eitaa logo
مِشْکات
103 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد پیامبر بزرگ الهی حضرت عیسی بن مریم علیه السلام مبارک. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 استغاثه به سلام الله علیها برای حاجات مهم 🥀 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸●♧••••♡••••♧●🌸
❣ دزدهای انگلیسی❣ ..وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا … خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور … توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی … در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … – شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید  خنده اش گرفت … – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه… اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید … ناخودآگاه خنده ام گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید … تحویلم گرفتید … اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم … چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن … اصلا دزدهای زرنگی نیستن … و از جا بلند شدم …   ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/m_rajabi57 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
❣تقصیر پدرم بود❣ ..این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … - دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم .. از جاش بلند شد … - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه … نفس عمیقی کشیدم … - چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم … - بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم … توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم … همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد …   ❣ حس دوم ❣ درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم … باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران … هر چند، حق داشتن … نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن … گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد … اونقدر قوی که ته دلم می لرزید … زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم … اول که فکر کرد برای دیدار میام … خیلی خوشحال شد … اما وقتی فهمید برای همیشه است … حالت صداش تغییر کرد … توضیح برام سخت بود … - چرا مادر؟ … اتفاقی افتاده؟ … - اتفاق که نمیشه گفت … اما شرایط برای من مناسب نیست … منم تصمیم گرفتم برگردم … خدا برای من، شیرین تر از خرماست … - اما علی که گفت … پریدم وسط حرفش … بغض گلوم رو گرفت … - من نمی دونم چرا بابا گفت بیام … فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم … بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم … گریه ام گرفت … مامان نمی دونی چی کشیدم … من، تک و تنها … له شدم … توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم … دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست … چه می کنم … و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم… چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم … - چطور تونستی بگی تک و تنها … اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ … فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ … غرق در افکار مختلف … داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد … دکتر دایسون … رئیس تیم جراحی عمومی بود … خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه … دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده … برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد … اما یه چیزی ته دلم می گفت … اینقدر خوشحال نباش … همه چیز به این راحتی تموم نمیشه … و حق، با حس دوم بود … ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/m_rajabi57 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
❣ هوای دلپذیر ❣ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها … شیفت های من، از همه طولانی تر شد … نه تنها طولانی … پشت سر هم و فشرده … فشار درس و کار به شدت شدید شده بود … گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم … از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم … به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد .. سخت تر از همه، رمضان از راه رسید … حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم … عمل پشت عمل … انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره … اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود… از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم … کل شب بیدار … از شدت خستگی خوابم نمی برد … بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک … رفتم توی حیاط … هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد … توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد … و با لبخند بهم سلام کرد … - امشب هم شیفت هستید؟ - بله … - واقعا هوای دلپذیری شده … با لبخند، بله دیگه ای گفتم … و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره … بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم … اون هم سر چنین موضوعاتی … به نشانه ادب، سرم رو خم کردم … اومدم برم که دوباره صدام کرد … - خانم حسینی … من به شما علاقه مند شدم … و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه … می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم …   ❣ خانواده ❣ ..برای چند لحظه واقعا بریدم … - خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ … توی این دو سال، دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود … و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده … - دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما… کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت … پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی… چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه … - دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی … احترام زیادی قائلم … علی الخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه… اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن … حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم… با کمال احترامی که برای شما قائلم … پاسخ من منفیه… ... ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ https://eitaa.com/m_rajabi57 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5875403759282030317.mp3
3.3M
﷽ 📲 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 مهمترین علت گرفتاری در برزخ 🔖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما به حال خودمان اشک میریزیم وقت و بی وقت..شب و روز؛ درهرحال، برای وضع زارِ خودمان.. برای این اوضاع ترسناکِ خودساخته نه برای تو :) تو حالا فاتح تمام این جهانی! بزرگترین پیروزیِ دنیا به نام تو ثبت شده سردارِ شهیدِ عزیزم.. یقینا شهادت برای شما بزرگترین فتح جهان است! ۷ روز مانده... به دست بر زمین افتاده سوگند شهـادت آیه‌ای کم داشت بی‌تو.. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 https://eitaa.com/m_rajabi57 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
🌷⚜️⚜️⚜️⚜️🌷 #داستان_های_قرانی #هود_علیه_السلام #قسمت_شانزدهم بسم الله
والی ثمود اخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب  (سوره هود: 61)  🔅قوم ثمود در وادی القری که منطقه ای میان مدینه و شام بود سکونت داشتند. از عمرهای طولانی بین سیصد تا هزار سال برخوردار بودند.  🔅کمر به آباد کردن سرزمین خود بستند و در این راه قدمهای بلندی برداشتند. 🔅باغهای بزرگی احداث کردند و ساختمانهای زیبا و محکمی ساختند.  آنها بازماندگان قوم عاد بودند که بمرور زمان جامعه بزرگی را تشکیل دادند و قصرها ساختند و در دل کوهها خانه های مستحکمی بوجود آوردند.  🔅با اینکه از سرنوشت هلاکت بار قوم عاد آگاه بودند، از آن عبرت نگرفتند و بهمان انحرافها و آلودگیها رو آوردند. بت پرستی را بجای یکتاپرستی برگزیدند و برای خود بتهای گوناگون و رنگارنگ ساختند.  🔅خداوند، برای هدایت آنان، صالح را که از صالحان و. نیکان آن قوم بود برگزید و وی را مأمور ارشاد آنان کرد.  🔅صالح طبق روش سایر انبیاء با مهربانی با آنان به گفتگو پرداخت و بت پرستی را مورد انتقاد قرار داد و راه حق و حق پرستی را در برابر آنان گشود و گفت: آنکس که شما را آفریده و گستره زمین را جولانگاه فعالیتهای شما قرار داده، خدا است و جز او معبودی نیست. رو به درگاه او آوررید. از گناهان خود طلب آمرزش کنید. او به شما نزدیک است، عذر شما را میپذیرد و گناهانتان را می بخشد..  🔰قوم نه تنها از دعوت صالح استقبال نکردند که چهره ها درهم کشیدند و گفتند: ای صالح ما به تو امیدها داشتیم و آینده درخشانی را برای تو پیش بینی میکردیم و اکنون با این سخنان که می گوئی همه امیدهای ما نسبت به تو به ناامیدی انجامید. 🔰تو می گوئی ما از دین پدران و نیاکان خود دست برداریم و به خدای تو ایمان آوریم؟ هرگز!  🔰صالح بدون آنکه از برخورد سرد و نومید کننده قوم دچار تزلزل شود، گفت:  ای مردم، من فرستاده و پیام آوری امین هستم. از عذاب خدا بترسید و دعوت مرا بپذیرید. من از شما مزدی نمیخواهم. مزد من فقط با پروردگار جهانیان است. شما تصور میکنید با این راه نادرست و غلطی که در پیش گرفته اید به شما اجازه می دهند که در این باغستانها و چشمه سارها و نخلستانها و خانه های مستحکمتان زندگی کنید و از عذاب خدا در امان باشید؟ نه، هرگز! پایان این راه ، بدبختی و ابدی و عذاب دائمی است. من شما را از گرفتار شدن به چنین سرنوشتی بر حذر میدارم. سخن مرا بپذیرید و در پیمودن راه خطا سرسختی و لجاجت نکنید. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 https://eitaa.com/m_rajabi57 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 آیت الله بهاء الدینی می فرمود : من فقط می دانم اگر کسی متوسل به صدیقه طاهره شود و فاطمه زهرا به امام زمان اشاره کند حاجتش را لبیک گوید و  براورده می شود هر گز امام زمان درخواست مادرش فاطمه زهرا را رد نمی کند پس اگر کسی متوسل شود چون حب و ولایتش  جامع است رسول اکرم و  دوازده امام  می گویند : " . " 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 https://eitaa.com/m_rajabi57 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊