May 11
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ؛ ن، سوگند به قلم و آنچه مینویسند.
ای نورانیت محض، نور مطلق، ای تمام و کمال نور، ای نور علی نور
تو را قسم به آیات نور علی نورت، تو را قسم به سوگند بر قلمت، تو را قسم به تمام نوشتههای نورانی تمامی اعصار
که بر قلمم نور روا داری و جز نور بر قلمم نتابانی .....
بنده مهجور معذور تو ....
#الهینامه
@maahjor
هوالمحبوب
وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
(آل عمران؛ ۱۳۴)
هر دلی کز بادِ الفت خون شود، همدرد ماست.....
#بیدل_دهلوی
الهی!
فرمودی هرآنکه از دیگری بگذرد محب توست، و او را در زمره نیکوکاران برشمردی ......
از ذات پاکت که جز نیکی و احسان نیست، چیزی جز عفو و بخشش گمان ندارم.....
مهربانا، نیکی و عفو سرشت توست و زیبنده ذات عاری از زشتیات....
از عبد گنهکار درمانده وامانده در سرای حیرانی، بگذر که او نیز قلبش مملو از عشق مهربانان است.....
#الهینامه
@maahjor
وَهُوَ لِلکُرُباتِ دافِعٌ (و اوست برطرفکننده غمها، اندوهها و رنجها)
إِنَّ اللهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا (حج؛ ۳۸)
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو...
#مولوی
الهی!
فرمودی هرآنکه در زمره ایمان آورندگان باشد، به یقین از حمایت مطلقت بهرهمند خواهد شد....
و جز تو کسی را برطرفکننده غم، اندوه، رنج و آلامهای بنده نمیشناسم....
و جز تو خدایی اینچنین مهربان و حامی و نوازشگر نمیدانم....
مرا به غیر تو هیچ امید نیست.....
مهربانا، صادقا، الوعده وفاء
#الهینامه
@maahjor
هو الحی
إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ (انعام؛ ۹۵)
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نه پیوست بدو
#جامی
الهی!
فرمودی که مرگ و زندگی در دست توست و هر بیجانی را که اراده کنی جان بخشی و هر صاحب جانی را که بخواهی جان بستایی.....
الهی! ای مبدل زندگی به مرگ و ای معطی زندگی از مرگ
به لطف و کرمت، قلبم را بشکاف و از درون تن بیجانم زندهگی را جاری ساز....
همانا توئی صاحب کن فیکون که تمام بستگیها با نظر لطفت شکافته و رشد و نمو مییابد...
مرا دریاب که سخت محتاج جریان پیدا کردنام.....
#الهینامه
@maahjor
هو الباقی
کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ (عنکبوت؛ ۵۷)
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
#حافظ
الهی!
فرمودی بازگشت همه به سوی توست آنگاه که طعم مرگ را با تمام جان و تن چشیده باشند....
معبودا!
در تعجبم که کدام رفتن و کدام بازگشتن؟!
مگر عالم همه محضر تو نیست؟! مگر نه اینکه همواره در آغوش مهرت جریان داریم؟!
کجا بودهایم که نبودهای؟!
اگر غافل ماندهایم از حضورت، قصور رویبرگردانی ماست...
و چون پرده براُفتد در دم در آغوشت جان دهیم و جان بستانیم که جانآفرینی تو......
#الهینامه
#الهیوربیمنلیغیرک
@maahjor
مهجور
هو الباقی کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ (عنکبوت؛ ۵۷) مرا در منزلِ
هو الباقی
کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ (عنکبوت؛ ۵۷)
باید چشاییام را تقویت کنم! خیلی زیاد
تا از دور بتوانم مزه، طعم و بویش را زودتر حس کنم و شصتم خبردار شود که وقتش رسیده، یکهو غافلگیر نشوم!!!
باید حواسم به تمام چشیدنیها باشد!!
طعم امید و ناامیدی، طعم صواب و خطا، طعم گناه و ثواب، طعم بخل و کرم، طعم کبر و تواضع، طعم عجب و خضوع، طعم خست و گشادهدستی و..... و طعم مرگ و زندگی....
اصلا چطور میشود دو مفهوم متضاد را همزمان فهمید و آیا لزومی دارد وقتی طعم شیرین سخاوت را چشیدهای بدانی مزه خست چطور است؟!
شایدم بیفهم خست، کبر، غرور و... اصلا نشود بخشندگی، تواضع، خضوع و... را فهمید، چطور وقتی شناختی از تلخی نداری شیرینی به کامت مزه کند؟!
مگر بی درک شب، روز معنا دارد! بیحس سرما، گرما! بی فهم بالا پایین و...
نمیدانم!!
فقط میدانم اگر مرگ نبود، زندگی هم انقدر خواستنی نبود، میشد یک چیز دمدستی همیشگی غیرقابل اعتنا که همیشه هست و هست و هست...
تا چشم کار میکند هست و نگرانی از تمام شدنش نیست....
اصلا مرگ و زندگی در تقابل با هماند؟!
خوب مرگ که بیاید، زندگی تمام میشود، زندگی در کجا؟!
و مرگ که بیاید زندگی آغاز میشود، مرگ در کجا؟!
آیا مرگ هم بخشی از زندگیست؟!
اصلا نکند یکوقت حواسپرت زندگی شوم و مرگ یادم برود...
مگر نه اینکه همیشه سر سفرهاش نشستهایم و منتظر که تعارف شود این حلوای تنتنانی!! آنموقع دیگر توفیق اجباریست و باید چشید و مزه مزه کرد....
نمیدانم تلخ هست یا شیرین، شور یا ترش، شاید ملس باشد یا حتی گَس
شنیدهام برای اهل دل «احلی من العسل» است و تشنهاند به چشیدن و شوق وصال دارند چونان تمنای طفل شیرخوار به مادر ....
و اما برای چون منی که طعم زندگی را درست نچشیده، طعم مرگ چگونه خواهد بود؟!
الهی تو را به لحظه احلی من العسل اهل قُربت، کاممان را در لحظه فراق و وصال، تلخ و ناگوار نفرما....
و نگذار لحظه خداحافظی و دیدار کاممان تلخ باشد....
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه میکنی؛
وقت رفتن است...
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر میشود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
#پینوشت
#قیصر_امین_پور
#پریشانی
#به_یاد_۲۹۲
@maahjor
هوالباقی
میگفت؛ «سه یا چهار سالم بود، حدود ساعت ۱۰صبح، یک لقمه نون و پنیر دادن به من و خواهر دومی که دو سال از من بزرگتر بود و گفتن برید رو بوم دراز بکشید و بخورید، حیاط شلوغ میشه، سر و صدا میشه شما کاریتون نباشه، لقمتون رو بخورید و آسمون رو ببینید. ما رفتیم رو بوم ولی به شکم دراز کشیدیم همون لبهی بوم کاه گلی، همینطور که لقمه تو دستمون بود، داشتیم حیاط و آدمها رو نگاه میکردیم، دیدم رو دست مردا یک طبق هست که انگار کسی روش خوابیده و روش پارچه کشیدند، خواهر بزرگترم که ۸سالش بود همراه زنهای فامیل گریه و شیون میکردند. بزرگ که شدم فهمیدم اون روز، مادرم تشییع میشده و ما بیخبر از همه جا، فقط زل زدیم به اون اتفاقات.»
نمیدانم اولین بار کی اینها را برایم تعریف کرده بود؛ شاید زمانی که هنوز چهل سالش نشده بود، ولی مطمئنم بارها بارها این خاطره را بازگو کرده بود، در ۵۰ سالگی، ۶۰ سالگی و حتی در ۷۰ سالگی....
همیشه میگفت؛ « بچه از مادر یتیم میشه، من نمیفهمم چرا میگن پدر بمیره بچه یتیم میشه، هر کی مادرش بمیره یتیمه، من میدونم بیمادری یعنی چی...»
یادمه از بچگی دعا میکرد و میگفت؛ « الهی خدا مادرتون رو نگه داره و اگر تقدیر به مردن باشه، اول من بمیرم، بی مادر نشید هیچوقت که تمام ناز و ارج و قرب بچه به مادرشه، حتی پیش پدرش»
تا یک مادر و بچه میدید، دعا میکرد که؛ « الهی به ناز مادر بزرگ شی.»
همیشهی خدا حسرت مادر ندیدهاش را میخورد، نه که ندیده باشد، دیده بود ولی انقدر کم سن بوده که هیچ خاطرهای ازش یادش نمانده بود، این حسرت همیشه بود حتی تا لحظهای که پر کشید و آسمانی شد ....
ولی حداقل به یک آرزویش رسید، قبل مادرم رفت و به قول خودش ما یتیم نشدیم....
آن شب که رفت، مطمئنم بعد از ۶۷ سال به آرزوی کودکیش رسید و در پناه مادرش آرام گرفت.....
حسرت بیمادری پدرم و رنجهایی که کشیده بود، باعث شده بود ما هم مثل خودش همیشه دعا کنیم؛ « خدایا تمام بچهها به ناز پدر و مادر بزرگ بشن و هیچ کس یتیم نشه مخصوصا بیمادر نشه.»
حالا هر وقت مادری پر بکشد، مخصوصا جوان که کودک خردسال هم داشته باشد، دلم پر میکشد و میرود کنار آن پسرک به شکم دراز کشیده و نگاه معصومانه یتیمش که بیخبر از همهجا، یک عمر حسرتش شروع میشود.....
#به_یاد_پدر
#به_یاد_۲۹۲
@maahjor
هوالعلیم
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
#سعدی
چونان خورشید که میتابد و نور میپراکند،
عامل رشد و نمو و بالندگیست، گرما بخش،
روشنایی بخش و عامل حرکت است.
و خوب البته گرمایش که زیاد شود، آدمی را کلافه میکند، یا حتی بدتر میسوزاند و جزغاله میکند.😉☺️
اساتید گرامی و عزیز، تمام روزها و سالهای عمرتان پرخیر و بابرکت باد.
و قلب و جانتان مملو از نور و عشق الهی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#خانم_مشایخی
#خانم_طباطبایی
#خانم_عمیدی
#خانم_سبحانی
#خانم_دهنمکی
#خانم_کیانی
#خانم_نیکخواه
#خانم_علوی
#استاد_رزمجو
#استاد_فخاری
#استاد_انواری
#استاد_طاهری
#استاد_پورحسن
#استاد_جوان_آراسته
#خانم_رحمانی
و.....
@maahjor
هوالمحبوب
لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (الانبیاء؛ ۸۷)
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد #مولوی
بارالها، معبودا
به جز تو به کدام اله و معبودی پناه برم؟! که جز تو الهی نیست!
وجود مقدست عاریست از تمام بدیها، کاستیها و نقصانها.....
آنچه از عصیان و خطا رفت همه از نفس سرکش خود بود، بر خود ستم کردم و ظلم روا داشتم ....
مرا برای ظلم برخود و دیگری، و برای کوتاهیهای مکرر و برای قدرنادانیام ببخش و بگذر ....
#الهینامه
@maahjor
هوالجبار
برای مهمانی افطار، مربا را پخته بودم...
خیلی اهل مربا نیستیم، برای همین کم پیش میآید مربا بپزم آخرین بار یادم نیست کی مربای هویج درست کردم، فن و فوتش یادم رفته بود، ضمن اینکه حجم و مقادیر شکر و آب و هویج و.... برای مثلا ۳۰ نفر هم نمیدانستم.....
در نت سرچ کردم و بعد از اینکه دستم آمد مقدارها چطور هست، شروع به درست کردن نمودم.
تقریبا حدود ساعت ۱۰ شب پروسه پخت مربا شروع شد تا سحر، سحری هم خوردم و اما هنوز مربا قوام لازم را نداشت، پلکهایم سنگین شده بود و دیگر نمیتوانستم بیخوابی را تحمل کنم
زیر قابلمه را زیاد کردم تا آب اضافی تبخیر شود و کار مربا تمام و بالاخره بروم بخوابم ...
یک ربع بعد مربا حسابی جا افتاده بود و خبری از آب اضافی نبود، ظاهرش حسابی دلربا شده بود و شهدش قوام عسل را به خودش گرفته بود.
بله، همان هست که میخواستم زیر قابلمه خاموش شد و من هم به مراد دلم رسیدم و رختخواب را بغل کردم و خواب...
دم دمای ظهر که تازه از خواب بیدار شده بودم، دوباره رفتم سروقت مربا، به نظرم از صبح هم قوامش بیشتر شده بود و حتی یک قطره آب اضافی نداشت...
_؛ ولی انگار زیادی سفت شده؟! نه خوبه دیگه حسابی مارمالاتیطور شده...
یک ظرف بزرگ آوردم و مربا را در آن ریختم و در یخچال گذاشتم.
دم افطار با خودم گفتم؛ بهتره یه کم از مربا بیارم بخوریم، ببینیم طعم و مزهش چطور شده برای مهمانی شب جمعه، خوش طعم و عطر هست؟!
ظرف مربا را از یخچال درآوردم و درش را باز کردم، اما وقتی چشمم افتاد به مربا، خشکم زد، چرا اینجور شده، پس کو آن مربای خوش رنگ و لعاب و خوش عطر !!!!!
اینکه مثل یک تکه سنگ، سفت و سخت و رنگ پریده شده، از عطر خوش هم که خبری نیست.... واای این را حتی نمیشود خودمان بخوریم چه برسد بگذاریم جلوی مهمان؟! با کلی زور و به ضرب حرکت چاقو، یک تکه از مربا را کندم و در دهانم گذاشتم، وااای مزهاش هم چنگی به دل نمیزند، رو به همسرم کردم و گفتم؛ مربا خراب شد، شکلش که عین سنگ شده، طعمش هم که نگم دیگه... گفت یه تیکه بده ببینم... یک تکه مربای هویج سنگی بهش دادم، مزه کرد و گفت:
_ طعمش خوبه که، نریزیش دور، خودمون میخوریمش...
_آخه اینو چطور بخوریم، خیلی بد شده که!!
از دو سه نفر پرسیدم ببینم راه حلی دارند، هیچی دستگیرم نشد و یکی از آنها گفت: بریزش دور دیگه، وقتی خراب شده به جای غصه خوردن و چکنم چکنم و اینکه بشینی اعصابتو خورد کنی، خراب شده دیگه، چکنم چکنم نداره....
اصلا نمیتوانستم به دور ریختنش فکر کنم، زحمت درست کردنش هیچی، ولی آن همه مواد چی، از اسراف کردن بیزارم باید راهحلی باشد، یعنی همه کسانی که مربا درست میکنند حرفهایاند و مربایشان عالی میشود؟!
دوباره در نت سرچ کردم و دستور پخت مربا را خواندم، نوشته بود مربا باید با حرارت کم و سرحوصله پخته شود و به هیچ عنوان نباید شعله پخت مربا زیاد باشد و گرنه به اصطلاح شکرک میزند و توصیه کرده بود برای جلوگیری از شکرک زدن مقداری آب لیمو حین پخت اضافه شود، به فکرم رسید مجدد تلاشم را کنم.
یک کاسه آب جوش ریختم در قابلمه و یک مقدار آبلیمو اضافه کردم و مربای سفت را به آن اضافه کردم و انقدر هم زدم که مربا داخل آب جوش حل شد، بعد گذاشتمش روی حرارت کم و منتظر شدم جوش بیاد، چندتا قل که زد مربا را خاموش کردم.. خنک که شد، تست کردم طعمش خوب بود و ظاهرش هم درست شده بود.
خداروشکر توانستم نجاتش بدهم و کار به دور ریختنش نکشید...
آن شب جمعه و چندتا مهمانی افطار دیگر، مربا را در ظرف ریختم و گذاشتم سر سفره افطاری
و جالب بود چندنفر حسابی خوششان آمده بود و طرز تهیه به قول خودشان این مربای خیلی خوشطعم و خوشمزه و خاص را ازم پرسیدند و من فقط میتوانستم بگویم دستورش را از نت سرچ کردم همین.
ولی با خودم میگفتم، عجب سرنوشتی داشت این مربای هویج ...
#روایت_طور
#فرصت_دادن
#ما_رو_دور_ننداز
@maahjor