت، پنج قطعه سنگ که از بیابان انتخاب کرده و یک عصای کوچک شبانی بود.  چون مقابل جالوت رسید، سنگی در فلاخن گذاشت و به نام خداوند، به طرف جالوت رها کرد. سنگ با شدت تمام، بر پیشانی جالوت خورد و بلافاصله جالوت نقش زمین شد. داود شمشیر او را برداشت و سر از بدنش جدا کرد و نزد طالوت آورد. سپاه جالوت، پس از کشته شدن پادشاه خود، تاب مقاومت نیاوردند و فرار کردند و طالوت هم از داود تقدیر کرد و وعده همسری دختر خود را به او داد. رفته رفته، داود در پیشگاه طالوت مقامی ارجمند پیدا کرد. او دختر خود میکال را به داود داد و فرماندهی ارتش را به او محول نمود. از طرفی هم رفاقت و دوستی محکمی بین داود و یونالنان پسر طالوت بر قرار گردید و در اجتماع هم روز بروز بر عظمت داود افزوده میشد.  در اثناء این حوادث، پیغمبر آن زمان وفات یافت و همانطوری که او به داود خبر داده بود، سلطنت طالوت پس از قتل وی، به داود منتقل گردید.  داود در زمان سلطنت خود، جنگها کرد و کشورهائی را ضمیمه خاک بنی  اسرائیل نمود و در تمام جنگها موفقیت و پیروزی با او بود.. وفی http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدیّ یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن یا امامَ الاِنسِ والجانِّ سیِّدی و مولایَ ! الاَمان الاَمان... ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🎉تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عج http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا