#رمان_گاندو
پارت دوم❤️
محمد:
رفتم تو اتاقم یک ساعتی گذشت داشتم گزارش های بچه ها رو می خوندم که یه صدا اومد😱
از اتاق اومدم بیرون
دیدم رسول سر پله های سایت افتاده و داوود و فرشید و بچه های سایت دورش جمع شدن😢
با عجله رفتم پیش رسول
محمد:چی شده ، چرا رسول اینجا افتاده 😳
داوود : آقا منم کامل متوجه نشدم ، حواسم به مانیتور بود که دیدم رسول اینجا افتاد😢😢😢
محمد: خوب الان حالت خوب هست رسول؟!😢
رسول: خ..و..ب...م
محمد : کامل معلوم هست آقا رسول😞
همون موقع دیدم سعید اومد
سعید:یا زهراااا😱😱😱
اینجا چه خبر ، چرا رسول اینجا افتاده😢
فرشید:ما هم دقیق نمی دونیم سعید جان😁😂
محمد:🤨
فرشید:ببخشید😞
محمد : خوب حالا داوود ، سعید ، فرشید کمک کنید رسول رو بیارید اتاق من😐
داوود،سعید،فرشید: چشم آقا😉❤️
داوود:
با بچه ها کمک کردیم رسول رو بردیم اتاق آقا محمد👍
ادامه دارد.....
#گاندو
@roman_gandoi
#رمان_گاندو
پارت سوم❤️
داوود:
رسول رو بردیم اتاق آقا محمد👌
فرشید هم کمی آب ریخت و داد به رسول🌸
کمی که گذشت دیدیم رسول هنوز حالش جا نیومده😞
ولی از جاش بلند شد
رسول: خیلی.... ببخشید..... من رفتم
محمد:کجا رسول؟🤨
رسول: خوبم آقا
رسول:
نمی دونم چرا تا گفتم حالم خوبه ، سرم درد شدیدی گرفت و چشمام سیاهی رفت😞 و افتادم هنوز😢
محمد:
دیدم رسول حالش زیاد خوب نیست و هنوز افتاد😢😢😢
محمد: اینجوری نمیشه ، داوود!...
داوود: بله آقا
محمد: برو ماشین رو آماده کن بریم بیمارستان😔
داوود : چشم آقا محمد🌸❤️
رسول: نه.... آقا ...... نمی.....خواد... خوبم😞
داوود : رسول آنقدر مقاومت نکن 😁🌸
من رفتم آقا ماشین رو آماده کنم
محمد : باشه داوود جان😌
محمد: خوب فرشید کمک کنید رسول رو ببریم تو ماشین
فرشید: چشم☺️
محمد : رفتیم بیمارستان
تا رسیدیم آقای عبدی بهم زنگ زد!🙈
وایییی
یادم رفت به آقای عبدی بگم ما داریم می ریم بیمارستان😞
جواب دادم :
عبدی:. سلام محمد ، کجایی شما و بچه ها ی گروهت؟؟؟
محمد :سلام آقا ببخشید رسول حالش خوب نبود با بچه ها اومدیم بیمارستان البته سعید و داوود سایت هستن گفتم بمونن
عبدی: الان حالش چطور هست ؟
محمد : فعلا که .... هیچ
چون هنوز دکتر نیومده
عبدی : کدوم بیمارستانید؟
محمد : بیمارستان.....
عبدی : خوب خوبه من آنجا یه آشنا میشناسم که قبلاً پزشک سایت ما بوده👌کارش عالیه ، بهش زنگ می زنم میگم بیاد پیشتون🌸
محمد: ممنونم آقا لطف می کنید☺️❤️
ادامه دارد.....
#گاندو
#رمان_گاندو
پارت چهارم❤️
محمد:
چند دقیقه بعد دیدم یه دکتر داره به سمت ما میاد👍
دکتر:سلام محمد آقا😉
محمد : سلام آقا افشین😅
افشین:چی شده بلا دوره😌😀
محمد : من که نه یکی از بچه ها😉
افشین : خوب کجاست؟
محمد: بیرون تو ماشین نشستن اینجا که جا نیست برادر من😢😁
افشین: خوب بریم😉
محمد:
رسیدم به ماشین که ماشینم تو پارکینگ بیمارستان پارک کرده بودیم👍
محمد:خوب یه چند لحظه!
فرشید....
فرشید: جانم🌸
محمد :اینم دکتر
فرشید : سلام 😊
افشین : سلام
فرشید : آقا ایشون یکم برام آشنا هستن🤔😊
محمد: آقا فرشید ایشون افشین هستن قبلاً پزشک سایت بودن😉
فرشید:آها راست می گوید ها😄
محمد : نظرتون چیه که ما هم یه بیمار داریم 😁 دکتر جان....👌
افشین: خوب با اجازه👍
خوب سلام آقا ی....
محمد : رسول ... اسمشون رسول هست😅👍
افشین :
یه ماینه کردم و به محمد گفتم...!!!
افشین: محمد باید بستری شه ایشون😞
محمد : چی شده آخه😢
افشین: من کار های بستری رو انجام میدم میگم پرستار ها هم بیان رسول رو ببرن داخل😔
آخه زیاد حالش خوب نیست
ادامه دارد....
#گاندو
#رمان_گاندو
پارت۵❤️
محمد:
بعد از ده دقیقه رسول کاملا بی هوش شده بود تو ماشین😢
من و فرشید خیلی نگران بودیم ، که دیدیم ۳ پرستار و خود دکتر افشین با یه برانکارد «تخت» اومدن😞
وقتی افشین دید رسول کاملا بیهوش شده سریع با کمک پرستار ها روی برانکارد گذاشتنش و یه سرم بهش وصل کردن😢😢😢😢
افشین:خوب حالا ببریدش طبقه ی ۴ بخش مراقبت های ویژه😞
محمد: تا اینو شنیدم که افشین گفت ببریدش مراقبت های ویژه سرم گیج رفت😞
نزدیک بود بیوفتم که فرشید منو گرفت😞
فرشید: آقا خوبید؟
محمد: خو...بم فرشید ، فقط تو برو همراه رسول تا منم یه تماس بگیرم الان میام👍
فرشید: باشه چشم آقا محمد😉
محمد:
وقتی فرشید رفت گوشیمو در آوردم و رنگ زدم به عطیه !
دیدم جواب نمیده
آخه امروز گفت که بریم بیرون منم بهش قول دادم حالا با این حال رسول نمیشه برم😞
۴ بار به عطیه زنگ زدم جواب نداد منم رفتم تو ی بیمارستان طبقه ی ۴ بخش مراقبت های ویژه😢
وقتی رفتم دیدم ، رسول بیهوش سر تخت خوابیده و افشین هم داره معاینهاش می کنه🌸
تا دکتر افشین از اتاقش اومد بیرون منو فرشید رفتیم پیشش😢
محمد: چی شد دکتر؟؟؟
افشین: حال زیاد جالبی ندارد بهتره به خانواده خبر بدید محمد😢
محمد: اگه چیزی شده کامل به من بگو افشین😞
افشین:محمد ما توی سوگند نامه ای که بستم و قوانین بیمارستان این نیست باید به خانواده ی بیمار بگیم👍😞
محمد:😢😢
افشین: اصلا محمد تو چرا آنقدر نگران عضو گروهتی😄😒
تو که خانواده نیستی اصلا تو چه نسبتی داری با ایشون🤔🧐
محمد: 😞😞😞 من...من ...برادرشم😔
افشین:برادر😀
محمد:بله
افشین:محمد نگفتم لقب بسیجی و ....😏
محمد : نه من برادرشم😢☺️
محمد حسینی،رسول حسینی☺️😢😍
فرشید:آقا واقعا رسول برادر شما هست😉😃؟؟؟
محمد:بله فرشید جان
فرشید : پس چرا آقا تا حالا نگفتید🤔
محمد: الان وقت این حرف هاست😒😢
خوب حالا که فهمیدید من برادرشم بهم بگو چی شده😌😞😞😞
ادامه دارد.....
#گاندو
#رمان_گاندو
پارت ۶❤️
محمد جان بیا بریم اتاق من بیشتر صحبت کنیم😉
محمد: آخه..... چی بگم افشین ، باشه👍😊
فرشید جان فقط مواظب رسول باشی ها ، اگه بهوش هم اومد منو بی خبر نزار
فرشید: چشم آقا مگه میشه مواظب برادر آقا محمد نبود😁😁
محمد: اووووو🤨 فرشید رسول رو این قضیه خیلی حساسه ها تا بهوش اومد نری بگی به به برادر آقا محمد 😒
فرشید: بله چشم آقا ، رسول همون رسول خودمون 😊😍❤️❤️
محمد:❤️☺️
محمد:
رفتیم اتاق افشین 👍
افشین: خوب محمد جان چیزی می خوری؟؟؟
چای یا قهوه😉
محمد : برادر من ، افشین جان حال و حوصله ی این کار ها رو و این چیز ها رو ندارم ، بگو ببینم این برادر ما چی شده😢😢
افشین: بسیار خوب 😊
خوب نگاه محمد این آقا رسول چند سالش هست؟؟؟
محمد: ...🤔 خوب ۲۵ سالش میشه
افشین: ۲۵ ...خیلی ....😬
محمد: چی شده افشین؟؟؟
افشین: هیچی محمد😒
خوب ببین استراحت رسول چه شکلی ؟؟؟ یعنی چقدر میخوابه ؟؟؟ اصلا به خودش آسترا حت میده🧐
محمد : والا چی بگم من که زبونم مو در آورد آنقدر بهش گفتم حداقل ۴ ساعت و نیم بخوابه ، ولی ... کو گوش شنوا افشین😔😔
۲ یا ۳ ساعت خواب داره اونم سه روز یک بار همش هم که پای مانی تور هست 😔😢
افشین : خوب این زیاد خوب نیست😔
ببینم استرس چی استرس داره🧐🧐
محمد : استرس که خوراک ما امنیتی هاست دکتر جان 😞
رسول هم که استرس داره 👍😞😞😞
افشین: وایییی خوب کاملا معلوم هست برادر من😒
این رسول ما خسته هست ، اگه همین جوری ادامه بده حالش بد تر از اینم میشه هاااا باید مدیریت کنی☺️👍
محمد : چی بگم آخه من افشین😔😔 چشم👍
فرشید:
وقتی آقا محمد و دکتر افشین رفتن ،منم گوشیمو در آوردم دیدم یا خدااااا😱
سعید و داوود نزدیک ۱۰۰ بار بهم زنگ زدن😳😳😳
حتما نگران شدن😁
به سعید زنگ زدم👍👍
سعید: الو... سلام فرشید کجایی تو بابا😒
فرشید: سلام سعید جان شما خوبی ؟؟؟
سعید:😒 ای خدا از دست این فرشد😢
فرشید: خوب بابا 😏
سعید: حال رسول چطور هست؟؟؟
فرشید: سعید گوشی رو بزار روی بلنگو که داوود هم بشنوره که حالا یه دور برای داوود نخوام توضیح بدم😂
سعید: خیلی خوب گذاشتم👍
داوود:سلام فرشید
فرشید: سلام داوود جان☺️
خوب والا دقیق نمیدونم ولی بد نیست ، آقا محمد رفته پیش دکتر تو اتاقش دارن صحبت می کنند😌
داوود: خود فرشید آقا محمد اومد حتما نتیجه رو به ما بگو باشه؟؟؟
فرشید : چشم داوود جان😉
سعید: خوب الان میتونیم با رسول صحبت کنیم؟؟؟🤔
فرشید: نه عزیزمن الان بیهوش هست رسول🙈
خوب دیگه کاری ندارید !🤨
داوود : نه فقط ما منتظر هستیم ها هر چی شد بهمون بگو ما اینجا داریم کلافه میشیم از نگرانی😞😞😞
فرشید: خیلی خوب خدافظ👋🌸
داوود و سعید: خدانگهدار👋🌹
ادامه دارد....
#گاندو
#رمان_گاندو
پارت ۷❤️
فرشید:
بعد از اینکه تماسم با سعید و داوود تموم شد ، سرم رو برگردونم طرف چپ که ته راهرو بود ، دیدم آقا محمد و دکتر افشین دارن میان👌
پاشدم رفتم سمت آقا محمد و افشین :
فرشید: سلام 🌼
محمد: سلام فرشید جان رسول خوبه بهوش نیومده هنوز؟؟؟
فرشید: نه آقا 😞
افشین: سلام آقا فرشید😍
فرشید:😌☺️
افشین: خوب محمد من برم سری هم به بقیه ی بیماران بزنم ، کاری نداری ؟؟؟😉
محمد : نه ممنونم❤️
افشین:☺️🌸
فرشید : آقا چی شد ؟؟
محمد:
هر چی دکتر گفت رو برای فرشید هم گفتم ، فرشید هم گفت که سعید و داوود زنگ زدن و.....
بعد از اینکه حرف های دکتر رو به فرشید گفتم ، فرشید هم به سعید و داوود زنگ زد گفت اینم گفت که منو رسول باهم برادر هستیم😍☺️👍😒
۱ ساعت بعد⌚️
فرشید: پاشدم از پنجره ای که خیلی کوچیک بود و روی در اتاق رسول و رسول دیدم 👀
فرشید: آقا ....آقا...
محمد: چیه چی شده فرشید😳
ادامه دارد.....
#گاندو
عررر 😂🙂
چرا رمانای گاندویی همشون تو بیمارستانن تا سایت شون
یکی منو از گمراهیی دراره😅🍫
۱ ولا ادمینش انلاین نمیشه.💔
۲ممنون❤️❤️❤️
۳ خوشبختم😍😃
ولی حدیث کیه؟😂
۴ این جدیده که گذاشتم و بچسب فعلا😐😢
۵ میزارم کع🙂❤️
#گاندو
هدایت شده از ″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انواع دانش آموزان در مدرسه😂💔
کپی حلال با ذکر سه صلوات برای ظهور اقا✅
فقط اگر فواردر بکنی راضیترم😄
✨ @gandoooooooi ✨
☆【گاندو】☆
#باعث_و_بانی_وحشت_آمریکا
•••|ما امام رضایی ها|•••
۱ ولا ادمینش انلاین نمیشه.💔 ۲ممنون❤️❤️❤️ ۳ خوشبختم😍😃 ولی حدیث کیه؟😂 ۴ این جدیده که گذاشتم و بچسب فعل
ادمینش رمان رو برا من میفرسته منم میفرستم کانال از این به بعد😊
دختری از تبار امنیت
پارت ۲۰
کوثر . سوگل . زینب
غذا گرفتم و رفتم خونه قبل رسیدن هم چادر در آوردم و قایم کردم داشتیم غذا میخوردیم که عمو گفت دوست داری تو وزارت خونه کار کنی
من😶
چی من
من که مدرک تحصیلی ندارم
عمو :جور میکنم برات 😁.
من؛ بدم نمیاد حالا چیکار کنم
عمو:مدرک که جور کردم بهت میگم
من؛اصلا کدوم وزارت خونه
عمو: وزارت خارجه
من:چی کجا عمو اونجا خیلی حساس نمیشه
عمو:تو چیکار داری برو فقط بعضی وقت ها اگه خبر محرمانه به دستت رسید به من بگو
من:وا به چه درد شما میخوره
عمو:تو چیکار داری به جاش پول خوب میگیریم
من:باید فکر کنم
عمو:عه سوگل
من: خب بزار
برای این گفتم که از از راستی الان که آقا سعید شهید شدن کی کارشناس پرونده است
یعنی من تو گروه کی هستم
با خودم گفتم فردا صبح به بهانه ورزش میرم همه چی بپرسم
اون روز نشستم و پا گوشی مطلب های سیاسی خوندم و تو تلگرام با یک صد اسلام چت کردم و با مطالب که سند محکم داشت حسابی ضایع اش کردم و شب هم زود خوابیدم😁
صبح رفتم و همون دختر جوان اومد
سلام
سلام
چه خبر از عمو تون
من: مسخره میکنی
اون:نع
من :ببین من ذهنم درگیر شده الان که آقا سعید نیست پس کی شده کارشناس پرونده
اون:شاخ درنیار فقط
من:وا
اون:همین روشنک خانم شد کارشناس😁
من:چی شد 😶
اون:آره دیگه
من:او مای گاد
اون:خب حالا خبر چیه
من:گفتن که عمو چه پیشنهادی داد اونم گفت همین فردا دوباره بیا تا من بهت جواب بدم
من:باشه
و رفتم 🚶🏻♀️