#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
« عطش »
«نوار مصاحبه شهید تورجی
و خاطرات دوستان»
ً صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملا روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها
قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب مرداد، همه
خیس عرق شده بودیم.
شلیک عراقیها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلیکوپتر عراقی آمد. به
راحتی جعبههای مهمات را در سنگرهای بالای ارتفاع تخلیه کرد و رفت. شلیک
خمپاره ها و نارنجکهای آنها شدت گرفت. ما را دقیق میدیدند. کمتر گلولهای
از آنها خطا میرفت!
یکی از گلولههای خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله
از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی
از بچه ها با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد!
صدای انفجار مهیبی آمد. بچههایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه
روحیه میدادند. برادر برهانی را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت:
حاج حسین خرازی توی منطقه حضور داره. کار تو این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند.
بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) میرسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده. بعد به من گفت: برو ببین میتونی
مهمات پیدا کنی؟
با بقیه بچههایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن
سنگر می رفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید!
هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بردیم
داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود.
چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بودند. همگی ناله میکردند. حاج آقا
ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم!
در حالی که از عطش حال خودش را نمی فهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده.
او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعًا هیچ آبی در
قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به دنبال آب و مهمات بودم. مشغول گشت زنی بودم که یک خمپاره به مقابل من خورد. ترکش بزرگی به پای من اصابت کرد.
افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. ازداخل
سنگری قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان
با دیدن من دوباره داد زد: آب آب!
همه قمقمه َ ها را توی در یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!!
به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد.
ادامه دارد.........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 خداوند بارى تعالى:🏴
▪️ إنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.
▪️ خداوند اسراف کاران را دوست ندارد.
📚 سوره اعراف، آيه 31.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🕋🕋🕋
🏴صدقه 5 نوع است :🏴
🍀صدقه به انسان صحیح و سالم:
🔅پاداش یک به ده دارد
(شادی دل کودک،نشاندن امید،دادن هدیه)
🍀صدقه به فرد زمین گیر و افتاده:
🔅پاداش یک به هفتاد دارد
(کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر)
🍀صدقه به پدر و مادر:
🔅پاداش یک به هفتصد است
(لبخند به روی آنان.شاد کردن دل آنها)
🍀صدقه برای اموات و مردگان:
🔅پاداش یک به هفتاد هزار دارد
(به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید)
🍀صدقه به طالب علم:
🔅پاداش یک به صد هزار دارد
(خریدن کفش مدرسه برای کودکی .ساخت مدرسه.کمک به طلبه ای......)
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
گردنش را کشیده و دهانش را باز کرد. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود.
اشک در چشمانم حلقه زد. باخجالت گفتم: حاجی تموم شد.
با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم
آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه
یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست!
بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها
تشنه اند. همه ما تشنه ایم. نیروی کمکی نیومده. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه.
آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش
رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج)
لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی. همانجا نشستم. یکدفعه آقای
ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا!
آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان!
حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد
گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت
نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت.
تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. بقية مجروحین هم ناله میکردند. حاج آقا ترکان شهادتین را گفت و ...!
من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. هنوز چندقدمی دور نشده بودم. يكباره
صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین.
خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله
مجروحین نمی آمد. آنها به آرزویشان رسیدند.
رفتم سراغ بقیه بچهها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر
چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و...
هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش بهتر شده!
روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی
وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این
گردان تازه نفس کجاست!؟
برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از
خلبانها حركت نكردند. کار انتقال نیروها به تأخیر افتاده. اما گردان در راه است.
الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب
به شما ملحق میشه!
همه از عطش ناله میکردند. با این حال به هم دلداری میدادند. همه میگفتند:
آب در راهه! گردان جدید داره آب وغذا مییاره.
با دیدن مجروحین و صحبتهای آنها یکدفعه اشک از چشمانم جاری شد.
دست خودم نبود. یاد کربلا افتادم. یاد بچههایی که منتظر عمو بودند. آنهایی که به هم دلداری میدادند. میگفتند: عمو رفته برای ما آب بیاره!
شب از نیمه گذشت. کنار یکی از سنگرها خوابم برد. دقایقی بعد از خواب
پریدم. لنگ لنگان راه ميرفتم. زخم پایم را دیگر فراموش کرده بودم. آنقدر شهید ومجروح جابه جا کرده بودم که سر تا پایم خونی بود!
سکوت عجیبی در منطقه بود. زیر نور ماه چیزی حرکت میکرد! با دقت نگاه
کردم. گروهی به سمت ما میآمدند.
یکدفعه یکی از بچهها داد زد. گردان جدید اومد. آب اومد!
بلافاصله صدای نالهی مجروحها بلند شد. همه جان تازه گرفتند. همه میگفتند:
آب آب!
ادامه دارد....... ...
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امام علی علیه السلام:🏴
▪️ إنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ.
▪️ خداوند سبحان قُوت(و نيازهاى) فقرا را در اموال اغنيا واجب و معين كرده است، از اين رو هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر به سبب بهره مندى غنى(و ممانعت او از پرداخت حق فقير) و خداى متعال در اين باره از آنها سؤال و بازخواست مى كند.
📚 نهج البلاغه، حکمت 328.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🕋🕋🕋
🏴راههای نگهداشتن عزت نفس در کودک:🏴
١- خوبیهاشو ببینید و بگید👌
٢- به حرفاش خوب گوش بدید😌
٣- بی دلیل بغلش کنید و ببوسید☺️
۴- مقایسه ش نکنید😱
۵-شب هر کاری دارید کنار بزارید و برایش قصه بگید🙈
۶- اشتباهاش رو راحت ببخشید✅
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#هفته_دفاع_مقدس. 🕋🕋🕋
▪️پخش زنده آیین تجلیل و تکریم یک میلیون پیشکسوت دفاع مقدس و مقاومت در تهران، مراکز استان ها و سراسر کشور در ارتباط تصویری با مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی) ساعت 10 صبح روز دوشنبه 31 شهریور(اولین روز هفته دفاع مقدس) از شبکه های صدا و سیما و شبکه شاد آموزش وپرورش.
«ستاد مرکزی گرامیداشت چهلمین سالگرد دفاع مقدس.»
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
هدایت شده از مرجع طب سنتی
برای توقف واردات تراریخته به ۵۰ هزار امضا نیاز داریم
همه را دعوت کنید امضا کنند تا در صحن علنی مجلس مطرح شود.
یا حسین
#نه_به_مافیای_تراریخته
https://www.farsnews.ir/my/c/35465
۵۰ هزار امضا باید بشود
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
««صدای پای آب»»
«نوار مصاحبه شهید تورجی
و خاطرات دوستان»
یک گروهان از گردان یا زهرا(س) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم.
حال خودم را نمی فهمیدم.
باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب کجاست!؟ يكي از
فرماندهان با تعجب گفت: دبه آب!؟
بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه های ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت!
باتعجب به او نگاه میکردم. خستگی این مدت روی دوشم نشست. نگاهی به
سنگر انداختم. بچه های مجروح همگی منتظر آب بودند. نشستم روی زمین.
بی اختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد. به یاد کربلا افتادم. در دل فقط
میگفتم: یا حسین (ع)
چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد!
رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را میگرفتند. گفتم: دیگه
حرف آب نزنید. آبی در کار نیست!
نگاههای بهت زده و متعجب بچه ها را فراموش نمیکنم. توان تحمل آن صحنه ها
را نداشتم. بیاختیار از سنگر بیرون آمدم.
فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسید. قبل از روشن شدن هوا
تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح بهَ اندازه یک در قمقمه آب رسید!
آفتاب روز دوشنبه بالا آمد. دشمن با تمام قوا آماده حمله مجدد بود. ساعتی بعد
شلیک خمپاره ها آغاز شد.
دیگرکسی برای مقاومت روی تپه حضور نداشت! همه یا شهید شده بودند
یامجروح. این تپه به خون بهترین عزیزان ما آغشته بود. براي در امان ماندن از تركشها سریع خودم را به داخل یک سنگر كشاندم.
چند نفر مجروح در انتهای سنگر بودند. هنوز چندلحظه ای نگذشته بود که یک
گلوله خمپاره روی سنگر خورد! بدن یکی از مجروحین متلاشی شد. از حرارت و
آتش بوجود آمده موها و ریشهای من سوخت!
خواستم از سنگر بیرون بیایم. گلوله دیگری جلوی سنگر خورد. چند ترکش ریز به من اصابت کرد.
به داخل سنگر دیگری رفتم. سه نفر از بچه ها آنجا بودند. آنها قبلا ارتشی بودند ولی به صورت بسیجی همراه گردان ما آمده بودند.
یکی از آنها ترکش به سرش خورده بود. دیگری به پهلویش و آن یکی هم در
حال شهادت بود. آنها هم آب میخواستند. من هم شرمنده!
تا عصر همين وضع بود. عصر دوباره آتش دشمن سنگین شد. با انفجار هر
گلوله خمپاره ناله عدهای بلند میشد و ناله عدهای خاموش!
آقای قربانی را دیدم. گفت: صبرکنید هوا که تاریک شد برمیگردیم! بعد هم
خودش تعدادی از مجروحین را برای رفتن آماده کرد.
لحظات غروب بود. هیچ صدایی نمیآمد. با سختی از سنگر بیرون آمدم. تعداد
زیادی از سربازان عراقی از بالای ارتفاع به سمت ما حركت كردند! به اطراف نگاه كردم برادر صفاتاج فرمانده گردان يازهرا (س)در ميان مجروحين بود.
برادر برهاني هم به خيل شهدا پيوسته بود. توان راه رفتن نداشتم. به حالت
چهاردست وپا شروع به حرکت کردم!
از کل گردان چند نفري بيشتر سالم نبودند! همه شروع به دویدن کردند. به یکی از بچه ها که لباس سپاه به تن داشت گفتم: لباست را در بیار، اگه اسیر بشی اذیتت میکنند. من هم لنگان لنگان به دنبال آنها رفتم.
کمی جلوتر برگشتم و برای آخرین بار به تپه نگاه کردم. تقریبًا همه جای تپه را
خون گرفته بود. تپه ای که بعدها به نام شهید برهانی نام گرفت. هنوز از داخل برخی سنگرها صدای ناله میآمد!
کمی آن سوتر سنگری خراب شده بود. بدن یکی از پیرمردهای گردان زیر
آوار مانده بود. فقط سر او بیرون بود. پیرمرد زنده بود و من را نگاه میکرد. باتعجب نگاهش کردم. عراقیها با من کمتر از صد متر فاصله داشتند. پیرمرد گفت: داری میری!؟
گفتم: کاری دیگه نمیتونم بکنم! گفت: به امان خدا، سریعتر برو!
هیچ لحظه ای در زندگی برای من سختتر از آن موقع نبود.
فاصله عراقیها خیلی کم شد. گلوله های آنها دقیق به اطراف ما اصابت
میکرد. شروع کردم به خواندن وجعلنا...
خودم را به سختی روی زمین می کشاندم. رسیدم به بالای دره. باید حدود صد متر را پایین میرفتم. دیگر رفقا زودتر از من رفته بودند.
عراقیها خیلی نزدیک شدند. حتی صدای آنها را میشنیدم!
ادامه دارد..........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha