eitaa logo
مهجور
113 دنبال‌کننده
166 عکس
31 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
May 11
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ؛ ن، سوگند به قلم و آنچه می‌نویسند. ای نورانیت محض، نور مطلق، ای تمام و کمال نور، ای نور علی نور تو را قسم به آیات نور علی نورت، تو را قسم به سوگند بر قلمت، تو را قسم به تمام نوشته‌های نورانی تمامی اعصار که بر قلمم نور روا داری و جز نور بر قلمم نتابانی ..... بنده مهجور معذور تو .... @maahjor
۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
هوالمحبوب وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (آل عمران؛ ۱۳۴) هر دلی ‌کز بادِ الفت خون ‌شود، همدرد ماست..... الهی! فرمودی هرآنکه از دیگری بگذرد محب توست، و او را در زمره نیکوکاران برشمردی ...... از ذات پاکت که جز نیکی و احسان نیست، چیزی جز عفو و بخشش گمان ندارم..... مهربانا، نیکی و عفو سرشت توست و زیبنده ذات عاری از زشتی‌ات.... از عبد گنه‌کار درمانده وامانده در سرای حیرانی، بگذر که او نیز قلبش مملو از عشق مهربانان است..... @maahjor
۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
وَهُوَ لِلکُرُباتِ دافِعٌ (و اوست برطرف‌کننده غم‌ها، اندوه‌ها و رنج‌ها) إِنَّ اللهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا (حج؛ ۳۸) ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو... الهی! فرمودی هرآنکه در زمره ایمان آورندگان باشد، به یقین از حمایت مطلقت بهره‌مند خواهد شد.... و جز تو کسی را برطرف‌کننده غم، اندوه، رنج و آلام‌های بنده نمی‌شناسم.... و جز تو خدایی اینچنین مهربان و حامی و نوازشگر نمی‌دانم.... مرا به غیر تو هیچ امید نیست..... مهربانا، صادقا، الوعده وفاء @maahjor
۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
هو الحی إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ (انعام؛ ۹۵) او به خود هست و جهان هست بدو نیست دان هر چه نه پیوست بدو الهی! فرمودی که مرگ و زندگی در دست توست و هر بی‌جانی را که اراده کنی جان بخشی و هر صاحب جانی را که بخواهی جان بستایی..... الهی! ای مبدل زندگی به مرگ و ای معطی زندگی از مرگ به لطف و کرمت، قلبم را بشکاف و از درون تن بی‌جانم زند‌ه‌گی را جاری ساز....‌ همانا توئی صاحب کن فیکون که تمام بستگی‌ها با نظر لطفت شکافته و رشد و نمو می‌یابد...‌‌ مرا دریاب که سخت محتاج جریان پیدا کردن‌‌ام..... @maahjor
۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
هو الباقی کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ (عنکبوت؛ ۵۷) مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم جَرَس فریاد می‌دارد که بَربندید مَحمِل‌ها الهی! فرمودی بازگشت همه به سوی توست آنگاه که طعم مرگ را با تمام جان و تن چشیده باشند.... معبودا! در تعجبم که کدام رفتن و کدام بازگشتن؟! مگر عالم همه محضر تو نیست؟! مگر نه اینکه همواره در آغوش مهرت جریان داریم؟! کجا بوده‌ایم که نبوده‌ای؟! اگر غافل مانده‌ایم از حضورت، قصور روی‌برگردانی ماست... و چون پرده براُفتد در دم در آغوشت جان دهیم و جان بستانیم که جان‌آفرینی تو...... @maahjor
۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
مهجور
هو الباقی کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ ثُمَّ إِلَيۡنَا تُرۡجَعُونَ (عنکبوت؛ ۵۷) مرا در منزلِ
هو الباقی کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۖ (عنکبوت؛ ۵۷) باید چشایی‌ام را تقویت کنم! خیلی زیاد تا از دور بتوانم مزه، طعم و بویش را زودتر حس کنم و شصتم خبردار شود که وقتش رسیده، یک‌هو غافلگیر نشوم!!! باید حواسم به تمام چشیدنی‌ها باشد!! طعم امید و ناامیدی، طعم صواب و خطا، طعم گناه و ثواب، طعم بخل و کرم، طعم کبر و تواضع، طعم عجب و خضوع، طعم خست و گشاده‌دستی و..... و طعم مرگ و زندگی.... اصلا چطور می‌شود دو مفهوم متضاد را همزمان فهمید و آیا لزومی دارد وقتی طعم شیرین سخاوت را چشیده‌ای بدانی مزه خست چطور است؟! شایدم بی‌فهم خست، کبر، غرور و... اصلا نشود بخشندگی، تواضع، خضوع و... را فهمید، چطور وقتی شناختی از تلخی نداری شیرینی به کامت مزه کند؟! مگر بی درک شب، روز معنا دارد! بی‌حس سرما، گرما! بی فهم بالا پایین و... نمیدانم!! فقط می‌دانم اگر مرگ نبود، زندگی هم انقدر خواستنی نبود، میشد یک چیز دم‌دستی همیشگی غیرقابل اعتنا که همیشه هست و هست و هست... تا چشم کار میکند هست و نگرانی از تمام شدنش نیست.... اصلا مرگ و زندگی در تقابل با هم‌اند؟! خوب مرگ که بیاید، زندگی تمام می‌شود، زندگی در کجا؟! و مرگ که بیاید زندگی آغاز می‌شود، مرگ در کجا؟! آیا مرگ هم بخشی از زندگیست؟! اصلا نکند یک‌وقت حواس‌پرت زندگی شوم و مرگ یادم برود... مگر نه اینکه همیشه سر سفره‌اش نشسته‌ایم و منتظر که تعارف شود این حلوای تن‌تنانی!! آن‌موقع دیگر توفیق اجباریست و باید چشید و مزه مزه کرد.... نمی‌دانم تلخ هست یا شیرین، شور یا ترش، شاید ملس باشد یا حتی گَس شنیده‌ام برای اهل دل «احلی من العسل» است و تشنه‌اند به چشیدن و شوق وصال دارند چونان تمنای طفل شیرخوار به مادر ..‌‌.. و اما برای چون منی که طعم زندگی را درست نچشیده، طعم مرگ چگونه خواهد بود؟! الهی تو را به لحظه احلی من العسل اهل قُربت، کاممان را در لحظه فراق و وصال، تلخ و ناگوار نفرما.... و نگذار لحظه خداحافظی و دیدار کاممان تلخ باشد....‌ حرف‌های ما هنوز ناتمام... تا نگاه می‌کنی؛ وقت رفتن است... باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه باخبر شوی لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می‌شود! @maahjor
۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
هوالباقی می‌گفت؛ «سه یا چهار سالم بود، حدود ساعت ۱۰صبح، یک لقمه نون و پنیر دادن به من و خواهر دومی که دو سال از من بزرگتر بود و گفتن برید رو بوم دراز بکشید و بخورید، حیاط شلوغ میشه، سر و صدا میشه شما کاریتون نباشه، لقمتون رو بخورید و آسمون رو ببینید. ما رفتیم رو بوم ولی به شکم دراز کشیدیم همون لبه‌ی بوم کاه گلی، همینطور که لقمه تو دستمون بود، داشتیم حیاط و آدم‌ها رو نگاه میکردیم، دیدم رو دست مردا یک طبق هست که انگار کسی روش خوابیده و روش پارچه کشیدند، خواهر بزرگترم که ۸سالش بود همراه زنهای فامیل گریه و شیون می‌کردند. بزرگ که شدم فهمیدم اون روز، مادرم تشییع میشده و ما بی‌خبر از همه جا، فقط زل زدیم به اون اتفاقات.» نمی‌دانم اولین بار کی این‌ها را برایم تعریف کرده بود؛ شاید زمانی که هنوز چهل سالش نشده بود، ولی مطمئنم بارها بارها این خاطره را بازگو کرده بود، در ۵۰ سالگی، ۶۰ سالگی و حتی در ۷۰ سالگی....‌ همیشه می‌گفت؛ « بچه از مادر یتیم میشه، من نمیفهمم چرا میگن پدر بمیره بچه یتیم میشه، هر کی مادرش بمیره یتیمه، من میدونم بی‌مادری یعنی چی...» یادمه از بچگی دعا میکرد و میگفت؛ « الهی خدا مادرتون رو نگه داره و اگر تقدیر به مردن باشه، اول من بمیرم، بی مادر نشید هیچ‌وقت که تمام ناز و ارج و قرب بچه به مادرشه، حتی پیش پدرش» تا یک مادر و بچه می‌دید، دعا میکرد که؛ « الهی به ناز مادر بزرگ شی.» همیشه‌ی خدا حسرت مادر ندیده‌اش را می‌خورد، نه که ندیده باشد، دیده بود ولی انقدر کم سن بوده که هیچ خاطره‌ای ازش یادش نمانده بود، این حسرت همیشه بود حتی تا لحظه‌ای که پر کشید و آسمانی شد .... ولی حداقل به یک آرزویش رسید، قبل مادرم رفت و به قول خودش ما یتیم نشدیم.... آن شب که رفت، مطمئنم بعد از ۶۷ سال به آرزوی کودکیش رسید و در پناه مادرش آرام گرفت..... حسرت بی‌مادری پدرم و رنج‌هایی که کشیده بود، باعث شده بود ما هم مثل خودش همیشه دعا کنیم؛ « خدایا تمام بچه‌ها به ناز پدر و مادر بزرگ بشن و هیچ کس یتیم نشه مخصوصا بی‌مادر نشه.» حالا هر وقت مادری پر بکشد، مخصوصا جوان که کودک خردسال هم داشته باشد، دلم پر می‌کشد و می‌رود کنار آن پسرک به شکم دراز کشیده و نگاه معصومانه یتیمش که بی‌خبر از همه‌جا، یک عمر حسرتش شروع می‌شود..... @maahjor
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
هوالعلیم صاحب‌دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را؟ گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را چونان خورشید که می‌تابد و نور می‌پراکند، عامل رشد و نمو و بالندگیست، گرما بخش، روشنایی بخش و عامل حرکت است. و خوب البته گرمایش که زیاد شود، آدمی را کلافه می‌کند، یا حتی بدتر می‌سوزاند و جزغاله می‌کند.😉☺️ اساتید گرامی و عزیز، تمام روزها و سالهای عمرتان پرخیر و بابرکت باد. و قلب و جانتان مملو از نور و عشق الهی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 و..... @maahjor
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲